-
جاییکه الان هستم
پنجشنبه 28 آبانماه سال 1388 03:53
به همۀ ایده آلهام شک کردم دیگه ، به همۀ چیزهایی که فکر می کردم ارزشن ، به همۀ چیزهایی که برای آموختنشون به خودم سختی دادم یه روز ، برای یاد گرفتنشون وقت گذاشتم . .. الان که فکرشو می کنم میگم شاید تمام این مدت من اشتباه می کردم ، شاید وقتمو ، عمرو برای هیچی گذاشتم ، برای هیچی تلف کردم . .. شاید که نه ، حتماً من اشتباه...
-
اسباب بازی
دوشنبه 25 آبانماه سال 1388 04:05
میگم نخواستی ، میگه نمی تونستم ، میگم خودت چسبیدی به گذشته ، میگه نمیخوام در آینده بفهمی نتونستم ، میگم . .. میگه . .. بعد بازیش تمام میشه ، میره سراغ یه اسباب بازی دیگه ، یا شاید یه بازیچۀ جدید ، آخه یکی یه دونه است ، از این اسباب بازیها دورش زیاده ...
-
دو بی ربط
یکشنبه 24 آبانماه سال 1388 02:13
چطور بعضی ها می تونی برای چیزی که میدونن دوام نداره ، انرژی و از این مهمتر وقت بذارن ؟ ---------------------------------------------------------------- بازم نفرینم اثر کرد ...
-
نهنگ تنهایی
چهارشنبه 20 آبانماه سال 1388 01:24
نهنگه بود که پدر ژپتو رو خورده بود ، یادته که . .. احساسم اینه که الان من پدر ژپتو هستم و تنهایی شده نهنگه ، البته قسمت خوبش تا همینجاس ، ترسم از اینه که هضمم کنه . .. اونوقت میشم جزیی از بدن نهنگه ، اونوقته که دیگۀ دیگه اصلاً اصلاً نیستهِ نیست میشم ...
-
از
چهارشنبه 20 آبانماه سال 1388 01:19
از همه می ترسم ... باید همیشه موافق باشم با همه چیز ، باید همه رو تایید کنم ، البته دائم هم بشنوم که هر وقت نظری داری بگو ، چرا نمیگی ؟ اما کافیه کوچکترین حرفی بزنم تا باهام مثل یه جامعه ستیز برخورد بشه ، همین کافیه تا یا وسایلم بشکنن یا تهدید به شکستن بشن ، یا از خونه بندازنم بیرون یا تهدید بهش بشم ، یا کتک یا تهدیدش...
-
از حساب تا حسابدار
چهارشنبه 20 آبانماه سال 1388 00:02
دقت کردین این روزا با هرکی حرف میزنی میگه حسابداره ؟ ( به قول دوستم تلفن جواب میدن اما میگن حسابدارن ) پس چرا هیچکس حساب عمرها رو نگه نداره ؟ حساب لحظاتی که می خنده رو ، حساب لحظاتی که صرف میشه برای کسی رو . .. چرا همه میخوان حساب همدیگه رو برسن ؟ چرا همه حسابی تنهان ؟ چرا با اینهمه حسابدار ، رو هیچکس نمیشه حساب کرد ؟...
-
مردم
سهشنبه 19 آبانماه سال 1388 23:50
همش می ترسم از ایران برم و اونجا * هم با مردمی روبرو بشم که دائم دروغ میگن ... * مهم نیست کجا ، این اونجا میتونه هر جایی باشه .
-
قسمت خوبم دیگه نیست
یکشنبه 17 آبانماه سال 1388 03:46
مدتهاس حس میکنم اون قسمتی که درونم بود و احساس داشت ، لطیف بود ، علاقه مند میشد ، خوشش می اومد ، عصبانی میشد ، عاشق میشد ، برای چیزی بی قرارم میکرد ، اون قسمتی که گاهی مثل شعله های آتیش توی سینه ام حسش می کردم ، اون قسمتی که گاهی میخواست بره یه گوشۀ تنها بگه من گریه نمیکنم و بعد آهسته گریه کنه ، دیگه نیست . .. خلاءش...
