شبها ماه نام میگیری ،
و روزها خورشید صدایت میزنند ،
سهم تاریک من از عدالت تو ،
نوریست که در آن با دنیا شریکم میکنی ...
با این همه ،
ققنوس وار در حرم آتشی که در جانم می پراکنی ،
خاضعانه قد میکشم ،
تا سهم تاریکم را ،
در دستان تو تقدیس کنم ...
با عرض معذرت مجبورم به دلایل شخصی این پُست رو پاک کنم ،
اما چون نظر خواننده ها که لطف کردن و نوشتن هم پاک میشه ،
فقط متنش رو پاک میکنم . ..
بازم معذرت میخوام و امیدوارم ببخشینم ...
راههای بسیار در پیشِ رو ،
و رسیدن به تو دشوار ،
دستی تکان بده ،
شاید ،
شاید به رسیدن نزدیکم کند ...
درونم را از من پاک میکنم ،
تو را میکِشم ،
رنگ میشَوم ،
نور میشَوم ،
و تو از درون ، در بَرم میگیری ...
از سنگ ،
از من ،
مینا میسازی ،
به پلک بر هم زدنی ،
معجزه کردنی ...
( منظور از مینا ، آسمونه و اسم هیچ شخص خاصی نیست )
آنقدر از خوبیِ تو خواهم گــــفــت ،
خواهم نـو شـت ،
خواهم ســر و د ،
تا در دنیا جایی
برای
کلمۀ دیگری
نماند ...