خسرو و شیرین عصر جدید

 

اگر بود شیرین در این روزگار
نمی شد برایش کسی بی قرار

نمی کَند مردی ز عشق و جنون
برایش ستون در ستون، بیستون

و در خانه می ماند در انتظار
که شاید بیاید یکی خواستگار

دماغش عمل کرده، مو زرد رنگ
خیالش که خیلی شده است او قشنگ

اگرچه به لب داشت تزریق ژل
نمی برد از مردها هیچ دل

می آمد یکی گاه از در درون
که با هم نمایند بعله برون

ولی هیچ پولی به جیبش نبود
و چیزی ز دنیا نصیبش نبود

نمی شد که با او کند زندگی
شود عشق خاموش با گشنگی

و شیرین که در چشم خود داشت لنز
توقع ز شو داشت در حد بنز

همین طور در خانه می ماند او
رمان های ممنوع می خواند او

*

اگر بود فرهاد هم نسل ما
نمی ماند از او بیستونی به جا

همان بار اول که نه می شنفت
دگر عشق را در دلش می نهفت

سراغ کس دیگری می گرفت
برای خودش همسری می گرفت

زنی خوشگل و لاغر و باسواد
چنان خوب تا چشم شیرین درآد

*

اگر بود خسرو در این روزگار
به یک بنز روباز می شد سوار

و می رفت دائم به اندرزگو
که یک داف خوشگل کند جستجو

نمی خواست او عشق فرهاد طور
فقط بود مشغول با دور دور

به شیرین چرا دل ببازد، چرا؟
چرا قصر شیرین بسازد، چرا؟

*

از آنجا که او داشت ویلا و پول
یقینا که می کرد شیرین قبول

که با او کند عقد و گردد زنش
و تا آخر عمر باشد فن اش

ولی خسرو در فکر شیرین نبود
به یاد تمنای دیرین نبود

تنوع طلب بود، پس داشت او
دو تا بور و مشکی و یک سرخ مو

یکیشان که دارای اولاد بود
زن سابق شخص فرهاد بود

که از جیب خالی به تنگ آمده
به سودای پول و فرنگ آمده

*

چه آمد خدایا به سر، عشق را
کجا کرده ای دربه در عشق را؟

روابط، مربع، مثلث شده
و حتی مخمس، مسدس مُده!

نه شیرین، نه خسرو، نه فرهاد ماند
نه چیزی از آن عشق در یاد ماند

کسی عاشق کس به جز خویش نیست
و آن قصه، افسانه ای بیش نیست.

مرگ

«مرگ‌ من روزی فراخواهد رسید»
در هواپیمای موشک خورده‌ای
مادرم! حتی نمی‌ماند به‌جا
از منِ بی‌جان برایت مرده‌ای

مرگ‌ من روزی فراخواهد رسید
توی سانچی روی اقیانوس‌ها
مادرم! از فکر من پر می‌شود
خواب‌‌هایت هرشب از کابوس‌ها 

مرگ‌ من روزی فراخواهد رسید
در پلاسکو زیر آن آوارها
در همان‌جایی که با ما دفن شد
آرزو خروارها، خروارها

مرگ‌ من روزی فراخواهد رسید
هرکجا باران بیاید بیشتر
در گلستان و لرستان، سیستان
گرچه آن‌جا مرده بودم پیش‌تر

مرگ‌من روزی فراخواهد رسید
در سقوط از کوه توی دره‌ای
بی‌گمان کوتاهی از راننده است
نیست تقصیر مدیران‌ ذره‌ای

مرگ‌من روزی فراخواهد رسید
توی تنهایی و رنج و ناخوشی
آه مادرجان! به تو خواهند گفت
کرده‌ام از شرمساری خودکشی

مرگ‌ من روزی فراخواهد رسید
توی خردادی پر از فریاد و شور
یا که دی‌ماهی غبارآلود و سرد
یا در آبانی نه‌چندان دور دور 

مرگ‌ من روزی فراخواهد رسید
در میان اعتراض و اشک و آه
روی پل، شاید میان کوچه‌ای
کوی دانشگاه، شاید خوابگاه

مرگ‌ من روزی فراخواهد رسید
در هجوم‌ سایه نیزارها
 بین آب و آسمان گم‌ می‌شوم
می‌دهم‌ جان بارها و بارها

آه مادرجان عزاداری نکن!
باز می‌میرم‌ میان جمعیت
مثل پرچم زیرپا له می‌شوم
با صدای طبل‌های تعزیت...

گوشت

ترک باید کرد گویا گوشت را
گوشت ما را خورد یا ما گوشت را؟!

من نمی‌دانم چطوری حذف کرد
مادر از کل غذاها گوشت را

با سویا ته‌چین و کتلت می‌پزد
کرده مثل یک معما گوشت را

نقرس و چربی خون می‌آورد
خوب شد کم خورد بابا گوشت را

باید انگاری فراموشش کنیم
هر خوراک پختنی با گوشت را

با حقوق کارمندی بعد از این
کی تو خواهی کرد پیدا گوشت را؟

همردیف خاویار و زعفران
قیمت آن برده بالا گوشت را

حذف کردیم از سبدهای خرید
خیلی از اقلام و حالا گوشت را

باید اکنون برگه برگه مثل چِک
توی یخچالت کنی تا گوشت را

مثل عطر و ادکلن باید کنی
اسپری روی غذاها گوشت را

من که این را هم ندارم، می‌کنم
توی قصابی تماشا گوشت را

خوش به‌حال آن که باشد خام‌خوار
ترک کرده پیش از اینها گوشت را!

حذفیات

 

تمام خرج‌ها را حذف کردیم
ز پهنا و درازا حذف کردیم

درآمد رفته پایین، خرج بالاست
که از پایین و بالا حذف کردیم

خرید ما سبد لازم ندارد
از این بابت سبد را حذف کردیم

دو دانه تخم‌مرغ و رب و روغن
سبد می‌خواهد آیا؟ حذف کردیم!

سه تا نان مصرف ما بود هر روز
که از آن نیز دو تا حذف کردیم

خورش‌ها را بدون گوشت پختیم
پلو را از غذاها حذف کردیم

پنیر و زعفران و مرغ و آجیل
شده مانند رویا، حذف کردیم!

روند مصرف ما را ببینید
که یا کمتر شده یا حذف کردیم!

تمام خرج‌های زندگی را
به یک نحوی از انحا حذف کردیم

نشد اما تراز این دخل با خرج
اگرچه بی‌محابا حذف کردیم

نمی‌باشد بعید این که ببینی
که ما ناگاه خود را حذف کردیم!

وزیر اختلال!

مبلغی اندوختم در بیست سال
بلکه ویلایی بگیرم در شمال

قیمت ویلا گران شد ناگهان
صاحبش خندید: خانم! بی‌خیال!

خواستم تا رهن سازم خانه‌ای
گفت بنگاهی که این باشد محال!

با خودم گفتم که فردا می‎کنم
از نمایشگاه ماشین‌ها سوال

بی‌خبر از آن‌که بدتر می‌شود
صبح فردا باز هم وضع ریال

یک سفر گفتم به خارج می‌روم
می‌کنم با دوستانم عشق و حال!

دوستم بی‌پول بود و گفت نه
نیست هنگام سفر این وقت سال!

با خودم گفتم طلا باید خرید
شد گران‌‌تر آن هم از روی روال

من شدم بدبخت ظرف چند روز
می‌دهم بدتر از این را احتمال

ارزش پولم شود اندازه‌ی
یک دو کیلو موز و سیب و پرتقال

لابد آقای وزیر اقتصاد
تازگی‌ها شد وزیر اختلال!