-
من مطمئنم بال داری
شنبه 16 آبانماه سال 1388 02:11
اول که گفتی یه چشمت نمی بینه ، گفتم خدا یه فرصت استثنایی بهت داده ، گفتم تو مجبور نیستی مثل همه دنیا رو با دو تا چشم ببینی ، گفتم خوش بحالت . .. بعد هر چی فکر کردم نفهمیدم پس اینهمه تاثیری که تو نگاهت هست از کجا میاد . .. به خودم گفتم دفعۀ بعد برات میگم که : این روزا همه از چشماشون به جای عقلشون استفاده می کنن ، دیگه...
-
حتی یکبار
شنبه 16 آبانماه سال 1388 00:50
کسی تا حالا یه دختر : زیبا * ، با اندام جذاب ، س.ک.س.ی ، وفادار و متعهد دیده ؟ منظورم اینه که همۀ اینها رو با هم داشته باشه . .. من به نسبت همسن و سالهای خودم تا جایی که دیدم و می دونم ارتباطها و دوستیهای خیلی خیلی کمتری رو داشتم و تجربه کردم . .. اما با اطمینان میتونم بگم که از اکثر همسن و سالهام دخترهای بیشتری رو...
-
رنگ
سهشنبه 28 مهرماه سال 1388 02:11
به تو که می رسم ، رنگ از رخ روحم می پرد ، برگی را می مانم که به پاییز رسیده . .. تو که می رسی ، زمین به بهار می رسد ، زمان به بهترین لحظه ...
-
چه مرگتونه ؟
پنجشنبه 23 مهرماه سال 1388 02:01
شما چی میخواین ؟ من دستمو به سمت خیلی ها دراز کردم ، از هر طبقه ای ، قشری ، فرهنگی ، شهری ، از بالا تا پایین این کشور لعنتی ، هر کس یه هدفی داشت ، منظورم اینه که خودش توی مطالباطش از یه رابطه میگفت که چی میخواد و هدفش چیه . .. اگه نگم تو همۀ موارد ، اما در بیشتر موارد بیش از توانم سعی می کردم که خواستشونو برآورده کنم...
-
متفاوت بودن یا نبودن !!!
جمعه 10 مهرماه سال 1388 01:01
متاسفانه متوجه شدم که آدم متفاوتی هستم ، یه موقعی رو یادم میاد که دلم میخواست متفاوت باشم ، البته یادمم هست که بعداً دست از این خواسته کشیدم ، اما از حرفها و عکس العملهای دیگران متوجه شدم که متفاوتم ، و اعتراف می کنم که از این متفاوت بودن اصلاً خوشم نمیاد ، حتی آزارمم میده . .. من متفاوتم به این دلیل که فقط کارهایی رو...
-
تو همون لحظه
چهارشنبه 8 مهرماه سال 1388 00:24
از خیلی سال پیش ، شاید نوزده بیست سالگی ، یه تصویر ذهنی تو خیالم ساختم ، یه قالب ، بعد هی آدمهای مختلف اومدن و رفتن ، زشت و زیبا ، خوب و بد ، من هر کسی رو تو همون نگاه اول با اون قالب مقایسه کردم ، هیچ کس با قالب هماهنگ نبود ، بعد که یه مدت میگذشت و با روحیاتش آشنا می شدم ، باز با قالب مقایسه اش می کردم ، اما هیچ کس...
-
در تو شده ام گم ...
سهشنبه 7 مهرماه سال 1388 00:05
برای بار چندم لحظه ای را که نشسته ایم و حرف میزنیم را تصور می کنم ، حداقل باید چنین باشد ، امیدوارم چنین باشد ، تو و من بنشینیم و من از آینده ، از زمان و مکانی که هیچ تصویری از آن در ذهنم نیست ، برای تو تصویری بسازم . .. باید حقیقت را بگویم ، و چنان آن را با زیبایی در هم بیامیزم که تو ، که تو تصمیم بگیری در ساختن آن...
