دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

با شما هم






اینو توی وبلاگ گوجه سبز دیدم ، خوشم اومد ،

( برخلاف خودش که ازش خوشم نمیاد ) ،

گفتم با شما هم قسمت کنم ...






۱۸ اردیبهشت







<<< جمعه 18 اردیبهشت ، روز جهانیِ تالاسمی >>>


با آزمایشهای پیش از اردواج ، از تولد کودک مبتلا به تالاسمی پیشگیری کنیم ...






چشمهایش







چشمهای تو از هر چه زیبای سرشار ،

هر چه میخواهم دارا ،

کاش داشتمشان ...






پرواز در ...







                        با فشاری شبیه همون فشاری که به پاهام میارم تا از روی جوب

                        بـپـرم ، از زمین بلند میشم ، الـبـتـه خیلی نمیرم بـالـا ، اما قابـلِ

                        قـبـولـه ، راحت سر و ته می ایستم روی سقف ، میتونم از دیـوار

                        راست برم بـالـا ، برای همه هـم این ویـژگیم طـبیـعیه ، تـوی هـوا

                        شـــنـــاورم و آی لــــذت داره ، آی لــــذت داره کـــــه نـــــگـــــو . ..


همین دیگه ، خیلی وقته دیگه این خوابُ ندیدم ، خـــــیـــــلـــــی  و قـــــتـــــه  ...






استثناً همیشه






همیشه ۳ تا بودیم ،

یکیمون هم اضافه بود . ..

اون همیشه من بودم  ...



چرا همیشه ۳ تا بودیم ،

یکیمون هم اضافه بود ؟

چرا اون همیشه من بودم  ؟؟؟






لیستِ شلوغِ شماره ها







تنها نشستم تو اتاقم ،

گوشی موبایل تو دستمه ،

لیستِ شلوغِ شماره ها رو بالا و پایین میکنم ، اما کسی نیست که . ..

رادیو روشنه و مجریهایِ برنامۀ شبانه شر و ور میگن ، باز از سکوتِ خرد کننده بهتره . ..

چند دقیقه یه بار دست میکنم تو دماغم* ،

سیگارم روشنه ،

چشمام از خواب میسوزن اما خوابم نمیبره ،

کتابی صِدام نمیزنه ، خوندنیهای مجله رو هم خوندم ،

دور تا دورم تنهایی نشسته ،

کسی هم نیست بیاد تنهایی رو بدزدیم ...




( *دماغ برایِ این جمله مناسب تر بود تا بینی )






مینا






از سنگ ،

از من ،

مینا میسازی ،

به پلک بر هم زدنی ،

معجزه کردنی ...




( منظور از مینا ، آسمونه و اسم هیچ شخص خاصی نیست )






همه رو ...







انتخابات نزدیکه ،

منکه انتخابمو کردم ،

قدم به قلبم بگذار و

همه رو ردِ صلاحیت کن ...






باز روزِ ویژه







هیچوقت فکر نکردم امکان داره کسی از تولدم خوشحال شده باشه ، چهارمین پسر بودم که با آرزوی به دنیا اومدن یه دختر بعد از سه تا پسر UpLoad شده بودم ، اونم در حالی که سرِ پسر قبلی نصف روز کشش میدن که به مادرم بگن اینبار هم پسر DownLoad  کرده مبادا حالش بد بشه . با این اوصاف می بینین که هیچکس دلیلی برای شاد شدن از ورودم نداشته . ..


بچه که بودم یکی از تفریحاتم این بود که ظهر ها که همه خوابن برم آلبوممُ بردارم ورق بزنم و عکسهای نوزادیمُ ببینم ، همیشه موقع تماشا کردن تو دلم از پدر مادرم تشکر میکردم که حاضر شدن به فرزندی قبولم کنن ، با اینکه به اندازۀ کافی پسر تو خونه داشتن . ..


هنوز به پنج سالگی نرسیده بودم که بالاخره مادرم یه دختر گذاشت وسط خونه ، خوب دیگه قسمتِ منم اینطوری بود چون همۀ سرا چرخید سمتِ اون و همون یه ذره توجهی هم که گاه به گاه بهم میشد از دست رفت . ..


از ماجراهایِ بزرگسالیم هم که تک و توک توی منفورها شرحشون رفته و میدونین . خلاصه بعضی سالها کلی ذوق داشتم که یه سال بزرگتر میشم و بعضی سالها هم اصلاً چشم دیدنشُ نداشتم .

اما امسال برام یه جورِ دیگس که برایِ خودمم جدیده . ..


روز تولدم نزدیکه و هیچ حسی نسبت بهش ندارم ...




( از اینهمه انزجاری که از جنگ توی پست قبلی ازتون دیدم شگفت زده ام )






رویایِ بیداری







میگما ؛ کاش دنیا همینطوری میموند ،

فقط دیگه توش جنگ نبود ،

هیچکس با هیچکس جنگ نمیکرد . ..

مگه نه ؟