دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

ایرانِ آزاد ؟!






حسِ تازه ایه ،

شنیدن صحبت افرادی که قراره پست مهمی تو کشور داشته باشن ،

جریان شدیدِ اطلاعاتی که از تلویزیون سرازیر میشه ،

حرفهای جدیدی که آدم در برابر خودش میبینه ،

رُک و راست حرف زدن کسایی که به شکلی مسئولیتهای مهم داشتن ،

همه جدید و تازه ان . ..


چیزهایی جدید و تازه ان که توی کشورهایی که ارزش حساب کردن دارن ، یه امر عادی محسوب میشه ، اما ما باید بعد از ۳۰ سال ادعای آزادی ، تازه باهاش مواجه بشیم ، تازه اونم نه به شکل نرمال و طبیعی ، بلکه با بی اعتبار کردن همدیگه ، با زیر سوال بردن ۳۰ سالِ گذشته ، و بدتر از همه اینکه اینا رو باید از دهن کسایی بشنویم که در تمام این مدت تو هــمــۀ ، تو هـــــمـــــۀ مصاحبه هاشون می گفتن که همه چیز مرتبه و همه چیز سر جاشه . ..


اما بازم هر چی باشه ، ههمه چیزش تازه اس و جدیده ،

هم گفتنش ، هم شنیدنش . ..


امیدوارم این وضعیت بعد از انتخابات هم دوام بیاره و مثل بقیۀ اموری که فقط برای یه مدت میان و تازه ان ، بعد از یه مدت به فراموشی نره . ..


همه چیز تازه اس و امید که موندگار بشه . ..


خدایا ؛ ایران رو از هر چیزی که براش خوب نیست حفظ کن . ..


قلبی که برای ایران نتپه ، نتپه ...






که باز






در فصل انکار من ،

تو از آسمان نازل میشوی ،

من از من می گریزم ،

به تو ،

         که باز

                  نیستی ...






پروین سلیمانی







پروین سلیمانی

هم به خاطره ها پیوست ...

۱۳۰۱-۱۳۸۸


روحش شاد و یادش گرامی باد ...

( فاتحه یادمون نره )






تسلیم






احساس میکنم از یه سیارۀ دیگه اومدم ،

هیچکسُ نمیشناسم ،

هیچکسُ درک نمیکنم ،

نمی فهمم . ..


فصل آخر سریال لاست رو هم دیدم ،

هنوز گیجم . ..


خواب بدی که دیده بودم تقریباً کمرنگ شده برام ،

اما هنوز ازش می ترسم . ..


از جنگیدن برای از بین بردن تنهایی تقریباً دست کشیدم ،

این جور که پیداست تسلیم شدم ...






باز هم ثانیه ها ...






۳۰ سالگی ،

ثانیه های اول ...






ثانیه ها ...






۲۹ سالگی ،

ثانیه های آخر ...






شاید کسی دیگر






یه حسی بهم میگه

با اینکه دلم میخواد موسوی از صندوقها در بیاد ،

بر خلافِ میلم ،

کروبی انتخاب میشه ...






خدا ؛ از درگاه تا درو !!!







هنوز نه با زلزلۀ بَم کنار اومدم ،

نه اندوهشُ طوری که تخلیه شَم گریه کردم . ..


همیشه یه گوشۀ ذهنمه ،

گاهی هم مِثِ امشب میاد جلوی همۀ افکارم ...






پیشونی نوشت !؟







تولدم مصادف با سیزده رجب بوده ،

امسال مصادف شده با سوم جمادی الثانی ،

از خودم می پرسم چرا بین این دو تا گیر کردم ؟

آخه این چه پیشونی نوشتیه که روی سَر من کنده کاریش کردن ؟






( سکوت اینجا ، یه جورایی داره آرومم میکنه )