-
دوبـــاره
دوشنبه 23 شهریورماه سال 1388 01:13
... این وبلاگ واگذار شد ... ... سعی می کنم به ظاهرش دست نزنم ... ... چون از اینجا خوشم می اومد و دیدم یه مدته اشکان چیزی توش نمی نویسه ، بهش پیشنهاد دادم و اون هم قبول کرد ... ... تلاش می کنم با همون سبک و سیاق اشکان بنویسم ... ... البته قرار هم هست که خود اشکان گاهی بیاد و پست بذاره ... ... با تشکر ...
-
هیچ چیز ...
شنبه 24 مردادماه سال 1388 03:34
البته یه چیزی هم هست ، اونم اینه که : خودم میدونم که هیچ چیزِ دوست داشتنی یی ندارم . .. من خیلی چیزایِ دیگه هم در مورد خودم میدونم ...
-
پیامک
جمعه 23 مردادماه سال 1388 03:00
دو شب پیش همین موقع ( به ساعت انتشار پُست نگاه کنید ) پیامک میزنه که : - اشکان ؟ بیداری ؟ -- آره . - حوصله داری چند تا سوال ازت بپرسم ؟ -- در حد 5تا ، باشه ؟ - اوکی ، چرا بعد از س.ک.س به آدم احساس تحقیر شدن دست میده ؟ شماها هم اینطوری هستین ؟ -- چون دید و برداشتت از س.ک.س اشتباهه ، تا وقتی یه اتفاقِ جنسیِ صرف ببینیش...
-
برای خودم
چهارشنبه 21 مردادماه سال 1388 02:53
امروز که داشتم با خودم حرف میزدم ، یه لحظه برام سوال پیش اومد و از خودم پرسیدم : این بد یا عجیبه که با خودم حرف میزنم ؟ راستش هم صحبتی ندارم و معمولاً وقتی مدت طولانیی صدای خودمو نمیشنوم ، دلم برای صدام تنگ میشه و شروع میکنم با خودم حرف زدن و چیزای مختلفی رو شروع میکنم با صدای بلند تعریف کردن برای خودم ...
-
توانِ من ...
دوشنبه 19 مردادماه سال 1388 05:40
گاهی از توان خودم تعجب میکنم ، از اینهمه توانی که برای جنگیدن با تنهایی دارم ، از اینکه اینهمه امیدوارم ، از اینکه تسلیمش نمیشم ، تعجب میکنم . .. اینو یه بار در جوابِ یه نظر گفتم و بهشم اعتقاد دارم که : وقتی آدم خودش بخواد تنها باشه و به تنهایی هم پناه ببره ، در عینِ حالی که بدونه هر وقت اراده کرد از تنهایی در بیاد ،...
-
وقتی به دنیا اومدم
دوشنبه 19 مردادماه سال 1388 00:46
وقتی به دنیا اومدم ، مادرم 38 ساله بود و پدرم 41 ساله ، برای همینم الان که تو سنی هستم که دوست دارم ارتباط اجتماعی داشته باشیم و با مردم و فامیل بریم و بیایم ، اونا رفت و آمدهاشونو سالها پیش کردن و برای این کارها خسته ان و دوست دارن تو خونه باشن و استراحت کنن . .. بارها این اختلاف و فاصلۀ سنیمونو محاسبه کردم ، و هر...
-
هر روز ...
جمعه 16 مردادماه سال 1388 01:49
چیزی درونم رشد می کند ، هر روز که از نیامدنت می گذرد بزرگتر می شود ، گاهی فکر می کنم روزی خواهد آمد که همۀ مرا در بر می گیرد ، گاهی فکر می کنم روزی از من نیز بزرگتر خواهد شد ، اما آن سالهاست که در من است ، بزرگ و بزرگتر می شود ، و هنوز در من جای زیادی برای پُر شدن هست ، چیزی درونم هست که هر روز می شکند و آب می شود به...
-
مرداب
چهارشنبه 14 مردادماه سال 1388 05:39
احساس میکنم دارم تو کشوری زندگی میکنم ، که پیر و جوون ، مرد و زن و پسر و دخترش دروغ میگن ، از بالا ترین آدمهاش تا پایینترینشون ، سرِ ریز و درشت ، کوچیک و بزرگ ، بهم دروغ میگن . .. حس میکنم دارم جایی زندگی میکنم ، که برای حفظ تعادل و آرامش روحیت ، ناخواسته باید همه رو دروغ گو فرض کنی مگه اینکه خلافش ثابت بشه . .. یا...
-
عصر ما ، عصر جفا / عصر فقدان وفا
چهارشنبه 14 مردادماه سال 1388 00:52
یه روز که خیلی خسته بودم ، دولا شدم و دستامو روی زانوهام گذاشتم ، اما جهان خسته نبود و رفت ، همه چیزم با خودش برد ، بعد گذشته رسید بهم ، و من شدم جزیی از گذشته ، دورم پر شد از چیزایی که دیگه وجود نداشتند ، چیزایی که بودن اما لمسشون نمیشد کرد ، دوستای دختر و پسرم برگشته بودن ، دختر پسرهایی که تا موقعی که اسمشون رو هم...
-
آهنگهای پُست معجزۀ خاموش
سهشنبه 13 مردادماه سال 1388 19:42
توی پُست قبلی هر کاری کردم آهنگها نمایش داده نمی شد ، برای همین اینجا گذاشتمشون : معجزۀ خاموش : تصویر رویا :
-
معجزه خاموش
سهشنبه 13 مردادماه سال 1388 16:17
یهو یاد این پُستم افتادم و یادم اومد که اون موقع نمی دونستم کجا باید آهگُ آپلود کنم و چطوری بذارمش برای پخش ، اما یادم نمیاد بعداً که یادگرفتم اینکارو کرده باشم ، خلاصه الان آهنگ بالایی همونه . .. آهنگ پایینی هم یه دونه دیگه از ترانه هایِ آلبوم معجزۀ خاموشِ که خودم خیلی خیلی دوسش دارم و به نظرم یکی از اون کارهاس که...
-
بی دل
دوشنبه 12 مردادماه سال 1388 00:29
همه از سرخی سیبی بود ، که در دست تو جوانه بست ، من مست از پیالۀ نگاهت ، دست دراز کردم ، بر پندار دلی که پیش آمده بود ، دلم به سیبی تاخت رفت . .. از آن روز ، با سیبی در دست ، از پیِ تو به جستحوی خانه ، می روم بی دل ...
-
تقدیر یا ویژگی ؟
یکشنبه 11 مردادماه سال 1388 13:56
یکی از اصلی ترین و مهم تین دلایلی که باعث شد از پدرم نفرت داشته باشم این بود که تو همون دعواها که بعضی هاشو تعریف کردم ، بر میگشت و شروع میکرد دوستهامو تهدید کردن ، بر میداشت زنگ میزد به دوستی که 3-4 ماه بود ازش خبر نداشتم و می پرید بهش و هر چی دلش میخواست و از دهنش در می اومد بهش میگفت ، منم دوستهام همیشه آدمهای...
-
تنهایِ تنها
یکشنبه 11 مردادماه سال 1388 00:26
تو از اون دور دورا آهسته منو می دیدی ، تو منو ، قلب منو ، تنهایِ تنها دیدی ، اومدی هر چی که بود دزدیدی ، تو به من خندیدی . .. منو باش ؛ با خودم خندیدم ، گفتم این دزدی عجب عاقبت خوبی داشت . .. منو باش ؛ انتها رو توی تاریکیِ چشمات دیدم ، من با اون نیمه شب چشم تو می رقصیدم ، به خیالم توی اون تاریکی خورشیدُ می دیدم ، تو...
-
امروز شنبه است
شنبه 10 مردادماه سال 1388 02:16
امروز شنبه است ، خدا خودش همه چیز رو به خیر بگذرونه ... دیدمش .. .