دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

فرار به سویِ پیروزی






شروع می کنی به دویدن ،

با همۀ توانی که داری ،

از درد فرار می کنی ،

از هر چیزی که پشت سرته و مطمئنی تا از رسیدن بهت نا امید نشه میدوه ،

فکر خدا مثل برق از ذهنت میگذره ، خدایی که میتونه کمک کننده و پناه دهنده باشه ،

اما تمرکزتُ میذاری روی پیدا کردن درهایی که مردم تو کوچه ها باز گذاشتن برای امثال خودت . ..


درد از پشت کمرت پخش میشه توی تنت ،

اما انرژیت رو برای اینکه تو دلت بهش فحش بدی هم تلف نمی کنی ،

می ترسی ،

هر بار که احساس میکنی فاصله ات بیشتر از سه چهار قدم شده ،

یاد اطلاعاتی ها میفتی ، و متوجه میشی ترس از یه طرف دیگه حمله کرده بهت ،

بلاهایی که امکان داره سرشون بیارن از ذهنت میگذره ،

ترس نمیذاره سرعتت کم بشه ،

از توان خودت تویِ دویدن تعجب میکنی ،

سرگرم فکر و دویدنی که پات فلج میشه ،

احساس میکنی باتوم مثل شمشیر پاتُ شکافته و قطعش کرده ،

پرت میشی ،

قلت میزنی ،

قبل از اینکه پیروزمندانه برسه بالای سرت دوباره بلند شدی و داری میدوی . ..


ترس ،

ترس ،

ترس ،

یاد آرامش خونه میفتی ،

نمیدونی دوباره بهش میرسی یا نه ...






باغ ارم






ساختن یه پدیده از صفر به نظر من خیلی کار راحتیه ،

نسبت به اینکه بخوای برای ساختن یه پدیده، اول چیزی رو خراب کنی و پدیده رو جای اون بسازی،

و این کاریه که همه از ما انتظار انجامش رو دارن . ..


این چیزیه که هر روز پدرها و مادرهامون و به روایتی نسل قبل تو گوشمون میخونه ؛

ما اشتباه کردیم ، در عوش شما که جوونین و آینده تو دستتونه از نو بسازینش . ..


اما واقعیت اینه که منظورشون اینه که گند کاریشونو درست کنیم ،

باید یه زندان رو خراب کنیم و جاش باغ ارم بسازیم ،

اونم نه یه زندانِ خراب و متروک رو ،

بلکه یه زندانِ کاملاً به روز رو که زندان بانهاش هم همه هوشیار ازش مراقبت میکنن . ..






خـــا کـــســـتـــر ی







اگه عکسهای جوونها و نوجوونهایی رو که دارن برای انتخابات دورۀ قبل تبلیغ میکنن رو تو اینترنت پیدا کنین و ببینین و با همین دو سه هفتۀ اخیر ( که اوج آزادی رو جوونها حداقل توی پوشش دارن ) مقایسه کنین می بینین که چقدر لباسها قبل از این چهار سالِ اخیر آزادتر و راحت تر بوده . ..


تو این چند وقته با خیلی ها صحبت کردم ، هم کسایی که بعد از دورۀ نخست وزیریِ میرحسین به دنیا اومده بودن ، هم کسایی که توی دوران کاریش نوجوون یا بزرگتر بودن و خیلی خوب اون موقع ها رو یادشونه . ..


تقریباً همه طوری حرف میزنن که انگار انتخابِ بین میرحسین و احمدی نژاد ، انتخابِ بین خوب و بده ، انتخابِ بین سپیدی و سیاهیه۱ اما هر دودسته و بخصوص دستۀ دوم که دهۀ شصت رو - که همون دورانِ حکومتِ خمینی ، ریاست جمهوریِ خامنه ای و نخست وزیریِ موسویه - یادشونه ، به نظر من باید بدونن که انتخاب اصلی بین بد و بدتر داره انجام میشه . ..


