دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

هر روز ...






چیزی درونم رشد می کند ،

هر روز که از نیامدنت می گذرد بزرگتر می شود ،

گاهی فکر می کنم روزی خواهد آمد که همۀ مرا در بر می گیرد ،

گاهی فکر می کنم روزی از من نیز بزرگتر خواهد شد ،

اما آن سالهاست که در من است ،

بزرگ و بزرگتر می شود ،

و هنوز در من جای زیادی برای پُر شدن هست ،

چیزی درونم هست که هر روز می شکند و آب می شود به پای نیامدنت ،

چیزی که درونم هست ،

همۀ چیزیست که از نیامدنت دارم ...






نظرات 5 + ارسال نظر
آرام جمعه 16 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:22 ق.ظ

بیان تناقضی که به جبر به آن تن داده ایم
زیستنی بی حاصل ولیک امیدوار به آمدنی که فسانه ایست دیر هنگام
تقدیر و تمنای جان ...

اما من تن ندادم و هر روز دارم مبارزه میکنم ...

آرام جمعه 16 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:09 ب.ظ

پس آدمی نیستی که دلمردگی بهت تزریق بشه و از درون بپوسی . پس آدمی هستی که شایسته عاشقانه زیستنی .
آرزو می کنم بیابی آنچه را که خواهانی .

آرام جمعه 16 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:21 ب.ظ

به جبر تن دادن واقعیتیست موجود و دردناک بیراه نگفته ام
پست آدرس زیر را بخوان
http://mosbateman.blogfa.com/cat-16.aspx
حال اگر زن بودی پست خودت را چگونه قلم می زدی؟

آرام شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:59 ق.ظ

منظورم از آدرس کامنت بالا پست ـ زنانگی در مسلخ ـ بود :

گر به خانه ی من آمدی"...برایم مداد بیاور.....مداد سیاه...می خواهم روی چهره ام خط بکشم تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم ، یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم !
یک مداد پاک کن بده برای محو لبها.....نمی خواهم کسی به هوای سرخیشان ، سیاهم کند!
یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه در آورم....شخم بزنم وجودم را ...بدون اینها راحت تر به بهشت می روم گویا!
یک تیغ بده؛ موهایم را از ته بتراشم.... سرم هوایی بخورد... و بی واسطه روسری کمی بیاندیشم !
نخ و سوزن هم بده ، برای زبانم می خواهم ... بدوزمش



قیچی یادت نرود......می خواهم هر روز اندیشه هایم را سانسور کنم !
پودر رختشویی هم لازم دارم.....برای شستشوی مغزی....مغزم را که شستم ، پهن کنم روی بند... تا آرمانهایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت... می دانی که؟ باید واقع بین بود !
صدا خفه کن هم اگر گیر آوردی بگیر......می خواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب ، برچسب فاحشه می زنندم.... بغضم را در گلو خفه کنم

آرام شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:33 ب.ظ



Nazardehi= کامنت گذاشتن

چی مجازات بالا داره ؟

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد