دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

لذتِ دیدن






( همین پردۀ اثر ونگوک رو هم میتونین اونجا ببینین )


دیروز رفته بودم موزۀ هنرهای معاصر ، البته همونطور که می دونین فقط اسمش موزه است و عملاً یه نمایشگاهِ ، اینبار مدیریت این مجموعه برداشته آثار نقاشان خارجی رو برای نمایش گذاشته ، البته با حفاظت شدید از جمله اینکه بر خلاف همیشه ایندفعه تقریباً همۀ آثار رو از پشت شیشه های عریض و طویل باید دید ، در حالی که توی هر گالری دو سه نفر مراقب هم قدم میزنن که یه وقت شما دوربینی رو از نگهبانیِ دم در رد نکرده باشین ، چون موبایلها رو هم جلوی در می گیرن . ..


اما با همۀ اینها دیدن نقاشیهای ونگوک و گوگن و سالوادر دالی و کلی غول دیگه از فاصلۀ یک متری لذت کم نظیری داره که به هر کس که توی تهرانه پیشنهاد می کنم تا قبل از 15 تیر این لذتُ مزه مزه کنه ...






چند روزه






چند روزه به طور آزاد دهنده ای دارم به خودم استرس وارد می کنم ،

دائم فکر می کنم باید نگران مردمی باشم که برای کاندیداها تجمع می کنن ،

فارغ از اینکه طرفدار کی هستن و برای کی جمع شدن ،

همش نگرانم که نکنه یه وقت درگیر بشن ، زبونم لال یه وقت نکنه بمیگذاری بشه بینشون ،

دائم تنم میلرزه وقتی میشنوم جایی تجمعی هست و تا نشنوم به خیر تمام شده آروم نمیشم ،

امیدوارم هر کسی که قراره انتخاب بشه ، بدون کوچکترین خطری برای هر کسی انتخاب بشه ...






ما






ما ،

مردم ،

شدیم گوشت قربونی ...




( بد نیست اینو ببینین )






ایرانِ آزاد ؟!






حسِ تازه ایه ،

شنیدن صحبت افرادی که قراره پست مهمی تو کشور داشته باشن ،

جریان شدیدِ اطلاعاتی که از تلویزیون سرازیر میشه ،

حرفهای جدیدی که آدم در برابر خودش میبینه ،

رُک و راست حرف زدن کسایی که به شکلی مسئولیتهای مهم داشتن ،

همه جدید و تازه ان . ..


چیزهایی جدید و تازه ان که توی کشورهایی که ارزش حساب کردن دارن ، یه امر عادی محسوب میشه ، اما ما باید بعد از ۳۰ سال ادعای آزادی ، تازه باهاش مواجه بشیم ، تازه اونم نه به شکل نرمال و طبیعی ، بلکه با بی اعتبار کردن همدیگه ، با زیر سوال بردن ۳۰ سالِ گذشته ، و بدتر از همه اینکه اینا رو باید از دهن کسایی بشنویم که در تمام این مدت تو هــمــۀ ، تو هـــــمـــــۀ مصاحبه هاشون می گفتن که همه چیز مرتبه و همه چیز سر جاشه . ..


اما بازم هر چی باشه ، ههمه چیزش تازه اس و جدیده ،

هم گفتنش ، هم شنیدنش . ..


امیدوارم این وضعیت بعد از انتخابات هم دوام بیاره و مثل بقیۀ اموری که فقط برای یه مدت میان و تازه ان ، بعد از یه مدت به فراموشی نره . ..


همه چیز تازه اس و امید که موندگار بشه . ..


خدایا ؛ ایران رو از هر چیزی که براش خوب نیست حفظ کن . ..


قلبی که برای ایران نتپه ، نتپه ...






تسلیم






احساس میکنم از یه سیارۀ دیگه اومدم ،

هیچکسُ نمیشناسم ،

هیچکسُ درک نمیکنم ،

نمی فهمم . ..


فصل آخر سریال لاست رو هم دیدم ،

هنوز گیجم . ..


خواب بدی که دیده بودم تقریباً کمرنگ شده برام ،

اما هنوز ازش می ترسم . ..


از جنگیدن برای از بین بردن تنهایی تقریباً دست کشیدم ،

این جور که پیداست تسلیم شدم ...






شاید کسی دیگر






یه حسی بهم میگه

با اینکه دلم میخواد موسوی از صندوقها در بیاد ،

بر خلافِ میلم ،

کروبی انتخاب میشه ...






پیشونی نوشت !؟







تولدم مصادف با سیزده رجب بوده ،

امسال مصادف شده با سوم جمادی الثانی ،

از خودم می پرسم چرا بین این دو تا گیر کردم ؟

آخه این چه پیشونی نوشتیه که روی سَر من کنده کاریش کردن ؟






( سکوت اینجا ، یه جورایی داره آرومم میکنه )






عــصــر فــقــدان خــــــدا







تا حالا دقت کردین توی چه دوران زمانی داریم زندگی می کنیم؟ حداقل همدوره هایِ خودمو میگم ...

انتهایِ قرن چهاردهمِ خورشیدی* ،

ابتدایِ قرن پانزدهم قمری ،

ابتدای هزارۀ سوم و قرنِ بیست و یکم میلادی ...




(*یه جورایی به اوایل قرن پانزدهم هم میرسیم ، البته در حالت طبیعی و اگه مشکلی پیش نیاد )


( احتمالاً میدونین ، اما فقط برای یاد آوری میگم که روش حساب کردن قرن اینطوریه که به رقم سومِ تاریخ در قسمت سالش باید یه دونه ۱ اضافه کنیم ، مثلاً در ۱۳۸۸ باید ۳ رو باضافۀ ۱ کنیم و بعد دو رقم سمت چپ رو بخونیم که میشه ۱۴ ، یعنی قرن چهاردهم )






ملتی به عظمتِ تاریخ







جالبه !!!

توی یکی از معدود عملیاتهایِ جنگ ، ارتش و سپاه و بسیج با هم همکاری می کنند ، خرمشهر آزاد میشه ، بچه هایِ خاکِ مقدسمون جان برکفانه دلاوری می کنند ، زخمی و کشته میشن ، تا خرمشهر آزاد بشه ، اونوقت امام خیلی راحت میگه خرمشهر رو خدا آزاد کرد . ..


البته من با اینکه خدا هوای بچه هایِ ما رو داشته مشکلی ندارم ، مسئله ام با بی ارزش کردن حماسه ایه که خلق کردن ...







(جالبه اینم بدونین که دزفول توی جنگ،غیر از بمبها و توپها و خمپاره هایی که خورد ، ۲۸۰ تا موشک هم بهش اصابت کرد،اما مردمش شهر رو برای ۱ ساعت هم ترک نکردن ،اونوقت عجیب نیست که شهری که قسمت اعظم جمعیتش عربه،توی کمتر تر از هفتاد و دو ساعت اشغال بشه ؟)