دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

متفاوت بودن یا نبودن !!!






متاسفانه متوجه شدم که آدم متفاوتی هستم ،

یه موقعی رو یادم میاد که دلم میخواست متفاوت باشم ،

البته یادمم هست که بعداً دست از این خواسته کشیدم ،

اما از حرفها و عکس العملهای دیگران متوجه شدم که متفاوتم ،

و اعتراف می کنم که از این متفاوت بودن اصلاً خوشم نمیاد ،

حتی آزارمم میده . ..


من متفاوتم به این دلیل که فقط کارهایی رو که دلم میخواد* انجام میدم ،

البته اینو بگم که هیچکدوم از این جور رفتارهام نه آسیب جسمی به کسی میزنه ، نه روحی ،

دیگران هم رفتارهام رو از دید خودشون می بینن ،

به عنوان مثال به همۀ کسایی که فکر کردم تا حدی حرفم رو درک میکنن ،

گفتم که از خوردن و خوابیدن بدم میاد ،

برای همینم معمولاً گرسنه از پای غذا بلند میشم ،

چون با اینکه میدونم برای بدن لازمه ،

اما معمولاً توی غذا خوردن لحظه ای هست که از خوردن خسته میشم ،

از اینکه قاشق یا لقمۀ نونی رو پر کنم و بذارم تو دهنم ،

بعد جویدن شروع بشه و بعد از اون آدم هلش بده پایین ،

و تازه مجبورت میکنه که زود به زود کارت به دستشویی هم بیفته و دوباره همه چیز از نو ،

و همیشه برام هم عجیبه و هم آزار دهنده که می بینم دیگران چطور

برای خوردن برنامه ریزی می کنن ، ولع نشون میدن و

تو هر وعدۀ غذایی مثل قحطی زده ها به بشقاب حجوم میرن ،

در مورد خواب از این بدتره ،

چون تا جای ممکن و تا جایی که بتونم مقاومت کنم و به شکلی بتونم از زمان و بیداری

استفاده کنم سمت تخت نمیرم ،

و معمولاً بعد از بیست و یکی دو ساعت برای شش هفت ساعت میخوابم ،

البته درست ترش اینه که بگم بیهوش میشم ،

راستش توی خوابیدن هیچ جذابیتی نمی بینم که منو به خودش بکشه ،

همین حالت باعث شده که زمان خوابم چرخشی بشه ،

یعنی گاهی این شش هفت ساعت از ساعتهای پنج و شش صبح شروع بشه و

گاهی بعد از ناهار باشه تا سر شب ،

چیزی که اذیتم میکنه دقیقاً اینجاس که چون خیلی از اوقات خوابم به روز برخورد میکنه ،

( البته اینو بگم که چون عاشق شبم سعی میکنم خودمو توش بیدار نگه دارم )

همه بهم غر میزنن که چرا انقدر میخوابی ؟

می بینین ؟ همه ، حتی اونهایی که دلایلمو براشون توضیح دادم و فکر می کنم که بفهمنم ،

هرگز کسی نمی پُرسه که چرا انقدر بیدار میمونی ؟

چون همه با حالتهای خودشون مقایسه می کنن ، که به نظرم داره توی خواب میگذره ،

آره ، کسی از مقدار بیداریم نمی پرسه تا

منم ازش بپرسم شما چرا انقدر کم بیدار می مونین ؟


به هر حال خودم فکر میکنم نظم مخصوص خودم رو دارم ،

سیرم ، گرسنه میشم ، می خورم ، سیر میشم ...

یا بیدارم و از بیداری لذت می برم ، خواب فاصله میندازه توش و دوباره از اول ...

البته فکر میکنم تا چند وقت دیگه شرایطم طوری بشه که به نظن رایج برگردم ،

آخه با همۀ وجود پا توی راهی گذاشتم که اگه به انتها برسه ،

که با همۀ وجود و ملکول ملکولم از خدا میخوام کمک کنه ، کاری کنه که برسه ،

اونوقت باید تابع اون نظم بشم .. .


بگذریم ، همین دیگه ، اینهمه گفتم و دو تا مثال زدم که بگم متوجه شدم که متفاوتم ،

و متفاوت بودن چندان هم خوب نیست ، تمام ...




--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

* متاسفانه سالهاست که عبارت دلم میخواد مترادف شده با عبارت به تو چه ، اما اینجا منظورم از دلم میخواد دقیقاً همون معناییه که دارم میگم و خود عبارت معنی میده ، یعنی انجام کاری که از لحاظ روحی بهم آرامش میده ...






