-
چند لحظه آرامش
سهشنبه 16 تیرماه سال 1388 19:31
نمیدونم ، ولی احساس کردم برای دادن آرامش به ذهنمون از اینهمه فشار و هجوم اخبار و حوادث ، نیاز داریم که چند لحظه ای رو فارغ از همه چیز بگذرونیم :
-
چشم در برابر چشم
شنبه 13 تیرماه سال 1388 23:01
بالاترین کاری که یه نفر میتونه برای وطنش انجام بده رو ندا برای وطنش انجام داد ... جونش رو دو دستی هدیه کرد به خاکش و این داره مثل خوره می خوردم ، حسودیم میشه بهش ، هر چند کلاً شیوۀ تو خیابون دویدن و شعار دادن رو نمی پسندم و معتقدم باید با هر کسی مثل خودش تا کرد . .. به نظرم حداقل کاری که در حمایت از امثال ندا و در...
-
زندگی در سکوت
جمعه 12 تیرماه سال 1388 04:04
پدر من به استثنای شغلش که توش یه حرفه ایه کامله و به جرات می تونم بگم مثلش توی ایران 10 نفر نیست ، در بقیۀ مراحل زندگی و از هر نظر یه گاو به تمام معناست . .. * من سالهاست که یاد گرفتم برای کمی و کاستیها دنبال کسی نگردم تا همه چیزُ گردن اون بندازم ، یاد گرفتم با همۀ تلخیها و حس زشتی که به گردن گرفتن هر اتفاق بدی میتونه...
-
خوش بگذره ...
شنبه 6 تیرماه سال 1388 00:16
خوش ، خوشی ، خوش گذشتن ؛ چرا این عبارتها برامون گفتنشون جرم شده ؟ چرا خوش بودن و خوش گذشتن رو بَد میدونیم ؟ شاد بودن رو کار بدی میدونیم و فکر می کنیم اگه دائم ناراحت و پکر باشیم درسته ، آخه چرا ؟ دقت کردین که دیگه سالهاس به کسی نمیگیم خوش بگذره ؟دقت کردین که در جواب احوال پرسی ها از گفتن عبارتِ "خوش میگذره"...
-
فریاد زیر آب
چهارشنبه 3 تیرماه سال 1388 23:21
یه حسِ زشت و عذاب دهنده ای دائم بهم میگه : ندا و اون ۱۸-۱۹ کشتۀ دیگۀ این درگیریها بخاطر هیچ مردن ...
-
دارم خفه میشم
چهارشنبه 3 تیرماه سال 1388 21:20
احساس میکنم میخوام داد بزنم ، اما نمی تونم ، صدام در نمیاد . .. این روزها تلویزیون که می بینم ، حس میکنم یه نفر رو سینه ام نشسته ، دستاشُ انداخته دور گلوم و داره خفه ام میکنه و کاری از دستم بر نمیاد ، داره خفه ام میکنه و بهم میگه تو احمقی ، تو نمیفهمی ، اینی که من میگم درسته ، نه چیزی که خودت داری میبینی ، میگه تلاش...
-
نمیاد
سهشنبه 2 تیرماه سال 1388 04:39
یه بغضی چند وقته تو گلومه ، یه بغضِ بزرگ ، خیلی بزرگ ، دلم یه گریۀ سیر میخواد ، اما نمیاد ، لعنتی نمیاد ، نمیاد ...
-
فقط ۱۰ روز گذشته
سهشنبه 2 تیرماه سال 1388 02:30
حدوداً ۱۰ روز از انتخابات گذشته ، ۱۰ روز که ملت ایران شجاعتشونو به رخ دنیا کشیدن ، ۱۰ روز دلاوری توی یه زندان و دست و پنجه نرم کردن با گرگهایی که باهاش هم سلولن . .. اما دقت کردین روز انتخابات چقدر دور به نظر میاد ؟ برای شما هم این ۱۰ روز مثل ۲ ماه گذشته ؟ دائم یاد انقلاب ۵۷ میفتم ، یاد شروعش توی شهریور اونسال که جرقۀ...
-
فرار به سویِ پیروزی
یکشنبه 31 خردادماه سال 1388 18:52
شروع می کنی به دویدن ، با همۀ توانی که داری ، از درد فرار می کنی ، از هر چیزی که پشت سرته و مطمئنی تا از رسیدن بهت نا امید نشه میدوه ، فکر خدا مثل برق از ذهنت میگذره ، خدایی که میتونه کمک کننده و پناه دهنده باشه ، اما تمرکزتُ میذاری روی پیدا کردن درهایی که مردم تو کوچه ها باز گذاشتن برای امثال خودت . .. درد از پشت...
