دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

نظر بازی در دفترِ سیب






                    


یه پَنِلِ نظر سنجی گذاشتم تو یکی از این منوهایِ سمتِ راست ، از هـــــمـــــۀ همه هم خواهش میکنم توش شرکت کنن ، دو تا کلیک تنها کاریِ لازمه انجام بدینه . ..

اونهایی که همیشه برام جمله جمله نظر میذارن رو میدونم که این دو تا کلیک رو ازم دریغ نمیکنن ، اما اونهایی که همیشه بی سر و صداسر میان و بی سر و صدا هم میرن ، ازشون خواهش میکنم اینبار زحمت بکشن و در حدِ دو تا کلیک خوشحالم کنن . ..


بازم از همه ممنونم و منتظر همتون توی نتایجِ این نظرسنجی هستم ...






فقط سکوت ...







                                                                             فقط سکوت از غوغایِ درونم خبر داره ،

                                                                                          که اونم صداش در نمیاد ...






یادم رفته ...







ا نـــتـــظـــا ر  ،

ا نــــــتــــــظــــــا ر   ،

ا نـــــــــتـــــــــظـــــــــا ر    . ..


احساس میکنم انقدر درگیرِ این انتظارِ بی پایان شدم ،

انقدر انتظار کشیدم ،

که یادم رفته ،

یادم رفته از کجا شروع شد ،

یادم رفته انتظار کسی رو میکشم یا چیزی رو . ..


حتی تصورِ دنیایِ بدونِ انتظار کشیدن هم یادم رفته ،

از خودم می پرسم اگه یه روز این انتظار به آخر برسه چی ؟

چکار کنم ؟

فردایِ اون روز چطور از خواب بیدار شم ؟






دلم ، دوست ، میخواد ...






        
















             دلم یه دوست میخواد ،

                  فارغ از جنسیتش ،

     دو سه روزه نداشتنِ دوست ،

         خیلی داره اذیتم میکنه . ..

 

               همچنان داغونم ...   







میر حسین ...







توی جنگ ما با نصف دنیا درگیر بودیم ، با نصف گردن کلفتهاش ، نه فسقلی ها ، تحریم هم بودیم خیلی جدی ، روسیه هم آدم حسابمون نمی کردکه پنهانی کمکمون کنه ، چین هم که اصلاً کشور حساب نمیشد و همچنان زایشگاه و محل زلد و ولدِ دنیا بود ، دورۀ سازندگی هم نبود که سر مردم با افتتاح پروژه های نیمه کاره گرم بشه و کسی هنوز قولِ آوردنِ پولِ نفت رو سر سفره ها به مردم نداده بود . ..


تا اونجا که من میدونم ، 8 سالِ جنگ که با نخست وزیریِ میرحسین گذشت ، آخرین دورۀ تاریخیِ ایرانِ بعد از انقلاب بود که مردم علارقم فشارهای جنگ و درگیریهای سیاسی و قتل و ترورهای سیاسی همچنان ، حداقل زندگیِ مادیشون راحت بود و اینطوری زیرِ بار فشار اقتصادی لِه نشده بودن و همینم باعث میشد که با فراغ بال راه بیفتن سمتِ جبهه ها ...
فکر نمیکنم کسی باشه که بتونه بگه توی تمامِ اون سالها جنسی از خوار و بارِ روزمره تا بقیه موادِ زندگی گرئن شده باشه ، البته کوپنی و جیره بندی شد ، اما گرون نه . ..


حواستون هست ؟ 8تویِ  سال جنگ و تحریم ، ثابت نگه داشتن قیمتِ بازار کارِ هر کسی نیستا ، کمااینکه بعد از اون دیگه کسی نتونست اون راهُ دوباذه بره . ..


بعد از جنگ تا الانم که خبری از میرحسین نبود بخاطر این بود که ایشون نخست وزیرِ دولتی بود که خامنه ای ریس جمهورش بود و همیشه با هم مشکل داشتن تا جایی که یه بار میرحسین خامنه ای رو که دیر هم به جلسۀ هیات دولت رسیده بوده راه نمیده و اخراجش میکنه از جلسه ، بعد از فوتِ امام و قدرت گرفتنِ خامنه ای ، اون هم بر میگرده میر حسین رو بایکوت میکنه و میرحسین هم که از دستۀ کسایی بود که خالصانه به ایران خدمت میکردن و خالصانه انقلاب کرده بودن ، خونه نشینی رو انتخاب میکنه تا الان که دیگه همه چیز به بن بست داره میرسه و اون تنها کسیه که هم میتونه بحران جهانی رو تا حدی تو کشور کنترل کنه ( این امیدواری حداقل هست ) ، هم بهانۀ به شدت خوبیه تا مردمی که جزخاطرۀ خوش چیزی ازش ندارن باز با تعدادِ بالا توی انتخابات شرکت کنن ...






