دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

تنهایِ تنها






تو از اون دور دورا آهسته منو می دیدی ،

تو منو ، قلب منو ، تنهایِ تنها دیدی ،

اومدی هر چی که بود دزدیدی ،

تو به من خندیدی . ..


منو باش ؛

با خودم خندیدم ،

گفتم این دزدی عجب عاقبت خوبی داشت . ..

منو باش ؛

انتها رو توی تاریکیِ چشمات دیدم ،

من با اون نیمه شب چشم تو می رقصیدم ،

به خیالم توی اون تاریکی

                                  خورشیدُ می دیدم ،

تو فقط سارق قلبم بودی

                                  من اینو خیلی دیر

                                                           بعدها فهمیدم . ..


تو رو باش ؛

اینهمه بد ،

منو باش ؛

اینهمه تنها و غریب ،

در به در ، در پیِ هیچ ،

تو رو باش ؛

همه تزویر و فریب . ..


تو رو باش ؛

نه به سرشاری باران نزدیک ،

نه به شفافی خورشید شبیه . ..


تو فقط سادگی ام را دیدی ،

تو فقط شایعۀ بودنِ یک تردیدی ،

تو فقط بغض به من بخشیدی . ..


چه عبث بود سفر کردن من در شب تو ،

در تب روزنه از پنجره فریاد زدن ،

در کویری پیِ رفع عطشی . ..


من نمی فهمیدم ،

که تو از زجر دلم خرسندی ،

من نمی فهمیدم ،

باید از برزخ بی رحم تو می ترسیدم ،

باید از جنگل بی برگ تو بر می گشتم . ..


و من آخر ماندم ، و تو اما رفتی ،

و از این حادثه جز هیچ نماند ،

ولی امروز پس از آن همه سال ،

آمدی منتظر فرصت دیدار شدی . ..


منو باش ؛

در دلم می پرسم ،

هیچ یادت مانده ،

که به من خندیدی ؟

چه شده ؟

باز منو ،

            تنهایِ تنها دیدی ؟






نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد