دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

قسمت خوبم دیگه نیست






مدتهاس حس میکنم

اون قسمتی که درونم بود و

احساس داشت ،

لطیف بود ،

علاقه مند میشد ،

خوشش می اومد ،

عصبانی میشد ،

عاشق میشد ،

برای چیزی بی قرارم میکرد ،

اون قسمتی که گاهی مثل شعله های آتیش توی سینه ام حسش می کردم ،

اون قسمتی که گاهی میخواست بره یه گوشۀ تنها بگه من گریه نمیکنم و بعد آهسته گریه کنه ،

دیگه نیست . ..

خلاءش رو حس میکنم ،

جای خالیش رو ،

نبودش رو میفهمم . ..

حس میکنم قسمت با ارزش وجودم ،

قسمت با ارزش از بودنم رفته ،

ناپدید شده . ..

بدتر از اون ، اینه که

ذره ذره آب شدن و ناپدید شدنشو ،

متوجه شدم ،

از روزی که مرگ تدریجیش شروع شد ،

در تمام طول دوره ای که کوچیک و کوچیکتر میشد ،

نگاهش میکردم و

می دیدم که داره میمیره . ..

براش هر کاری تونستم کردم ،

به هر کس و ناکسی رو انداختم ،

التماسشون کردم ،

ذجه زدم ،

و در تمام این مدت اون داشت می مُرد . ..


حالا مدتهاس که اون قسمتم نیست ،

و من فکر می کنم که زنده ام . ..

فقط ، فــکــر ، می کنم که زنده ام ...






نظرات 1 + ارسال نظر
فروردینی یکشنبه 1 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:51 ق.ظ

وقتی این رو می نوشتی، اشکات جاری نشد؟

برای این قسمت بخصوص نه ، اما چند وقتیه هر شب آهسته و طولانی ...
اما بغضم که کم نمیشه ...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد