حسِ تازه ایه ،
شنیدن صحبت افرادی که قراره پست مهمی تو کشور داشته باشن ،
جریان شدیدِ اطلاعاتی که از تلویزیون سرازیر میشه ،
حرفهای جدیدی که آدم در برابر خودش میبینه ،
رُک و راست حرف زدن کسایی که به شکلی مسئولیتهای مهم داشتن ،
همه جدید و تازه ان . ..
چیزهایی جدید و تازه ان که توی کشورهایی که ارزش حساب کردن دارن ، یه امر عادی محسوب میشه ، اما ما باید بعد از ۳۰ سال ادعای آزادی ، تازه باهاش مواجه بشیم ، تازه اونم نه به شکل نرمال و طبیعی ، بلکه با بی اعتبار کردن همدیگه ، با زیر سوال بردن ۳۰ سالِ گذشته ، و بدتر از همه اینکه اینا رو باید از دهن کسایی بشنویم که در تمام این مدت تو هــمــۀ ، تو هـــــمـــــۀ مصاحبه هاشون می گفتن که همه چیز مرتبه و همه چیز سر جاشه . ..
اما بازم هر چی باشه ، ههمه چیزش تازه اس و جدیده ،
هم گفتنش ، هم شنیدنش . ..
امیدوارم این وضعیت بعد از انتخابات هم دوام بیاره و مثل بقیۀ اموری که فقط برای یه مدت میان و تازه ان ، بعد از یه مدت به فراموشی نره . ..
همه چیز تازه اس و امید که موندگار بشه . ..
خدایا ؛ ایران رو از هر چیزی که براش خوب نیست حفظ کن . ..
قلبی که برای ایران نتپه ، نتپه ...
پروین سلیمانی
هم به خاطره ها پیوست ...
روحش شاد و یادش گرامی باد ...
( فاتحه یادمون نره )
احساس میکنم از یه سیارۀ دیگه اومدم ،
هیچکسُ نمیشناسم ،
هیچکسُ درک نمیکنم ،
نمی فهمم . ..
فصل آخر سریال لاست رو هم دیدم ،
هنوز گیجم . ..
خواب بدی که دیده بودم تقریباً کمرنگ شده برام ،
اما هنوز ازش می ترسم . ..
از جنگیدن برای از بین بردن تنهایی تقریباً دست کشیدم ،
این جور که پیداست تسلیم شدم ...
یه حسی بهم میگه
با اینکه دلم میخواد موسوی از صندوقها در بیاد ،
بر خلافِ میلم ،
کروبی انتخاب میشه ...
هنوز نه با زلزلۀ بَم کنار اومدم ،
نه اندوهشُ طوری که تخلیه شَم گریه کردم . ..
همیشه یه گوشۀ ذهنمه ،
گاهی هم مِثِ امشب میاد جلوی همۀ افکارم ...
تولدم مصادف با سیزده رجب بوده ،
امسال مصادف شده با سوم جمادی الثانی ،
از خودم می پرسم چرا بین این دو تا گیر کردم ؟
آخه این چه پیشونی نوشتیه که روی سَر من کنده کاریش کردن ؟
( سکوت اینجا ، یه جورایی داره آرومم میکنه )