دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

مرداب






احساس میکنم دارم تو کشوری زندگی میکنم ،

که پیر و جوون ، مرد و زن و پسر و دخترش دروغ میگن ،

از بالا ترین آدمهاش تا پایینترینشون ،

سرِ ریز و درشت ،

کوچیک و بزرگ ،

بهم دروغ میگن . ..


حس میکنم دارم جایی زندگی میکنم ،

که برای حفظ تعادل و آرامش روحیت ،

ناخواسته باید همه رو دروغ گو فرض کنی مگه اینکه خلافش ثابت بشه . ..


یا دروغ میگن که منفعتی رو پیش ببرن ،

یا دروغ میگن که حقیقتی رو پنهان کنن ،

یا دروغ میگن که دورت بزنن ،

و

در بهترین حالت جوابشون اینه که :

بخاطر خودت بهت دروغ گفتم ،

و بعدش یه دلیل مسخره برای اثبات حرفشون میارن . ..


واقعاً زندگی کردن توی همچین کشوری ،

بین همچین مردمی نباید عذاب آور باشه ؟

نباید هر روز و هر روز ،

آهسته آهسته ،

روحِ آدمُ بخوره ؟

نباید آدمُ از تو بپوسونه ؟

نباید ذره ذره آدمُ بخشکونه ؟

نباید هر ثانیه دلمردگی رو به آدم تزریق کنه ؟


عذاب دهنده تر از همه اینه که ،

همه خودشون اینو قبول دارن ،

و تا حرفش میشه هم ازش مینالن ،

اما خودشون جزو کسانی هستن که بهش دامن میزنن ،

خودشون هر روز سطلی از لجن تو این مرداب میریزن و بزرگترش میکنن ،

حتی به فکر کسی هم خطور نمیکنه که فقط یک روز ،

فقط برای یک روز سطل لجنش رو از مرداب دریغ کنه . ..


پیشنهاد میکنم به جای کلمۀ دروغ ،

یه بار هم عبارت بی صداقتی ،

بی عدالتی ،

بی وفایی ،

...

رو بذارین و دوباره بخونینش .  .  .






نظرات 3 + ارسال نظر
آرام چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:53 ق.ظ

"خودشون هر روز سطلی از لجن تو این مرداب میریزن و بزرگترش میکنن ،

حتی به فکر کسی هم خطور نمیکنه که فقط یک روز ،

فقط برای یک روز سطل لجنش رو از مرداب دریغ کنه . .."
توصیف جامعی بود . این کلمه لجن رو من در اوج نفرتم از موضوعی بیان می کنم و فکر می کنم بهترین کلمه ایست که می تونه کمی از عصبانیتمو کم کنه .
واقعا در بیشتر مواقع منم چنین حسی رو دارم البته نوعی فرار از واقعیت و ناتوانی ما انسانها هم هست و با این دروغها نوعی غفلت خوشایند رو وارد زندگیمون می کنیم خوشایند به این دلیل که توجیهی برای نا توانیمون می تونه باشه نه خوشایند به مفهوم مثبتش.
ولی آرزو می کنم بتونید به اون در شفافی که لایق روان جستجوگران صادق هست دست پیدا کنید .
شاد و پیروز باشید.

راستش من زیاد عصبانی نیستم و زیاد هم دیگه عصبانی نمیشم ، اما مدتهاست که به شدت خشمگینم از همه چیز ، از آرزوتون ممنونم و منم همین آرزو رو براتون میکنم ، هم برای شما ، هم همه جستجوگران صادق دیگه ...

آزاده چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:00 ب.ظ http://www.tina100.blogfa.com

اینجایی که من و تو داریم توش زندگی می کنیم و به اصطلاح نفس می کشیم و من خیلی وقته اسم و گذاشتم هیچستان ... من به این آبادی هیچ خو گرفتم و عصرها خودم را وقف تار دروغینم می کنم.
می شنوی؟
گر ز من باور نداری گوش کن...

آزاده تا کی ؟
منم دوره هایی سر خودمو با این دلخوشیهای دروغ گرم می کردم اما دیگه نمی تونم . ..
فکر میکنی تا کی بتونی اینطوری ادامه بدی ؟

آزاده پنج‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:55 ق.ظ

نمی دونم اما احساس می کنم همه ما یه جورایی داریم شبیه نیهیلیست ها و پوچ گراها می شیم ... باید همت کنیم و خودمون و بکشیم از این منجلاب بیرون ... اما اگه بزارند.

شبیه نمیشیم ، شبیهمون دارن میکنن ... نمیذارن .

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد