دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

دستان تو






شبها ماه نام میگیری ،

و روزها خورشید صدایت میزنند ،

سهم تاریک من از عدالت تو ،

نوریست که در آن با دنیا شریکم میکنی ...


با این همه ،

ققنوس وار در حرم آتشی که در جانم می پراکنی ،

خاضعانه قد میکشم ،

تا سهم تاریکم را ،

در دستان تو تقدیس کنم ...






. . .






امروز عصر کاملاً تلافیِ دیشب در اومد ، غصه که نخوردم هیچ ، لبخند هم زدم ...






...






دلم گرفته ، خیلی زیاد ، داغونم هستم ، گریه هم میکنم ...






از اینجا






از اینجا که منم ،

بن بستی در پیش ،

چنان که گویی گنبد گیتی به فرش رسیده ،

و هر آنچه از خلقت در شمار آید در پسم ،

در سالیانی که سپری شد ،

کِی در حساب می آمد که روزی به اینجا به آخر رسم ؟






روحم را






با عرض معذرت مجبورم به دلایل شخصی این پُست رو پاک کنم ،

اما چون نظر خواننده ها که لطف کردن و نوشتن هم پاک میشه ،

فقط متنش رو پاک میکنم . ..


بازم معذرت میخوام و امیدوارم ببخشینم ...