شب رو برای تاریکیش دوست دارم ،
اما از تاریکی می ترسم . ..
سکوت رو دوست دارم ،
اما ار بی هم زبونی و تنهایی بیذارم . ..
دوربین منو از پشت نشون میده ،
توی بیابون ، قدم زنان وسط یه جاده که تا افق رفته ،
به سمت خورشید در حال غروب میرم . ..
یه اسلحه با بی تفاوتی توی دستمه . ..
از پشت سرم یه گون قلت زنان از یه طرف وارد کادر میشه و از طرف دیگه بیرون میره . ..
دوربین آهسته به سمت پایین میاد تا به سطح زمین برسه ،
روی زمین ، جلوی دوربین ، طوری که نصف تصویر رو گرفته ،
جسد من افتاده با صورتم که رو به تصویره و
وسط صورتم ، نزدیک چشم چپم جای یه گلوله است . . .
معذرت می خوام ، نمی خواد خودتونو به زحمت بندازین .
نظرم بابت خواسته پست قبلی عوض شد .
ترجیح میدم تو همین ... بمونم تا اینکه وارد ... بشم . ..
عجب روزی اینجا راه افتاد .
تو آسمون جشن و رو زمین جهنم .
خودمم آدم مذهبی نیستم اما حالم یه جوریه ، فکر کنم زیر سر خداس .
امروز ... عاشوراس . . .