از اونجا که تویی ، فقط پسری رو میبینی
لاغر ، بور و جوان ، ایستاده در شهری که ارزشها درونش مردن .
در شهری که بهای هر کسی به پول توی جیبشه ،
محبت داشتن به هم ، دورترین خاطره مردمشه و
دروغ مثل غبار روی همه چیز نشسته .. .
به قلبم بیا تا وارد شهری بشی که
ارزشها هنوز درونش تازه اند ،
بهای هر کس به حجم عشقیه که حمل می کنه
و پر از کوچه های محبته ،
اینجا نه اینکه دروغ نگن ، اما خیلی به ندرت دروغی گفته میشه . ..
به قلبم بیا ،
به جایی ، به شهری که توش پسری منتظرت ایستاده
و قل میده که هرگز بهت دروغ نگه ...
یه روزی ، یه جایی خوندم ;
آدم وقتی دلش می ریزه ،
تازه می فهمه دلش چه عمقی داشته .
دلم برای ریختن ،
دلم برای تجربه دوباره ، حس ریختن ،
برای "ما" شدن ،
برای همه تلخ و شیرین های پس "ما" شدن ،
بی قراری می کنه ، بهانه می گیره ...
چی بهش بگم ؟
نگرانشم .
شما اگه معشوق وفاداری دیدین ،
بهش بگین دلی اینجا داره برای دیدنش ،
برای بوییدن و بودن باهاش پرپر میزنه . . .
معجزه خاموش
اجرا : داریوش
شعر : ایرج جنتی عطایی
آهنگ : بابک سعیدی
تنظیم : بابگ سعیدی
از آلبوم معجزه خاموش
طعم خیس اندوه و اتفاق افتاده
یه آه خداحافظ ، یه فاجعه ساده
خالی شدم از رویا ،
حسی منو از من برد
یه سایه شبیه من پشت پنجره پژمرد
ای معجزه خاموش ! یه حادثه روشن شو !
یه لحظه ،
فقط یه آه ،
همجنس شکفتن شو
از روزن این کنج خاکستری پرپر
مشغول تماشای ویرون شدن من شو !
برگرد به برگشتن ،
از فاصله دورم کن
یه خاطره با من باش ، یه گریه مرورم کن !
از گرگر بی رحم این تجربه منسوز
پرواز رهایی باش به ضیافت دیروز
به کوچه که پیوستی ،
شهر از تو لبالب شد
لحظه ، آخر لحظه ،
شب عاقبت شب شد
آغوش جهان رو به دلشوره شتابان بود
راهی شدنت حرف نقطه چین پایان بود ...
از اونجاش که Bold کردم خیلی لذت می برم .
اما چه فایده !!!
نیستی لعنتی ، نیستی . . .