انتخاب بین بد و بدتره چون توی دهۀ شصت بود که دورانِ طولانی یی پوشیدن مانتو قدغن بود ، زنهای چادریِ کمیته تیغ لای دستمال کاغذی میذاشتن و باهاش رُژ لب رو از روی لبهای دخترها و حتی خانمهایِ متاهلی که همراه همسرشون بودن پاک می کردن ، پوشیدن شلوار جین ، جوراب سفید ، پیرهن آستین کوتاه و جمع بیشتر از سه چهار نفرِ جوونها قدغن بود۲ . ..


و این موسوی همونطور که خودش توی مناظره با کروبی خیلی صریح اعلام کرد ، همون موسویه و فرقی نکرده ، البته همینکه سالهاس جزو اصلاح طلبانه و همینکه افراد خوش سابقه ای پشتش ایستادن ، این امیدواری رو میده که دیگه قرار نیست شاهد اون وحشی بازیها باشیم و البته ۲۰ سال زمانِ کافییه برای اینکه یه نفر از کرده هاش پشیمون بشه ، برگرده و دنبال فرصت برای جبران کردن باشه . ..


خلاصه قصدم از این وراجی این بود که بگم هیچکس کاملاً سیاه یا کاملاً سپید نیست ، بخصوص و بخصوص توی دنیای سیاست که همه در آنِ واحد و در یه جمله هم راست میگن و هم دروغ . ..


امیدوارم هر اتفاقی که میفته و هرکس که انتخاب میشه ، جز صلاح ایران چیز دیگه ای توش نباشه و باعث بشه که مسیر زندگی همۀ مردم در جهت بهتر و بهتر شدن قرار بگیره .. . آمـیـن ...




۱ - البته اگه یه چرخی توی جامعه بزنین و یه آمار سرانگشتی بگیرین ، دستتون میاد که محسن رضایی و مهدی کروبی عملاً جایگاه قابل توجهی ندارن که بشه به عنوان یه وزنه تویِ انتخابات روشون حساب کرد و رقابت اصلی بین میرحسین و احمدی نژاده .


۲ - در مورد پوشش و لباسها صحبت کردم ، چون دونستن دربارش و مقایسه کردنش با سالهایِ قبل تر ، کم ترین نیاز رو به تحقیق داره و کافیه آدم از خونه بیرون بیاد تا وضعیت پوشش جامعه دستش بیاد و از طرف دیگه همین لباس یکی از ملاکهای مهمیِ که روانشناسها و جامعه شناسها مطالعش میکنن ، روانشناسها برای بررسی وضعیت روحی افراد و جامعه شناسها برای پی بردن به حالات روحیِ جوامع .






این مردم ، این دولت






              


احساس می کنم که ما ایرانیها ، زرنگ ترین و باهوش ترین دولتِ دنیا رو بخصوص تویِ سیاست داریم، بلده که چطور برای راهپیماییهاش مردم رو بکشونه توی خیابون ، بلده که چطور مردم رو برخلاف همۀ دلزده گیها و بی انگیزگی هاشون و خستگیشون برای انتخاباتها به وجد بیاره و طوری شور و شوق بینشون بندازه تا همه با حس مسئولیتِ خودشون و ارادۀ خودشون ( تصور اینکه خودشون تصمیم گرفتن وارد ماجرا بشن ) برای رای دادن به سمت صندوقها حمله ور بشن ، بلده که چطور برای دوره های طولانی مردم رو از هر نظر ( مادی و غیر مادی ) توی فشار و مضیقه نگه داره و کِی فشار رو از روشون برداره و درست یه هفته مونده به موقعی که به حضور مردم نیاز داره چیزهایی رو که براشون له له میزدن رو پرت کنه جلوشون ...


همین حسم میگه که ساده ترین ( نمیخوام بگم احمق ترین ) مردم دنیا رو هم ما داریم ، که سالهاست باهاشون اینطوری تا میکنن و همچنان این رفتارها رو باور میکنه و بهشون ایمان دارن و خودشونو با این برخوردها هماهنگ میکنن ...






مفهومی به نام زندگی







تو کشورهای دیگه* زندگی مفهومیه که مردم اون کشور سر کار میرن تا با درآمدشون سوار امواجش بشن و از عمرشون لذت ببرن . ..

سر کار میرن تا از خود کار کردن لذت ببرن . ..

ساعات بعد از کارشون ، ساعاتِ استراحته ، وقتیه برای بودن و لذت بردن از کنار خانواده بودن ، گپ زدن و شاد بودن ، برای تفریح . ..

زندگی فرصتیه که با روحی شاد و آروم به وطنشون خدمت بکنن .. .



اما اینجا تو این ایرانِ از همه چیز خسته ، زندگی شده مفهومی که همه صبح باید با باقیماندۀ خستگی و فشارهای روحی و عصبی شب قبل از رختخواب بزنن بیرون ، تا به جنگش برن . ..

شده مفهومی که باید همیشه و همیشه باهاش در نبرد بود . ..

نبردِ بی امان و بی پایان و نابرابری که نتیجه ای جز خسته و فرسوده کردن حریفش نداره . ..

جنگی که فرصت همه چیزُ از مردم گرفته و دیگه سالهاس که تفریح و شاد بودن رو تبدیل کرده به دقایق خیلی کوتاهی در طول هفته و بیشتر ماه و بیشتر از اون در طول سال . ..

جنگی که اگه طرفش رو زیر لگدهاش له نکنه ، از بین نبره و زندگی روحی فرد رو از هم نپاشونه ، در بهترین حالت حریفش رو به یه بازنده تبدیل میکنه . ..

زندگی اجباریه تا شاهد تجاوز به جسم و روح خودشون باشن .. .



* منظورم از کشورهای دیگه ، کشورهاییه که از ما از هر نظر بالاتر و بهترن ، هم از اینکه همیشه ببینم باید با پایینترها خودمونو مقایسه کنیم - تا به بودن توی این لجن زاری که برامون ساختن لذت ببریم - خسته ام ، هم بدم میاد از مقایسه با پایین ترها .

 

 

 





مقامِ معظم ، تو هم بـــــعـــــلـــــه ؟






چرا مقام معظم رهبری

مردم سالاری

رو فقط توی شرکت تو انتخابات میبینه ؟


چرا فقط دَمِ انتخابات یادش میفته که باید

مملکت با مردم سالاری ،

( البته از نوعِ دینیش )

اداره بشه ؟


چرا تو فاصلۀ بین انتخاباتها هیچ یاد مردم سالاری نمیفته ؟






لذتِ دیدن






( همین پردۀ اثر ونگوک رو هم میتونین اونجا ببینین )


دیروز رفته بودم موزۀ هنرهای معاصر ، البته همونطور که می دونین فقط اسمش موزه است و عملاً یه نمایشگاهِ ، اینبار مدیریت این مجموعه برداشته آثار نقاشان خارجی رو برای نمایش گذاشته ، البته با حفاظت شدید از جمله اینکه بر خلاف همیشه ایندفعه تقریباً همۀ آثار رو از پشت شیشه های عریض و طویل باید دید ، در حالی که توی هر گالری دو سه نفر مراقب هم قدم میزنن که یه وقت شما دوربینی رو از نگهبانیِ دم در رد نکرده باشین ، چون موبایلها رو هم جلوی در می گیرن . ..


اما با همۀ اینها دیدن نقاشیهای ونگوک و گوگن و سالوادر دالی و کلی غول دیگه از فاصلۀ یک متری لذت کم نظیری داره که به هر کس که توی تهرانه پیشنهاد می کنم تا قبل از 15 تیر این لذتُ مزه مزه کنه ...






چند روزه






چند روزه به طور آزاد دهنده ای دارم به خودم استرس وارد می کنم ،

دائم فکر می کنم باید نگران مردمی باشم که برای کاندیداها تجمع می کنن ،

فارغ از اینکه طرفدار کی هستن و برای کی جمع شدن ،

همش نگرانم که نکنه یه وقت درگیر بشن ، زبونم لال یه وقت نکنه بمیگذاری بشه بینشون ،

دائم تنم میلرزه وقتی میشنوم جایی تجمعی هست و تا نشنوم به خیر تمام شده آروم نمیشم ،

امیدوارم هر کسی که قراره انتخاب بشه ، بدون کوچکترین خطری برای هر کسی انتخاب بشه ...






ما






ما ،

مردم ،

شدیم گوشت قربونی ...




( بد نیست اینو ببینین )






جولیت و سایر







هنوز تو حال و هوایِ لاستم ...