سکوت اونقدرها هم ساکت نیست ،
توش یه چیزی هست که
آدم دوست داره بهش گوش بده ،
و همون چیزس که از هر صدایی
متمایزش می کنه .. .
به امید ایرانی
آزاد ، آباد و شاد ،
فارغ از همه کسایی که
سری که درد نمی کنه رو دستمال می بندن ...
نشونه گرفتم و ماشه رو فشار دادم . ..
عید دو سال پیش بود ،
توی دشتهای اطراف باغ ملک ( از شهرستانهای خوزستان ) بودیم ،
با پسر عمم اطراف خونه فامیلمون می چرخیدیم و
اون که عاشق شکاره ،
به هر جنبنده ای که قابل خوردن بود تیراندازی می کرد . ..
برای کاری به خونه برگشت و
من و تفنگ تنها شدیم ،
برش داشتم و به انبوه شاخ و برگ درختی که
تو سایه اش ایستاده بودم نگاه کردم . ..
یکی از گنجشکهای بین شاخه ها رو
نشونه گرفتم و ماشه رو فشار دادم . ..
تیر به گنجشک خورد و اون همینطور که به شاخه ها می خورد
پایین می اومد تا چند متری جایی که ایستاده بودم روی زمین افتاد . ..
برای لحظه ای احساس غرور کردم ،
اما تا قدم اولُ به سمتش برداشتم نزدیک بود بزنم زیر گریه ،
مات نگاهش می کردم که پسر عمم رسید و
تفنگُ دادم بهش و برگشتم پیش بقیه ...
از اون موقع دیگه گوشت شکار نخوردم ،
اما بازم سر سوراخ شده اش ،
بدن کوچیکش که آروم تکون می خورد تا ایستاد ،
و افتادنش از درخت ،
همچنان جلوی چشمم و
هر بار یادش میفتم میگم :
کاش اون تیر خطا رفته بود ،
مثل همه تیرهایی که قبل از اون زده بودم . . .
اینجا رو دیدین ؟
مسیر ماهواره ایه که ایران پرتاب کرد .
میدونین اگه واقعا همه کار ساخت و پرتابش
کار هموطنهامون باشه یعنی چی ؟
دلم هیجان میخواد . ..
نه از اون بداها ، نه از اون استرس آمیزها ،
از اون هیجان شیرینها ، خوبها ، قشنگها . ..
آره ، درست فهمیدی ، از همونها میخواد ،
زیــــــــــــــــــاد هم میخواد ...
پیرمردها و پیرزنهایی که تو پارک میشینن رو دیدین ؟
دیدن توی سکوت روشون رو میکنن به یه طرف
و توی همون حالت میمونن ؟
به نظر من دارن به گذشته نگاه میکنن . ..
اما وقتی ما بهشون نگاه می کنیم ،
داریم به آینده نگاه می کنیم . ..
جالبه ، توی یه صحنه ، هم گذشته حضور داره ، هم آینده ،
و جالبتر اینکه جفتمون اون لحظه ، توی زمان حال قرار داریم . . .
بهم میگه من یه آدم سرد و خودخواه و بی روح هستم .
معمول اینه که در این قسمت من باید یه لیستی از
خدمات خیریه و دیگر خواهی هام ارائه بدم تا ازم رفع اتهام بشه ،
اما مسئله اینه که اصلا همچین آدمی نیستم . ..
اما به خدا من نه سردم ، نه خود خواه ، نه بی روح ،
اما قبول دارم که ،
دیگه گرمای سابق تو وجودم نیست ،
و چیزی به مرگ کامل روحم نمونده . ..
اما درباره خودخواهی باید بگم
توی هموطنهام ، حتی همین شصتیها
که چشم دیدنشونو ندارم اگه ببینم
یه تار مو از سرشون کم شده دنیا رو به هم میریزم ،
چه برسه به بقیه مردم کشورم . . .
خیلی ، واقعاً خیلی دلم میخواد با بعضی از خواننده های اینجا
بیرون از نت ارتباط داشته باشم ،
چون خیلی راحت تو خلوتم نشستن و تو سکوت گوش میکنن بهم . ..
( آخه وقتی اینجا رو شروع کردم از اینکه از خلوتم بگم میترسیدم )
( دیگه اینکه چون خودم همیشه سنگ صبور این و اونم ،
هیچوقت سنگ صبور نداشتم و حالا خیلی کیف داره میبینم
چند نفر میان تو سکوت به حرفهام گوش میدن و بدون کلامی میرن )
خلاصه خیلی دوست دارم بیرون از نت و توی واقعیت باهاشون حرف بزنم . ..
( چه پسر و چه دختر ، فرقی نمیکنه )
اما واقعیت اینه که محاله این کار رو انجام بدم ،
این قراریه که از روز اول با خودم گذاشتم . ..
علتش هم روشنه ، علتش اینه که ...
( علتش رو شخصی میگم اگه خواستی بدونی ، توی مسنجر )
یهو ۳-۴ روز یه خواننده پیدا میشه که تند تند پیام میذاره ،
پیداس که تو این مدت روزی چند بار این صفحه رو باز میکنه ،
اما بعد همونطور که اومده غیب میشه و ۱-۲ روز بعد یه نفر جدید میاد . ..
تو این مدتی که اینجا خونه کردم تا حالا ۵-۶ نفر اینطوری اومدن و رفتن ،
همه جا اینطوریه ؟
راستش این جور برخورد به نظرم عجیب میاد ،
یعنی ایراد از منه ؟
یا اینجا مرموزه ؟
به هر حال اگه کسی ۱ بار هم برای همیشه میاد ،
جفت قدمهاش رو جفت قرنیه و عنبیه و مردمک و لکه زرد و پلک
و خلاصه چش و چارم ...