شبها ماه نام میگیری ،
و روزها خورشید صدایت میزنند ،
سهم تاریک من از عدالت تو ،
نوریست که در آن با دنیا شریکم میکنی ...
با این همه ،
ققنوس وار در حرم آتشی که در جانم می پراکنی ،
خاضعانه قد میکشم ،
تا سهم تاریکم را ،
در دستان تو تقدیس کنم ...
از اینجا که منم ،
بن بستی در پیش ،
چنان که گویی گنبد گیتی به فرش رسیده ،
و هر آنچه از خلقت در شمار آید در پسم ،
در سالیانی که سپری شد ،
کِی در حساب می آمد که روزی به اینجا به آخر رسم ؟
با عرض معذرت مجبورم به دلایل شخصی این پُست رو پاک کنم ،
اما چون نظر خواننده ها که لطف کردن و نوشتن هم پاک میشه ،
فقط متنش رو پاک میکنم . ..
بازم معذرت میخوام و امیدوارم ببخشینم ...