دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

پرواز در رویا

 

        

 

با یه فشار کوچیکِ پا به زمین ،

مثل یه پر بلند میشدم ،

با هر سرعتی ،

تا هر جا که میخواستم . ..


این ویژگی برای خودم و بقیه هم عادی بود ،

شادی و لذتِ صرف بود ،

ازشم سو استفاده یا حتی

استفاده خاصی نمیکردم . ..

 

هیچی ،

مدتهاس این خوابُ ندیدم ،

خیلی دلم میخواد بازم ببینمش ...

 

 

دیوار اتاقم ، دیوار قالبم

 

        East of Eden

 

این یه دیوارِ دیگۀ اتاقمه ،

از این قالب خوشم اومده بود به خاطرِ همین شباهتش ،

اما اگه نظرِ دهه پنجاهیا بر عوض شدن باشه

چــــــــــــــــــــــشــــــــــــــــــــم  ...

 

 

از 77 تا 87

 

         

 

تو همۀ این چند سالِ گذشته ،

بهترینشون سالِ 77 بود ،

البته توش اتفاقِ خاصی نیفتاد ،

مهم حس خوبی بود که اونسال بود . ..

( شاید بعداً کامل توضیح دادم چطور گذشت )

 

از اون به بعد هر سال تلاش کردم که

بشه جایی برای اون لحظات دوباره

تو روزهام پیدا کنم ، اما نشد . ..

 

امسال هم همینطوری گذشت ،

اما بدیش این بود که همش امیدوار بودم

امسال مثلِ 77 بگذره ،

البته شاید مسخره به نظر بیاد ،

اما چون امسال 87 بود و دقیقاً 10 سال

از اونموقع گذشته بود اینطوری انتظار داشتم .. .

 

 

هر روزش ...

 

 

امسال هم بدون تو گذشت ،

هر روزش ...

 

 

قالب نو مبارکم باشه


امیدوارم ظاهرِ جدیدِ اینجا رو بپسندین . ..

اگه به نظرتون سایزِ فونت رو این

صفحه کوچیکه و خوندنش سخته ،

بگین تا از این به بعد یه سایز درشتش کنم . ..


 

 

سالِ نو ، حسِ کهنه

 

 

 

 

 

 

یه هفته دیگه عیدِ ،

اما اصلاً هیجان و ذوقِ تحویلِ سال و

عیدُ ندارم . ..

البته برام جدید نیست ،

الان چند سالِ اینطوریه ،

هر سال کمتر میشه . ..

 

اما بینِ مردم هم جنب و جوشی نمیبینم ،

سالهای پیش فرق نمیکرد یه

برنامۀ رادیویی موضوعش دربارۀ عید باشه یا نباشه ،

خود مردم توی تماسهاشون شعر با مزمون عید میخوندن ،

یا به هر شکلی از عید میگفتن . ..

اما امسال الان نزدیکِ دو هفته اس دائم برنامه ها از عید میگن ،

اما به زحمت به یه برنامه پنج تا تلفن با مزمون عید میزنن ،

خودِ مجریها هم هر کاری میکنن نمیتونن شور و نشاط و

حال و هوای سالِ نو رو به وجود بیارن .. .

 

من فقط اینطوریم یا بقیه هم همین حسُ دارن ؟

 

 

 

 

 

خانمها ، آقایان و عواطف






همیشه میگن مردها هیچ اهل ابراز احساسات نیستن ،

میگن مردها جونشون در میاد تا یه جملۀ دوست دارم بگن . ..


من خودم از همه طبقه و قشری

از همه جای تهران و تقریباً ایران دوستهای دختری داشتم . ..


هرگز یادم نمیاد قبل از اینکه من به طرفم بگم دوسش دارم ،

اون توی گفتنش پیش دستی کرده باشه . ..

تازه اگه نگم همه ، 99%شون وقتی چند بار

قربون صدقشون می رفتم و سعی می کردم

توی ابراز احساسات براشون چیزی کم نذارم ،

بعد از یه مدت فکر می کردن که ؛

موجودات خیلی دوست داشتنی و ایده آلی هستن ،

و عمر و وقت و احساساتشون داره توی رابطه تلف میشه ،

و مستحق رابطه خیلی بهتر ، با شخص خیلی بالاتری هستن ،

در حالی که ( خداشاهدِ که عینِ حقیقتِ ) از خیلی هاشون

اوایل رابطه میشنیدم که فکر نمی کردن

من بخوام باهاشون ارتباط داشته باشم . ..


از این عجیبتر اینه که از خیلی هاشون توی

گپ و گفتهای گردشهامون که بحث از ظاهر میشد ،

( من خودم لاغرم ، با یه صورتِ از معمولی یه کوچولو بهتر )

میشنیدم که میگفتن از این جوونهایی که

هیکلهای بدن سازی دارن و عضلاتشون پف کرده ،

متنفرن و بدشون میاد ( حتی به گفتنِ خوششون نمیاد

رضایت نمیدادن و میگفتن بدشون میاد ) ،

اما همین آدمها رو بعد از پایان ارتباطمون و

در ارتباط بعدیشون وقتی میدیدم ،

میدیدم که با یکی از همون هیکل پف کرده ها دارن راه میرن . ..


اما اینم بگم که در مورد ابراز احساسات ،

اینا فقط حرف خودم نیست و تجربیات خیلی از

پسرهایی رو هم که به شکلی میشناختم

در بر میگیره .. .

به نظر من که فقط اسم خانمها به عنوان جنس لطیف

در رفته و اگه در کل بخوایم منصفانه مقایسه کنیم ،

آقایون جلوترن ...

  

  

  

  

  

عصرِ دل انگیز اما تلخ






از یه طرف عصبی و کلافم ،

گیجم ، بی قرارم ،

نمی دونمم چرا !!!


از طرف دیگه هم واقعاً ، واقعاً دوست دارم

امروز میرفتم بیرون . ..


( لطفاً هم نگین :

تنها برو بیرون

تنها برو بیرون . ..

چون از این کار بدم میاد .. . )






صدا کن مرا






اسم خودمو که تکرار می کنم یه حسی غریبی بهم میده ...






دفـتـر سـیـب و درخـت چـهـل بـرگ






نمی دونستم برای این توضیح

بنویسم یا نه ،

اما می بینین که نوشتم . ..

این شعر مالِ اقلاً 5-6 سالِ پیشِ ،

منظورش هم کسِ خاصی نیست ،

اما هم دوسش دارم ،

هم اگه به حساب پر رویی نذارین ،

از خوندنِ دوباره و دوباره اش سیر نمیشم . ..


درختی که کاشتیم ،

امروز هزار ساله شد ،

درخت ما زمستان را پوزخند کرده ،

و در اوج اندوه برگریزان ،

برگهایی را که عاشقانه رویشان  " تو "  نوشتیم ،

با خود دارد ،

برگهایی رنگی دفتر عشقی

که پیوند زدیم به درخت سیبی ...