برای بار چندم لحظه ای را که نشسته ایم و حرف میزنیم را تصور می کنم ،
حداقل باید چنین باشد ،
امیدوارم چنین باشد ،
تو و من بنشینیم و من از آینده ،
از زمان و مکانی که هیچ تصویری از آن در ذهنم نیست ،
برای تو تصویری بسازم . ..
باید حقیقت را بگویم ،
و چنان آن را با زیبایی در هم بیامیزم که تو ،
که تو تصمیم بگیری در ساختن آن تصویر ،
در تابیر آن رویا ،
پا به پایم شوی . ..
ذهنم را می گردم ،
برای جملۀ زیبایی وجودم را می کاوم ،
تا وقتی رو در رو نشستیم ،
به پای تو بریزمش ،
اما هیچ . ..
عشق همیشه برایم چشمۀ الهام بوده ،
چرا سبدم از تقدیمی هایم به تو پر نمی شود ؟
یاد ترانه ای می افتم :
من در پی خویشم به تو بر می خورم ، اما
در تــو شـده ام گـم ، از مـن اثـری نـیـسـت ...
حالم از عشق بهم می خوره. دل بستم و شکستم.. ولی باز فریب خوردم و همیشه برام بی بازگشت شد..
از هر دست بدی از همون دستم می گیری ...