-
کلمات
جمعه 9 مردادماه سال 1388 23:41
من یکی از بزرگترین مشکلاتم با آدمای دیگه همیشه بی دقتیشون به کلمات بوده ، منظورم اینه که تقریباً همه عادت دارن خیلی از کلمات رو راحت بکار ببرن ، در حالی که خودم از خیلی قبل از اینکه مُد بشه بگن که کلمات بار دارن به بار معنویشون قائل بودم ، هرگز کلمه ای رو نسنجیده بکار نمی برم ، شاید کلمۀ بدی رو بگم ، اما میدونم که...
-
دیدی چطور میخوایش ؟
جمعه 9 مردادماه سال 1388 03:13
دیدی از سینما که میزنین بیرون چه حالی داره ؟ موقع تماشای فیلم یه دل سیر با دست و انگشتهای هم عشق بازی * کردین ، هرکدوم تودلش خداخدا میکنه تاقبل ازاینکه اون یکی حرف خداحافظی روبزنه یه کافی شاپ ببینه ، سر حوصله و کشدار قدم میزنین ، توی کافی شاپ هم تا جای ممکن سعی میکنین شیرینیِ لحظات رو حفظ کنین ، دقت کردین که تو همون...
-
اما من عاشق تنهاییم
جمعه 9 مردادماه سال 1388 02:37
میگه : تو دیگه خیلی از تنهایی مینالی . میگم : خوب آخه دهنمو سرویس کرده . اون میگه : اما من عاشق تنهاییم ، تو قدر موهبتی که داری رو نمیدونی . من میگم : برای اینه که هر وقت بخوای میتونی ازش خلاص شی ، برای اینکه اختیار اینکه کِی تنها باشی و کِی از تنهایی در بیای دست خودته ، اگه شرایط طوری بشه که چه بخوای و چه نخوای تنها...
-
شب به شب
جمعه 9 مردادماه سال 1388 02:05
اولین 18 تیر یادتونه ؟ اینو اون موقع گفتم ، برای همون روزِ بخصوص ، اما متاسفانه انگار مدتهاس که شده تفسیر همۀ لحظات ... لینک دانلود
-
خیلی سال پیش ...
جمعه 9 مردادماه سال 1388 01:08
خیلی سال پیش فقط بلد بودم نماز بخونم ، یه شب نصفه شب از خواب بیدار شدم و دلم هوای نماز خوندن کرد ، بلند شدم و نیت کردم دو رکعت عشق و یه نماز باحال خوندم ، با صدای بلند هق هق می کردم و در همون حال خوندن حس میکردم توی ستاره ها دارم میرم بالا ، صبح هیچکس صدامو نشنیده بود ، بعد سالها نماز خوندم ، مهم نبود توی پارکم یا...
-
اگه ...
جمعه 9 مردادماه سال 1388 00:15
اگه رافونه رو جدا کنم * ، باید بگم اینایی که نظر میذارن جداً نوبرن ... فکر کنم باید یه تجدید نظری توی پستهای عاشقانه و پستهای تنهایی بکنم ، متوهم زیاد شده . .. *جداش هم نکنم ، خودش انقدر ویژه است که با هیچکس نمیشه تو یه گروه قرارش داد . کاش میشد ازش کپی گرفت ... - راستی آهنگ توی نظرات رو عوض کردم ، خودم عاشق این آهنگ...
-
خاص
پنجشنبه 8 مردادماه سال 1388 16:23
این جمله رو قبلاً کم و بیش میشنیدم : تو آدم خاصی هستی ... برای اینکه دروغ نگفته باشم باید بگم بدمم نمیومد . .. اخیراً این جمله رو از آدمهای مختلف ، زیاد شنیدم ، زیاد یعنی بیشتر از هر جملۀ دیگه ای شنیدمش ، اما مسئله اینه که هر چی جلوتر میرم بیشتر ازش بدم میاد ، چون این خاص بودن که معمولاً همراه متفاوت بودن بهم ارائه...
-
این روزا ...
پنجشنبه 8 مردادماه سال 1388 02:52
ایــن روزا بـــدون فــاصـلـه دارم پــشـت ســر هــم تــراژدی تـجـربـه مـیـکـنـم ، آخرین موردش با اینکه طـرفـم زمینه اش رو چید ، اما واقعاً تقصیر خـودم بـود ، امـا از عــکــس الــعــمــل مــن بــه بـدتــریـن شــکــل ســوءاسـتـفـاده شــد ، خـوبـه کـه گـفـتـم کـسـایـی کـه فـکـر مـیـکـنـن تـنـهـان بـه ایـنجـا سـر نزنن ،...
-
بادبادک
چهارشنبه 7 مردادماه سال 1388 02:13
تو از راه میرسی ، روحم از خنکای رسیدنت سرما می خورد ، از من بادبادکی بساز ، رهایم کن ، بگذار برای تو در آسمان برقصم ، نخم را به پایت ببند ، میخواهم هر جا رفتی با تو بیایم . ..
-
برخورد مامور ...
سهشنبه 6 مردادماه سال 1388 19:28
اینم یکی دیگه از نتیجه های وبگردی هامه که توی سایت گویا پیداش کردم . .. با متن خودش میذارم که بارگزاریش کنین رو کامپیوترهاتون و گوشش کنین ( 5 دقیقه است ) : ساعت حدود ۷ و ۴۰ دقیقه صبح روز چهارشنبه مورخ ۲۴ تیر ۱۳۸۸ هانیه جوادی منش گزارشگر رادیو درحال تهیه گزارشی مستقیم درباره قطع اس ام اس است که فردی به وی مراجعه می کند...
-
لبخندی در . ..
سهشنبه 6 مردادماه سال 1388 01:10
در دوردست لبخندی سرک میکشد ، دست تکان میدهد ، به من امید میدهد ، و من همۀ روز و همۀ شب را برای رسیدن به آن میدوم ، ولی در نهایت باز از او دورم ، و برای لبخندی در دوردست گریه میکنم ، و او همچنان لبخندیست در دوردست ...
-
خدایِ جبار ، خوابی یا بیدار ؟
دوشنبه 5 مردادماه سال 1388 23:25
میگما ؛ خدا ، ما و وضعمونو می بینه و وضعیت اینطوریه ؟
-
نسیمِ معطر صدایت
دوشنبه 5 مردادماه سال 1388 05:19
برای تو می نویسم ، که در دل تاریکی و در چهره زیبایی داری ، و خدا را به انتظار نشانده ای تا رو به او گردانی . .. برای تو می نویسم ، که از من شمعی میسازی غرقِ در شعله ای سبز ، که از من پروانه ای میسازی پر پرِ حقیقتی که می پوشانی . .. برای تو می نویسم ، روحم را با نسیمِ معطر صدایت در مینوردی . .. ببر مرا به آنجا که عشقی...
-
آن مرد
یکشنبه 4 مردادماه سال 1388 01:58
آن مرد آمد . آن مرد در باران آمد . آن مرد با اسب آمد . آن مرد با اسب آمد ، و عشق مرا برد ، من باریدم . .. و در ده دیگری گفتند : آن مرد با عروسش آمد . . .
-
برای دلم . . .
شنبه 3 مردادماه سال 1388 23:00
عشق همۀ چیزی بود که در دلم نهان کرده بودم ، تویِ بی همه چیز کاشف آن شدی ، و شدی همه چیز برای دلم . . .
-
جاری خواهی شد ...
شنبه 3 مردادماه سال 1388 22:48
دیر یا زود در تو آب میشوم ، و تو در تنم جاری خواهی شد ...
-
دستان تو
شنبه 3 مردادماه سال 1388 22:27
شبها ماه نام میگیری ، و روزها خورشید صدایت میزنند ، سهم تاریک من از عدالت تو ، نوریست که در آن با دنیا شریکم میکنی ... با این همه ، ققنوس وار در حرم آتشی که در جانم می پراکنی ، خاضعانه قد میکشم ، تا سهم تاریکم را ، در دستان تو تقدیس کنم ...
-
. . .
شنبه 3 مردادماه سال 1388 22:11
امروز عصر کاملاً تلافیِ دیشب در اومد ، غصه که نخوردم هیچ ، لبخند هم زدم ...
-
...
شنبه 3 مردادماه سال 1388 07:37
دلم گرفته ، خیلی زیاد ، داغونم هستم ، گریه هم میکنم ...
-
از اینجا
شنبه 3 مردادماه سال 1388 01:32
از اینجا که منم ، بن بستی در پیش ، چنان که گویی گنبد گیتی به فرش رسیده ، و هر آنچه از خلقت در شمار آید در پسم ، در سالیانی که سپری شد ، کِی در حساب می آمد که روزی به اینجا به آخر رسم ؟
-
روحم را
جمعه 2 مردادماه سال 1388 04:49
با عرض معذرت مجبورم به دلایل شخصی این پُست رو پاک کنم ، اما چون نظر خواننده ها که لطف کردن و نوشتن هم پاک میشه ، فقط متنش رو پاک میکنم . .. بازم معذرت میخوام و امیدوارم ببخشینم ...
-
بـــخـــتـــک
چهارشنبه 31 تیرماه سال 1388 02:54
اون روزی که تصمیم گرفتم دیگه با کسی نباشم خودِ خستگی بودم ، انقدر آزار دیده بودم که دیگه جونی نمونده بود برام ، پُر از احساس بودم و در عین حال کاملاً خالی از انرژی ، البته بگم که اصلاً آدم زود رنج یا نازک نارنجی یی نیستم ، بعد از نزدیک 10 سال به هر دری زدن به این نتیجه رسیده بودم که دیگه به بن بست رسیدم ، بریده بودم ....
-
باز معطل کن تا اینبار خودمو به کشتن بدم ...
دوشنبه 29 تیرماه سال 1388 03:41
تو دیر به نــگــا ه رسیدی ، من زود به گــنــا ه رسیدم ...
-
ندزد لامصب ، ندزد اون نگاهتُ ...
دوشنبه 29 تیرماه سال 1388 03:38
نگاهت را که از من میدزدی ، دار و ندارم از دست میرود ...
-
دستی شاید
دوشنبه 29 تیرماه سال 1388 01:29
راههای بسیار در پیشِ رو ، و رسیدن به تو دشوار ، دستی تکان بده ، شاید ، شاید به رسیدن نزدیکم کند ...
-
شهر من ، من به تو می اندیشم ...
یکشنبه 28 تیرماه سال 1388 14:09
چون تقریباً همۀ اکانتها توی ایران فیلتر هستند کُل متن رو اینجا میذارم ، اما لینکش رو هم میذارم که اگه کسی خواست بره از توی خودِ سایت گویا ببینه : مشاهدات تکاندهندهی یک پزشک از شنبهی خونین، موج سبز آزادی چهار هفته از روزی که سبزپوشان و سبزاندیشان تهرانی، قربانی قهر و سرکوب وحشیانهی نیروهای لباس شخصی، انتظامی و شبه...
-
زینب سلحشور
یکشنبه 28 تیرماه سال 1388 00:24
زنان ایرانی مثل زنان عرب نیستند که سازگار شوند و بگویند خب نصف مال من نصف مال تو!! این اتفاق در ایران نمیافتد، زن ایرانی نمیایستد این جریان را تماشا کند اتفاقی که میافتد که متاسفانه متاسفانه متاسفانه صدای پیشرفت جریانش هم به گوش می رسد انتقام و دو طرفه شدن خیانت است! گفتگوی جالبیه ، یه مصاحبه است با دخترِ سلحشور...
-
قدم اول ؟ !
جمعه 26 تیرماه سال 1388 14:51
احساس کردم از اینجاش ، داره وارد همون قسمتهایی میشه که همه منتظرن جهت گیریش رو و بشنون ، منتظرن حرفهای خودشونو از دهن یه آدم با جا پای محکم بشنون ، در نتیجه ضبطش کردم که شد این هشت دقیقه : به نظر من که بد نبود ( با اینکه یکی به میخ زد ، یکی به نعل ) حداقل توی روزهایی که همه زندانیها رو انکار میکنن و شهیدها رو دروغ...
-
چشمهایی بجای عقل
پنجشنبه 25 تیرماه سال 1388 00:59
الان حدوداً دو سه سالی میشه که سعی میکنم توی ارتباطم با افراد غریبه - مثل راننده تاکسی یا منشیِ جایی که برای کاری زنگ میزنم و گوشی رو برمیداره - لحن راحت و خودمونیی داشته باشم و حتی حرفام رو با شوخی و خنده بزنم که معمولاً هم باعث میشه فضا صمیمی بشه ، البته گاهی هم نتایج عکس میده ، بگذریم ، اینا مقدمه ای بود برای خاطرۀ...
-
زبونه میکشن و آبی نیست
چهارشنبه 17 تیرماه سال 1388 02:51
درونم پُر از نیازهاییه که مثل شعله هایِ آتیش زبونه میکشن و آبی نیست که بریزم روشون ، از دستم کاری براشون بر نمیاد ، البته اول فکر می کردم برمیاد ، همۀ تلاشمم کردم و به هر دری هم زدم که بازم البته بسته از کار در اومد . .. دیگه از وجود نفرینی که چمبره زده رو زندگیم مطمئنِ مطمئنم ، هم عذاب میکشم هم قبولش کردم...