نظرات 4 + ارسال نظر
امیر رشتی جمعه 10 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:06 ق.ظ

به سلامتی منم شبکارم ولی مجبورم تا هفته اینده وبلاگم راه میافته البته در مورد شهرم ماسوله هست ادرس میدم سری بزن حالا کاری که قدم نهادی چه کاری هست؟

چشم ، سعی میکنم سر بزنم و معذرت که دیر دارم جواب برات میذارم .
راستش نمی تونم بگم چه کاریه ...
( شاید یه بار بدون اینکه اشاره کنم که این همون کاره ، تو یه پست ازش بنویسم )

رافونه جمعه 17 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:35 ق.ظ

هر کاری که خودت دلت می خواد بکن و اهمیت نده که دیگران چی می گن تا اونجا که کارهات به خودت مربوطه مثل بی خوابی و گرسنگیه خودت و ...، اگر هم نزدیکان گفتند باعث ناراحتی ماست اهمیت نده
اما همون طور که گفتی نباید دل خواستن آدم اونقدر بشه که آسیبی به دیگران بزنه

مرسی خانمی که هنوز به یادمی و بهم سر میزنی ، راستش مدتهاس از خوندن و نوشتن خستم ، خیلی اوقات حذفهایی هست که دلم میخواد بگم اما انرژیی برای نوشتنشون نیست ، نمی دونی چقدر شرمنده میشم وقتی می بینم همچنان بهم سر میزنی و اینطور برام نظر میذاری و پیداست که کاملاً برات اهمیت داشته که چی میگی و سرسری یه چیزی ننوشتی و بری ، ببخش که مثل سابق هر روز بهت سر نمیزنم و نظر نمیذارم ، راستش خیلی وقته که دیگه تو وبلاگها نمی گردم ، تنها جایی هم که دیگه وقتی خیلی تلاش میکنم برم تو وبلاگها و وبگردی کنم ، بهش سر میزنم وب خودته ، بینهایت ازت ممنونم که هستی ، خیلی وقتها دلم برای روزی چندتا پست گذاشتن و وبلاگت رو چند بار رفرش کردن تنگ میشه اما اصلاً حس و حالش نیست ، نمی دونم تا چند وقت دیگه اینطورم ، اما هم کورکورانه امیدوارم و هم بهت قول میدم که به محض اینکه ببینم دوباره میتونم بنویسم و بخونم برگردم تو جمعی که یکی از شمعهای پرنورش خودتی . ..
آرزو میکنم تو که حداقل از این لجن زار زدی بیرون روزگارت خوب باشه و روبراه باشی ، مواظب خودت و همسرت باش ، از دور می بوسمتون ...

رافونه شنبه 25 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:21 ق.ظ

اصلا نگران نباش گاهی پیش میاد یه سری قید و بند ها رو فراموش کن همون طور که گفتی اگه باعث آزار کسی نمی شه
من هر وقت حالم خیلی بد میشه خودم رو با چیزی که دوست دارم مشغول می کنم مثلا بازی می کنم
یا یه کاری که حوصله دارم اصلا خودم رو مجبور به کاری نمی کنم
تو هم این کار رو نکن

یه حیوون خونگی نگه دار بهش محبت کن ببین چطور محبتت رو بهت پس می ده
وقتی که براش می گذاری ارزش داره چون تو محبتی به اون می کنی که اون نیاز داره و بخاطرش قدر می دونه

من الان یه پرنده دارم که برای روحیه ام خیلی خوبه

این باز یه مثال بود بازم تو مجبور نیستی حیوون داشته باشی
هر کاری که فکر می کنی می تونه به تو کمک کنه یا خوشحالت کنه بدون اینکه جنگ اعصابی برای خودت داشته باشه یا دیگران انجام بده

زندگی اگه ماهیت عوض نشه ظاهرش می تونه برای آدم تغییر کنه

اتفاقاً با نظرت دربارۀ نگهداری یه حیوون خونگی کاملاً موافقم و عکس پرنده ات رو هم دیدم ( خیلی نازه ) ، باهاتم دربارۀ تاثیر مثبتش تو زندگی و جواب گرفتن از ابراز محبت بهش موافقم ، راستش خیلی ساله که دلم میخواد یه سنجاب داشته باشم اما نمی دونم از کجا می تون یکی بگیرم که سالم هم باشه ، بخصوص که چند سالی هم هست که بازار فروش حیوانات رو هم توی تهران جمع کردن ...

رافونه دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:30 ق.ظ

اینجا سنجاب ها حیوون خونگی نیستند توی خیابون ها و پارک ها آزادن مثل آهو ها که توی پارک های که از وسطشون خیابون رد می شه آزادن
اونقدر نزدیک به آدمها هستند که راحت می تونی ببینیشون
اما هر حیوونی می خوای بیاری از بچگی بیار که بهت عادت کنه درسته زحمت داره اما می ارزه

معلومه کم کم داره یادت میره از کجا رفتی اونجا ، عزیزم اینجا ایرانه ، خیلی با اونجا فرق داره ، اینجا آدمها هم آزاد نیستن و تو قفسن چه برسه به سنجاب ها قربونت برم ...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد