-
ملتی به عظمتِ تاریخ
یکشنبه 3 خردادماه سال 1388 02:36
جالبه !!! توی یکی از معدود عملیاتهایِ جنگ ، ارتش و سپاه و بسیج با هم همکاری می کنند ، خرمشهر آزاد میشه ، بچه هایِ خاکِ مقدسمون جان برکفانه دلاوری می کنند ، زخمی و کشته میشن ، تا خرمشهر آزاد بشه ، اونوقت امام خیلی راحت میگه خرمشهر رو خدا آزاد کرد . .. البته من با اینکه خدا هوای بچه هایِ ما رو داشته مشکلی ندارم ، مسئله...
-
یک داستان ، اما حقیقت ...
شنبه 2 خردادماه سال 1388 00:28
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA سلام هلیا ، کوچه از بارون نمناکِ ، من از تو ... دلم گرفته هلیا ، کجایی ؟ چرا یه زنگ نمیزنی ؟ هنوز تماسِ سوم مونده ، تو تا حالا دو بار بیشتر زنگ نزدی . همه ازم دلگیرن ، تو چی ؟ من سوتی دادم ، من خراب کردم ، همۀ زحماتُ ، همۀ قشنگیهایی که در دو ماه ساخته بودم . فقط رویای توِ که...
-
من نمیدونستم ...
جمعه 1 خردادماه سال 1388 01:07
یه خواب بد دیدیم ، یه کابوس تمام عیار ، البته زیاد می بینم اما این حسابش جدا بود ، برای همینم حسابی قاطیم ، همۀ مفسرها حتی فروید گفتن چاقو توی خواب نشونۀ خشم شدید و عصبانیت زیادِ سرکوب شده است ، اونوقت خوابم پر از چاقو بود ، دست همه ، چند تا . .. خلاصه هر کدوم از نمادهاش رو تو کتابها نگاه کردم وحشتناک بود . .. البته...
-
خـــانـــۀ جـــهـــنـــمـــی
چهارشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1388 03:29
یه زمانی با یه دختری دوست بودم که خیلی هوامو داشت ، البته جفتمون میدونستیم که تیکۀ هم نیستیم که برای ازدواج نقشه بکشیم ، اما طفلکی باز گاهی هوایی میشد ، خلاصه خیلی بهم پول میداد و به شدت تامینم می کرد از این نظر ( البته شاغل بود و این کارش از سر شکم سیری و پول بابا نبود ) ، رقمهای درشتی بهم میداد و هم دیگه شده بود...
-
گذشت ...
سهشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1388 02:42
سالها سپری شد ، تا لحظاتی بدون تو گذشت ...
-
در بر
سهشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1388 00:00
درونم را از من پاک میکنم ، تو را میکِشم ، رنگ میشَوم ، نور میشَوم ، و تو از درون ، در بَرم میگیری ...
-
هفته هایِ خاکستری
دوشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1388 00:36
هر روز ، هر هفته ، شده هفتۀ خاکستری ...
-
نظر بازیِ آخر
یکشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1388 22:50
فقط 4 روز دیگه تا پایان زمان نظر سنجی وقت هست ، خواهش می کنم اونهایی که نظر ندادن این دو تا کلیک رو دریغ نکن ، نظر سنجی تنظیم شده برای اردیبهشت و از اول خرداد دیگه فعال نیست ... ( راستی آهنگِ توی نظرات رو عوض کردم )
-
خانم ؟ زن ؟
یکشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1388 17:55
خودشون زنُ میخواستن که یا مارشونو تو قفس نگه داره ، یا زنده زنده بکارنش تو خاک ، معلوم بود وقتی یکی بیاد بگه این بابا قابلیتهایِ دیگه ای هم داره باید هزار جور بسته بندیش می کرد که سر گذر چشم کسی بهش نیفته . .. اما دیگه فکر اینجاشو نکرد که وقتی داره کتابشو با شمشیر منتشر میکنه ، امکان داره یکی از خواننده هاش از قومی...
-
آخ که اگه ...
یکشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1388 02:50
اگه دروغ گفته بودم ، الان بینمون پُر از دروغ بود ، اما بود ... ( چرا هیچکس منو دوست نداره ؟ )
-
مقایسۀ کوچیک ، نتیجۀ بزرگ
شنبه 26 اردیبهشتماه سال 1388 21:41
اتفاقی که تو این چند روزۀ گذشته افتاد دربارۀ چیزی مطمئنم کرد ؛ رافونه و م : م : به خاطر بحث و در اصل سوءتفاهمی که پیش اومد و ناراحت شدنش برداشت همۀ آرشیو وبلاگش و در نتیجه وبلاگش رو پاک کرد ، طوری که در نهایت چیزی جز اسم وبلاگ ازش باقی نموند ، این در حالی بود که ماهها بود که تقریباً هر شب یه پُست به اون وبلاگ اضافه می...
