نمی دونستم برای این توضیح
بنویسم یا نه ،
اما می بینین که نوشتم . ..
این شعر مالِ اقلاً 5-6 سالِ پیشِ ،
منظورش هم کسِ خاصی نیست ،
اما هم دوسش دارم ،
هم اگه به حساب پر رویی نذارین ،
از خوندنِ دوباره و دوباره اش سیر نمیشم . ..
درختی که کاشتیم ،
امروز هزار ساله شد ،
درخت ما زمستان را پوزخند کرده ،
و در اوج اندوه برگریزان ،
برگهایی را که عاشقانه رویشان " تو " نوشتیم ،
با خود دارد ،
برگهایی رنگی دفتر عشقی
که پیوند زدیم به درخت سیبی ...
وقتی هستی خودت توی بدنم وول میخوری ،
وقتی نیستی جایِ خالیت ،
و انتظار اومدنت ،
مثل لبخندیه که آدم تا انتهای جُکی که میشنوه نگهش میداره ،
تا طعمِ اون لبخندُ خوب توی ذهنش مزه مزه کنه ،
و با به انتها رسیدنش ، همۀ شادیِ جمع شده رو
بپاشه توی صورتِ گوینده ...
این چند خط قاطی شدۀ حرفهای کیرکیگارد و کنفوسیوس و یونگِ ...
این علامت که در چینی به Ying و Yang معروفه ، معنیش اینه که زن و مرد
دو موجودی هستن که همدیگه رو کامل میکنن* و در هر نیمه قسمتی میباشد
که کاملاً ویژگیها و خصوصیاتِ طرف مقابل رو داره و همین هم باعث میشه
که هر کسی به سمت جنس متفاوت از خودش کشیده بشه ،
و خصوصیاتی رو که در خودش هست اما فرصت بروز پیدا نمیکنن
رو در طرف مقابلش پیدا بکنه و جذبشون بشه و
همین باعث میشه که دو جنس همدیگه رو بفهمن . ..
و جالبتر اینه که وقتی من به عنوان یه مرد از زنی خوشم میاد و
به عنوان مثال در ظاهر اون جذب ظرافت اندامش میشم و
لطافتش رو می پسندم یا از کفشی که پوشیده خوشم میاد ،
در حقیقت همین قسمت از ویژگیهای نهفته در من فعال شده ،
ولی چون خودم نمیتونم بدن ظریف و لطیفی داشته باشم ،
یا نمیتونم اونطور کفشی رو بپوشم ، اونها رو بیرون از خودم جستجو میکنم
و در زنی پیداشون میکنم . ..
خودم اینجاشو از بقیه قسمتها بیشتر دوست دارم که :
به همین دلایل وقتی من کسی رو بغل میکنم و اونو توی آغوشم فشار میدم ،
من کس غریبه ای رو بغل نکردم و اون لحظه دارم اون قسمت از خودم رو که
هرگز فرصت تجربه کردنش رو نداشتم ، تجربه میکنم و برای چند لحظه دارم
با این کار بهش فرصت بروز میدم و میذارم
همون قسمت کوچیک همه وجودمو تسخیر کنه . ..
این پیوند بین دو تن و یکی شدنشون ، نمونۀ کوچیکی از
همونیه که ما در عرفان خودمون حرکت از کثرت به وحدت بهش میگیم ...
* دایره کامل ترین شکل هندسی است و در فلسفه و مذاهب باستان ،
نماد خورشید که خدای خدایان بوده ، است --> مثلاً برای همین در مصر باستان ،
قبر فراعنه که خدای زمینی بوده اند به شکل هرم ساخته میشده تا
نور خدای اصلی که در آسمان است {خورشید} بتواندبه همه جای آن مقبره بتابد .
شانه های تو ؛
به قدر یک خواب طولانی شیرینند ،
به قدر یک گریۀ عمیق سبکند ،
و به قدر یک آرامش بزرگ دورند ...
از همون نگاه اول یه نهال کاشته میشه ،
وقتی توی هفته اول بهت میگم دوستت دارم ،
این جمله شبیه یه نهالِ یه هفته ایه . ..
اگه یه هفته بعد همه چیز تمام بشه ،
فراموش کردن همه چیز و از ریشه در آوردنِ
این نهال کار سختی نیست . ..
وقتی بعد از یه سال هم میگم دوستت دارم ،
درسته که همون جمله است ،
اما این بار یه درختِ تنومند پشتشه . ..
و حالا اگه رابطه به انتها برسه ،
دیگه با تبر هم نمیشه راحت قطعش کرد ،
و همه چیزو به فراموشی سپرد ...
زمستان سرد آهسته می رود ،
و گرمای خاطرات تو را با خود می برد ،
و تلخی خاطرۀ لبخندی که شیرین بود ،
و شادی خاطره دیدار را . ..
و بهار اندوهبار ،
رنگارنگِ خود را ،
می کشد روی یکدستِ پاکِ تو ...
آدمها به هم که لبخند میزنن ،
کودکی به دنیا میاد . ..
حالا اگه فقط یکیشون لبخند زده باشه ،
اون کودک ناقص الخلقه میشه ،
و بچه های ناقص الخلقه هم زیاد عمر نمیکنن . ..
همه باید تا زمانی که اون کودک ،
خودش توانایی زندگی بدون کمک دیگران رو پیدا کنه کمکش کنن ،
تا زمانی که خودش بتونه بدون کمکِ
هر کدوم از والدینش بره سر یخچال و آب بخوره ،
بند کفشهاشو ببنده . ..
و تنهایی بخوابه ، طوری که وقتی صبح پا میشه ،
همچنان فرزند همون پدر و مادر باشه . ..
این چیزیه که ما در روابطمون یاد نمی گیریم ،
برای همینم عمر رابطه هامون انقدر کم شده ،
چون قبل از اینکه رابطه به حداقلِ رشدِ کافی برسه ،
ازش انتظار داریم که به تنهایی خودشُ اداره کنه ...