الان ...






انقدر نشستم به گندی که دهن لقه زده،فکر کردم که الان ...  بدجوری به یه دوست احتاج دارم که  بشینیم و چار کلمه حرف بزنیم،اما نیست که،اونوقت یه نویسندۀ دیوانه میخواد دوستهاش رو کم کنه .


الان خـــــــــــــر ا بم ...






رازم به F.u.c.k رفت ...







از آدمایِ دهن لق و دهن گشاد بدم میاد ...

( نمیتونم به گفتنِ اینکه " خوشم نمیادِ " خالی اکتفا کنم و فقط بدم میاد تا حدی تخلیه ام میکنه )



بدیِ مسئله اینه که همه جا هستن ،

عصبانیم ،

چون افتادم تو دامِ یکیشون ...






کروات ؛ پدیده ای ضد دین ؟







یه وبلاگی هست که یکی در میون پستهاش میرن رو اعصابم ، نمی دونمم چرا باز بهش سر میزنم ، امروز رفته بودم دیدنش که دیدم یه پستی داشته در مورد کروات زدن و خوب بودن و بد بودنش . ..

گفتم به جای اینکه حرفم رو توی نظراتش بگم ، اینجا بنویسمشُ و با شما قسمتش کنم :


تا اونجایی که من و هم نسلهام میدونیم ، زدنِ کروات از یکی دو سال بعد از انقلاب تقریباً ممنوع شد ، اما نکته اینجاس که این ممنوعیت بخاطرِ یه دیدگاهِ فرهنگی و ایدئولوژیک بود ، چون جامعۀ ما وقتی انقلاب شد جامعۀ به شدت فرهنگی ، اهل بحث و گفتگویی شده بود و از طرفی هم پُر از احزابِ مختلف ، که هر کدوم تلاش می کرد به همراهِ شیوه ایی که برای فکر کردن به اعضای خودش پیشنهاد میکرد ، شیوه ایی رو هم برای ظاهر و پوشش معرفی کنه تا به این شکل هم از بقیه متمایز باشه . ..


از اونجایی که اکثرِ احزابِ قوی ، در مخالفت با نظامِ حاکم - به عنوانِ راستِ جامعه - بودند و خود بخود چپ* حساب میشدند ، و چون شیوۀ پوشش نظام اصلاحِ کاملِ صورت و پوشیدنِ کت و شلوار و زدنِ کروات بود ، همۀ احزابِ مخالف در درجۀ اول سعی میکردند که این ویژگیها رو زیرِ پا بگذارن و اینطور بود که مخالفها هم برای مخالفت با این پوشش و هم شبیه شدن به طبقاتِ فرودستِ جامعه ، شلوار جین و اورکت ارتشی ( خاکی رنگ ) و ریش و سبیل بلند رو انتخاب می کردند** و بعد از این مرحله حالا خود مخالفها برای اینکه شبیه هم نباشن تفاوتهایی رو اعمال می کردند ، مثل کمونیستها که برای اینکه نه شبیه غربیها ( اصلاحِ کاملِ صورت ) باشن ، و نه شبیهِ اسلام گراها ( بلند کردنِ ریشو سبیل با هم ) ، فقط سبیل هاشون رو بلند می کردند. ..


اما یکی از نقاطِ مشترکِ همۀ این گروهها ، نبستنِ کروات بود که از نمادهای اصلی در پوششِ غربی حساب میشه و از ابتدایِ پا گرفتنِ کمونیسم توی دنیا همیشه با بستنش مخالفت شده . اما اینها همه مالِ همون سالهای اولِ انقلابه و الان دیگه سالهاس کسی به این پشتوانه های فریِ پشت یه لباس پوشیدنِ ساده اهمیت نمیده ، کمااینکه الان سالهاس که دوباره پوشیدنِ لباس از روی مُد باب شده ، ولی دیگه کسی پیگیرِ این نمیشه که چرا فلان گروهِ غربی یا شرقی ، به اون شکلِ خاص لباس میپوشه . ..


خلاصه اینکه تنها علتِ اینکه کروات از لباسِ مردم کم شد ، تا جاییکه من خودم تویِ تاریخ پیگیر شدم همین بود و اصلاً مسئله ربطی به دین و مذهب نداشت و فقط یه مبارزۀ فرهنگی بود ...






دو تاریکِ عاشقانه







اینجا و اینجا رو که میخونم ، یادِ نوشته های سالها پیشِ خودم توی دفترهایِ شعرم میفتم ، گفتم با شما هم قسمتشون کنم ، بعضی هاشون چشمگیرن و حتماً شما هم بسته به سلیقه هاتون بعضی هاشون رو میپسندین ...






د و ر ...







گاهی فکر میکنم انقدر از هم دوریم ،

که اگه امروز هم از جای هم با خبر شیم و

راه بیفتیم ،

هرگز به هم نمی رسیم ...