-
عکس رادیولوژی از مغز ؟!
جمعه 25 اردیبهشتماه سال 1388 15:42
مغزم این شکلیه الان ؛ با این تفاوت که این فرو میده و مغزم تراوش میکنه . .. و این شباهت که جفتشون از یه ماده استفاده میکنن ...
-
بازم پارادوکس
جمعه 25 اردیبهشتماه سال 1388 15:24
وقتی یه نفر میشه همه کَس ، کافیه نباشه تا هیچکس نباشه ...
-
چند خط با کثافتها
جمعه 25 اردیبهشتماه سال 1388 11:34
( چون توی خواننده هام چند تا استثنا هست ، پس به خاطر اونا همۀ خواننده های اینجا رو از حرفام استثنا میکنم ، امیدوارم کسی به خودش ، و به دل نگیره ) انقدر توی سالهایِ گذشته با خودم این بدِ اون بدِ کردم ، انقدر گفتم اگه اینو بگم این ناراحت میشه ، اگه اون قضاوتُ بکنم اون ناراحت میشه ، که حالا انجامِ خیلیاشون برام عملاً غیر...
-
اینطوری
جمعه 25 اردیبهشتماه سال 1388 10:43
چند وقتی بود که فکرم درگیرِ این بود که چی شد که اینطوری تنها شدم ؟ از کجا شروع شد ؟ علتهاش چی بودن ؟البته برای کناره گیریم از جماعت دخترها جوابهایی داشتم ، اما سوالم دربارۀ پسرها بود . هیچوقت آدم رفیق بازی نبودم که سرم شلوغ باشه و ندونم با کی داشتم با تلفن حرف می زدم و با کی قراره برم بیرون ، ( حوصله اش نیست ادامه اش...
-
فردوسی ، حافظ ، سعدی ...
جمعه 25 اردیبهشتماه سال 1388 09:50
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 این روزا سالگرد یه اتفاقی در ارتباط با فردوسیه ، اما چیزایِ دیگه ای فکرمو مشغول کرده ، اگه فردوسی الان بود بازم برای اعتبار ایران اندازۀ شاهنامه خودشو تو دردسر مینداخت ؟ حافظ و سعدی برای کی عاشقانه می گفتن ؟ البته حتماً وحشی بافقی دو تا دوتا دیوان...
-
معذرت ، باشه ؟
پنجشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1388 21:52
سلام م جان ، فقط میخوام بگم اصلاً قصد شکستن دلتٌ نداشتم ، واقعاً هم نمی دونم چرا فکر کردی من حرفهاتو به خودم می گیرم ، امیدوارم هم منو ببخشی ، هم وبلاگت رو مثل قبل ادامه بدی ، آشتی ، آشتی ، آشتی ، باشه خانمی ؟
-
باد نمی وزد
پنجشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1388 01:38
من از جنگ با در بسته می آیم ، از پنجرۀ تاریک ، از پریدن در قفس ، با مشتی خونین ، کوفته به در آهنین ، تو با لبخندی دروغ ، در تلاشی ، برایِ متلاشی شدنم قدم بر میداری ، به شَک ها یقین می برم ، در حقایق تردید می کنم ، شب همه جا را گرفته ، خورشید زمین را دور می زند تا برسد فردا با فروغی کهنه ، دروغی تازه ، من از مرگ ...
-
د چـــا ر !!!
چهارشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1388 23:28
دچار در خود ماندگیِ خود آموخته شدم ... ( حوصلۀ توضیح اصطلاحشُ ندارم ، ماشالاه این روزا همه قورباغه رو کی جابجا کرد خوندن و روانشناس شدن )
-
کلافه ام ، زیـــــــــــاد
چهارشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1388 14:18
احساسِ کلافه گی دارم ، از گرما ، از پیش نرفتن کارها ، از همکاری نکردنها ، از خیلی چیزا ، دارم دیوانه میشم ، از تنهایی ، از این حسِ بی کسی ، از زمین و زمان ، خلاصه بخوام بگم باید بگم از هر چیزی که امکان داره بشه بهش فکر کرد . .. دلم میخواد حداقل یه پاچه بگیرم ، غر بزنم ، داد بزنم ( هیچکسُ ندارم ) ، در بکوبم به هم (...
-
لـــا لـــا یــی
چهارشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1388 00:54
اگه بشه اسمشُ شعر گذاشت ، اونوقت می تونم بگم این شعرُ چند سال پیش گفتم ، جزء اونایی هم هست که خیلی دوسش دارم ، دیشب یادش افتادم و گفتم براتون بذارمش اینجا اما حوصلۀ تایپ کردنش رو نداشتم ، اما امشب تا یادش افتادم براتون گذاشتمش ، امیدوارم بپسندینش : لـــالـــا لـــالـــا گـــل پـونه تـــو دنــیــا غـــم فــراوونـه...
-
آخرین بار ...
سهشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1388 05:53
آخرین باری که رویا دیدم نزدیک ۱۰ سال پیش بود ، تازه به خونه ای که الان توشیم اسباب کشی کرده بودیم ، دیدم دارم توی حیاط خونۀ قبلی از دیوار خودمو میکشم بالا که برم توی تراس ، همون موقع ها از دختری خوشم می اومد ، اون توی تراس ایستاده بود و وقتی نزدیک شدم دست دراز کرد و دستمو گرفت که بکشدم بالا ، وقتی خوب دستم تو دستش جا...
-
از نصفه شب تا شبِ نصفه
سهشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1388 04:50
نصفه شبه ، اگه بود ، عادلانه قسمتش میکردیم ، نصف اون ، نصف من ، اما نیست که . .. برای همین شده یه شبِ نصفه ، می بینی ، وقتی نباشه چطور همه چیز بهم میریزه ؟ آخه بدون اون ، نصف شب تویِ یه شب نصفه به چه درد مبخوره ؟ ماه هستا ، اما شب کامل نیست ، هیچی کامل نیست ، چون اون که باید ، نـــیـــســـت ...
-
نمایشگاه ؛ هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم
سهشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1388 02:48
نمی دونم گفتن این تاثیری داره یا نه ! اما میگم ، با اینکه میدونم انتظار بی جاییه ، اما خیلی امیدوارم : کسی میاد بریم نمایشگاه کتاب ؟ ( جایزه اش کتابه )
-
اَصَن = اصلاً
سهشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1388 02:27
... سکوتم از رضایت نیست ، اَصَن حسِ شکایت نیست ...
-
کمی ؟
یکشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1388 13:40
کمی سرشارم از تو ، کمی لبریزم از غم ...
-
من دردِ مشترکم ...
جمعه 18 اردیبهشتماه سال 1388 13:48
تا ۶-۷ سال پیش توی سبک آهنگهای Rave ( البته از اسم سبک زیاد مطمئن نیستم و اگه مسی اطلاعاتِ بهتری داره لطفاً دریغ نکنه ) هر چی آهنگ بود ، توی فواصل موزیک ، توی جاهای خالی آهنگ تکه کلامها و قطعه شعرهایی که بود همه به زبانهای دیگه و غیر از فارسی بودند که میشه گفت عُمدتاً انگلیسی بودند و هنوز گروه هایِ ایرانی دست به ساخت...
-
کتاب ؛ گمشده در مطالعه
جمعه 18 اردیبهشتماه سال 1388 04:06
یک روز که یادم رفته بود توله هایِ برادرهایم همیشه در 2 سالگی نمی مونند ، همۀ کتابهای نوجوونیم رو کارتون کارتون کردم و سرشار از حس وطن پرستی بردم دادم به کتابخونۀ محل ، طوری که نزدیک به یه قفسه رو از بالا تا پایین پُر کرد و کارکنان کتبخونه رو مجبور میکرد تا مدتها جلوم دولا راست بشن ( البته خودم واقعاً اینو نمی خواستم و...
-
تقاص ؟!
جمعه 18 اردیبهشتماه سال 1388 02:33
برای من خیلی پیش میاد که خواسته یا ناخواسته کاری رو بکنم و بگذره و بعد ( چه در مدت زمان کوتاهی ، چه زمان طولانی ) اتفاقی بیفته که بدونم این اتفاق یه جوری تقاصِ همون کاره ، و چون اون رفتارم با حرکت کلی کائنات هماهنگ نبوده ، اینطوری داره برام تلافی میشه ، مثلاً مادرم بگه این صندلی رو از اینجا بردار و بذار اونورتر و من...
-
دنیا کوچک میشود ، به شدت کوچک ، خیلی به شدت کوچک
پنجشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1388 09:37
دنیا کوچیک شده یا من از دیوانگی دارم اینطوری می بینمش ؟ همون گوجه سبز و جیوبانی هایِ دهه شصتی رو که یادتونه که یه مدت مته شده بودن رو اعصابم ؟ حالا نگاه کنین به نظراتِ پُستِ گپ زدن با تو ، یا ، گپ زدن با توهم ، ببینین اولین نظز مالِ کیه !!! البته با نگاه کردنِ خالی متوجۀ چیزی نمیشین تا به لینکِ وبلاگش سر نزنین ، اگه...