-
باغ ارم
جمعه 22 خردادماه سال 1388 02:49
ساختن یه پدیده از صفر به نظر من خیلی کار راحتیه ، نسبت به اینکه بخوای برای ساختن یه پدیده، اول چیزی رو خراب کنی و پدیده رو جای اون بسازی، و این کاریه که همه از ما انتظار انجامش رو دارن . .. این چیزیه که هر روز پدرها و مادرهامون و به روایتی نسل قبل تو گوشمون میخونه ؛ ما اشتباه کردیم ، در عوش شما که جوونین و آینده تو...
-
خـــا کـــســـتـــر ی
پنجشنبه 21 خردادماه سال 1388 08:03
اگه عکسهای جوونها و نوجوونهایی رو که دارن برای انتخابات دورۀ قبل تبلیغ میکنن رو تو اینترنت پیدا کنین و ببینین و با همین دو سه هفتۀ اخیر ( که اوج آزادی رو جوونها حداقل توی پوشش دارن ) مقایسه کنی ن می بینین که چقدر لباسها قبل از این چهار سالِ اخیر آزادتر و راحت تر بوده . .. تو این چند وقته با خیلی ها صحبت کردم ، هم...
-
این مردم ، این دولت
پنجشنبه 21 خردادماه سال 1388 06:00
احساس می کنم که ما ایرانیها ، زرنگ ترین و باهوش ترین دولتِ دنیا رو بخصوص تویِ سیاست داریم، بلده که چطور برای راهپیماییهاش مردم رو بکشونه توی خیابون ، بلده که چطور مردم رو برخلاف همۀ دلزده گیها و بی انگیزگی هاشون و خستگیشون برای انتخاباتها به وجد بیاره و طوری شور و شوق بینشون بندازه تا همه با حس مسئولیتِ خودشون و ارادۀ...
-
مفهومی به نام زندگی
چهارشنبه 20 خردادماه سال 1388 11:06
تو کشورهای دیگه * زندگی مفهومیه که مردم اون کشور سر کار میرن تا با درآمدشون سوار امواجش بشن و از عمرشون لذت ببرن . .. سر کار میرن تا از خود کار کردن لذت ببرن . .. ساعات بعد از کارشون ، ساعاتِ استراحته ، وقتیه برای بودن و لذت بردن از کنار خانواده بودن ، گپ زدن و شاد بودن ، برای تفریح . .. زندگی فرصتیه که با روحی شاد و...
-
مقامِ معظم ، تو هم بـــــعـــــلـــــه ؟
چهارشنبه 20 خردادماه سال 1388 07:56
چرا مقام معظم رهبری مردم سالاری رو فقط توی شرکت تو انتخابات میبینه ؟ چرا فقط دَمِ انتخابات یادش میفته که باید مملکت با مردم سالاری ، ( البته از نوعِ دینیش ) اداره بشه ؟ چرا تو فاصلۀ بین انتخاباتها هیچ یاد مردم سالاری نمیفته ؟
-
لذتِ دیدن
چهارشنبه 20 خردادماه سال 1388 02:04
( همین پردۀ اثر ونگوک رو هم میتونین اونجا ببینین ) دیروز رفته بودم موزۀ هنرهای معاصر ، البته همونطور که می دونین فقط اسمش موزه است و عملاً یه نمایشگاهِ ، اینبار مدیریت این مجموعه برداشته آثار نقاشان خارجی رو برای نمایش گذاشته ، البته با حفاظت شدید از جمله اینکه بر خلاف همیشه ایندفعه تقریباً همۀ آثار رو از پشت شیشه های...
-
چند روزه
چهارشنبه 20 خردادماه سال 1388 01:47
چند روزه به طور آزاد دهنده ای دارم به خودم استرس وارد می کنم ، دائم فکر می کنم باید نگران مردمی باشم که برای کاندیداها تجمع می کنن ، فارغ از اینکه طرفدار کی هستن و برای کی جمع شدن ، همش نگرانم که نکنه یه وقت درگیر بشن ، زبونم لال یه وقت نکنه بمیگذاری بشه بینشون ، دائم تنم میلرزه وقتی میشنوم جایی تجمعی هست و تا نشنوم...
-
ما
دوشنبه 18 خردادماه سال 1388 00:01
ما ، مردم ، شدیم گوشت قربونی ... ( بد نیست اینو ببینین )
-
جولیت و سایر
جمعه 15 خردادماه سال 1388 23:35
هنوز تو حال و هوایِ لاستم ...
-
ایرانِ آزاد ؟!
جمعه 15 خردادماه سال 1388 03:07
حسِ تازه ایه ، شنیدن صحبت افرادی که قراره پست مهمی تو کشور داشته باشن ، جریان شدیدِ اطلاعاتی که از تلویزیون سرازیر میشه ، حرفهای جدیدی که آدم در برابر خودش میبینه ، رُک و راست حرف زدن کسایی که به شکلی مسئولیتهای مهم داشتن ، همه جدید و تازه ان . .. چیزهایی جدید و تازه ان که توی کشورهایی که ارزش حساب کردن دارن ، یه امر...
-
که باز
پنجشنبه 14 خردادماه سال 1388 04:51
در فصل انکار من ، تو از آسمان نازل میشوی ، من از من می گریزم ، به تو ، که باز نیستی ...
-
پروین سلیمانی
چهارشنبه 13 خردادماه سال 1388 07:16
پروین سلیمانی هم به خاطره ها پیوست ... ۱۳۰۱-۱۳۸۸ روحش شاد و یادش گرامی باد ... ( فاتحه یادمون نره )
-
تسلیم
چهارشنبه 13 خردادماه سال 1388 03:28
احساس میکنم از یه سیارۀ دیگه اومدم ، هیچکسُ نمیشناسم ، هیچکسُ درک نمیکنم ، نمی فهمم . .. فصل آخر سریال لاست رو هم دیدم ، هنوز گیجم . .. خواب بدی که دیده بودم تقریباً کمرنگ شده برام ، اما هنوز ازش می ترسم . .. از جنگیدن برای از بین بردن تنهایی تقریباً دست کشیدم ، این جور که پیداست تسلیم شدم ...
-
باز هم ثانیه ها ...
جمعه 8 خردادماه سال 1388 00:00
۳۰ سالگی ، ثانیه های اول ...
-
ثانیه ها ...
پنجشنبه 7 خردادماه سال 1388 23:59
۲۹ سالگی ، ثانیه های آخر ...
-
بار دیگر کسی که دوست داشتم ...
چهارشنبه 6 خردادماه سال 1388 00:12
ادامه دارد ...
-
شاید کسی دیگر
سهشنبه 5 خردادماه سال 1388 22:06
یه حسی بهم میگه با اینکه دلم میخواد موسوی از صندوقها در بیاد ، بر خلافِ میلم ، کروبی انتخاب میشه ...
-
خدا ؛ از درگاه تا درو !!!
سهشنبه 5 خردادماه سال 1388 02:29
هنوز نه با زلزلۀ بَم کنار اومدم ، نه اندوهشُ طوری که تخلیه شَم گریه کردم . .. همیشه یه گوشۀ ذهنمه ، گاهی هم مِثِ امشب میاد جلوی همۀ افکارم ...
-
پیشونی نوشت !؟
سهشنبه 5 خردادماه سال 1388 02:13
تولدم مصادف با سیزده رجب بوده ، امسال مصادف شده با سوم جمادی الثانی ، از خودم می پرسم چرا بین این دو تا گیر کردم ؟ آخه این چه پیشونی نوشتیه که روی سَر من کنده کاریش کردن ؟ ( سکوت اینجا ، یه جورایی داره آرومم میکنه )
-
گاهی ، گاهی یعنی همیشه
دوشنبه 4 خردادماه سال 1388 03:25
گاهی فکر می کنم ؛ هنوزم میتونم تو یک میلیون نفر حِسِت کنم ؟ طعم لبهات خـــــیـــــلـــــی وقــتــه یادم رفته ، طرحِ گونه هات یادم رفته ، شکل بینیت هم همینطور . .. حالت چشمات فراموشم شده ، حتی مدل موهات هم . .. فقط برق چشمات یادم مونده که اونم کم کم داره محو میشه ... گاهی فکر می کنم ؛ هنوزم میتونم بشناسمت ؟
-
عــصــر فــقــدان خــــــدا
دوشنبه 4 خردادماه سال 1388 00:00
تا حالا دقت کردین توی چه دوران زمانی داریم زندگی می کنیم؟ حداقل همدوره هایِ خودمو میگم ... انتهایِ قرن چهاردهمِ خورشیدی * ، ابتدایِ قرن پانزدهم قمری ، ابتدای هزارۀ سوم و قرنِ بیست و یکم میلادی ... (*یه جورایی به اوایل قرن پانزدهم هم میرسیم ، البته در حالت طبیعی و اگه مشکلی پیش نیاد ) ( احتمالاً میدونین ، اما فقط برای...