دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

لیستِ شلوغِ شماره ها







تنها نشستم تو اتاقم ،

گوشی موبایل تو دستمه ،

لیستِ شلوغِ شماره ها رو بالا و پایین میکنم ، اما کسی نیست که . ..

رادیو روشنه و مجریهایِ برنامۀ شبانه شر و ور میگن ، باز از سکوتِ خرد کننده بهتره . ..

چند دقیقه یه بار دست میکنم تو دماغم* ،

سیگارم روشنه ،

چشمام از خواب میسوزن اما خوابم نمیبره ،

کتابی صِدام نمیزنه ، خوندنیهای مجله رو هم خوندم ،

دور تا دورم تنهایی نشسته ،

کسی هم نیست بیاد تنهایی رو بدزدیم ...




( *دماغ برایِ این جمله مناسب تر بود تا بینی )






باز روزِ ویژه







هیچوقت فکر نکردم امکان داره کسی از تولدم خوشحال شده باشه ، چهارمین پسر بودم که با آرزوی به دنیا اومدن یه دختر بعد از سه تا پسر UpLoad شده بودم ، اونم در حالی که سرِ پسر قبلی نصف روز کشش میدن که به مادرم بگن اینبار هم پسر DownLoad  کرده مبادا حالش بد بشه . با این اوصاف می بینین که هیچکس دلیلی برای شاد شدن از ورودم نداشته . ..


بچه که بودم یکی از تفریحاتم این بود که ظهر ها که همه خوابن برم آلبوممُ بردارم ورق بزنم و عکسهای نوزادیمُ ببینم ، همیشه موقع تماشا کردن تو دلم از پدر مادرم تشکر میکردم که حاضر شدن به فرزندی قبولم کنن ، با اینکه به اندازۀ کافی پسر تو خونه داشتن . ..


هنوز به پنج سالگی نرسیده بودم که بالاخره مادرم یه دختر گذاشت وسط خونه ، خوب دیگه قسمتِ منم اینطوری بود چون همۀ سرا چرخید سمتِ اون و همون یه ذره توجهی هم که گاه به گاه بهم میشد از دست رفت . ..


از ماجراهایِ بزرگسالیم هم که تک و توک توی منفورها شرحشون رفته و میدونین . خلاصه بعضی سالها کلی ذوق داشتم که یه سال بزرگتر میشم و بعضی سالها هم اصلاً چشم دیدنشُ نداشتم .

اما امسال برام یه جورِ دیگس که برایِ خودمم جدیده . ..


روز تولدم نزدیکه و هیچ حسی نسبت بهش ندارم ...




( از اینهمه انزجاری که از جنگ توی پست قبلی ازتون دیدم شگفت زده ام )






آگهی رهایی







به یک دوستِ

با صداقت ،

اهلِ وفاداری ،

با معرفت ،

محجوب ،

مهربان ،

خوش اخلاق ،

خوب ،

صمیمی ،

برای رها شدن از تنهایی نیازمندیم . ..


لطفاً رزومۀ خود ، به همراهِ

ویژگیهای فرد مورد نظرتان را در قسمت نظرات وارد کنید ،

به فرد مناسب در اسرع وقت پاسخ داده خواهد شد ،

با تشکر مدیریت وبلاگ ...


( موارد برجسته شده از موارد الزامی میباشند )






مثل ...







مثل کشتی شکسته ای که از طوفان گذشته ،

و کارش با دریا به انتها رسیده . ..


آ ر و مـــم   ...






د یـــــد گـــــا ه






دیدین بعضی وقتها آدم خواب میبینه هر چی صدا میزنه ، با اینکه همه نزدیکشن باز کسی نمیشنوه ؟ حتی میره میگیره تکونشون میده باز متوجۀ آدم نمیشن ؟ دیدین صبح که بیدار میشه و با اولین نفر که حرف میزنه و میبینه صداشُ میشنوه چه خوشحال میشه ؟ الان همونطوریم ، اما توی واقعیت ، توی همین دنیایِ لاکردار ، خوابم که دیگه مدتهاس نمی بینم که ببینم اونجا هم وضع همینطوره یا نه ، تازه اگه ببینم هم کابوسه . برای همین نمیتونین تصور کنین وقتی برام نظر میذارین ، حتی اونهایی که پرت و پلا مینویسن ، چقدر خوشحال میشم ، چون تنها جاییه که می بیننم ، وقتی وارد صفحۀ مدیریت میشم و می بینم نظر جدید اومده ، چند لحظه باز کردنشُ کش میدم تا شیرینی دیده شدنُ به قدرِ همون چند لحظه بیشتر مزه مزه کنم ، اینهمه شمارشگری هم که گذاشتم واسه همینه ...






این دگر من نیستم ، من نیستم






ویرانی ام را به کوچه ها میبرم ،
میان غربتِ همشیریانم ،
شاید زیر پنجره ات مکثی کنم ،
و آب دهانم را تف کنم به همۀ فریبهایِ انتظار ،
شاید با چشمانِ بسته از خیابانی بگذرم ،
خیابانی که تو را برد به بی برگشت ،
خسته ام ،
قلبم با نام تو خون در رگهایم میریزد ،
شاید با تیغی از رگهایم بیرون ریختمت ،
از هر عابری سراغم را میگیرم ،
به دور اشاره میکنند با انگشت حیرت ،
به جایی که تو باید باشی ،
به جایی که سُر خوردم به انتظار ،
راه میروم ،
به همۀ قدیسین دخیل میبندم و
در دلم لعنت میفرستم که به من قولِ ما دادند ،
خورشید خیره دنبالم میکند ،
پس کو سایه ام ؟
سیگار دیگری روشن میکنم ،
مخدرم را به سوزن میزنم ،
سوزن دیگرم را سرخ میکنم ،
دود پشت دود ،
نرم میشوم ،
رخوت پُرم میکند ،
سَرَم ول میشود ،
سر گیجه ،
راه ،
تو ،
دروغ ،
دخیل ،
تکرار ،
می روم ،
نیستم ،
خسته ام ،
بریده ،
خسته و بریده ...





باز علیزاده ، باز همایون







باز نصفه شب شد و علیزاده تارشُ برداشت ،

الانه که باز دنیا تار بشه ...


آخه  . . .






... ـگه بـ ...






هر سال همین موقع ها پیدات میشه ،

اما هر بار بهت رسیدم ،

دلت گیر یکی دیگه بود   ...






باز ...






خـــیـــلـــی پُـر تـر ، خــــــیــــــلــــــی  ...


ضیافتی بر پاست ،

ضیافتی بر پا ، بر پایِ . ..


موشها تارِ عنکبوتِ کهنه را پاره میکنند ،

خود را روی وعدۀ غذایشان می اندازتد ،

دندانهای تیزشان را در گوشتی چروکیده فرو می برند ،

دهانشان که پُر شد ،

آرواره هایشان را به هم می رسانند و سرشان را عقب میکشند ،

گوشت با بی تفاوتی کنده میشود . ..


از چیزی که زمانی همه چیز بود ، چیزی نمی ماند . ..

موشهایِ زمان از هم می درند دلم را ...




زیرسیگاری پُر شد ، باز ...






بابا جان خدا نگهدار







همین الان تصمیم گرفتم هرگز بچه دار نشم ...

این چیزیه که سالها عکسشو میخواستم ،

اما بعد از یه مدت درگیر بودن با خودم بالاخره به این نتیجه رسیدم . ..

یکی رو توی خلقتش پادرمیونی بکنم

که در بهترین حالت بشه مثل خودم ؟

که در بدترین حالت بشه مثل خودم ؟۱

وارد دنیایی بکنمش که روز به روز بدتر میشه ؟

وارد دنیایی که همه ابزار ارتباطیشون شده دروغ ؟۲

خیلی بیشتر دلیل دارم برای خودم ( واقعاً خیلی بیشترن )۳




۱ - هم ویژگیهایِ خوبی دارم که تو هیچ کسِ دیگه نیست ، هم ویژگیهایِ به شدت بدی که خاصِ خودمه .

۲ - موقع نوشتن این خط حالت تهوع پیدا کردم ، تا دهنمم رسید اما به خیر گذشت .

۳ - که البته همین که خودمو قانع میکنن فکر کنم کافی باشه .