دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

صدای سکوت

 

 

 

 

 

از سر شب از شدت سکوت ، 

توی گوشم صدای سوت میاد ، 

( شنیدینش که ؟! ) 

صدای رادیو هم قطعش نمی کنه ، 

دیگه داره کلافم میکنه ... 

 

 

 

 

 

این همون داستانیه که می گفتم :

 

 

 

 

 

لطفا منو بی نسیب از نظراتتون نذارین ، 

واقعا بهشون احتیاج دارم ... 

 

پشت بام 

 

 پشت بام

 

داداشم دو تا دستش را گذاشت روی شانه هام و فشارم داد به سمت پایین منم بدون مقاومت نشستم . همونطور که بالارو نگاه میکرد گفت دراز بکش و خودش هم آهسته نشست . وقتی دراز کشیدم خودش روی من دراز کشید و گفت نترس چیزی نمیشه . هم صداش میلرزید هم بدنش . من هم ترسیده بودم . نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته . فقط می دانستم خیلی بد است . گفت چشماتو ببند . این را در گوشم گفت . من هر دو تا چشمم را روی هم فشار دادم . از پشت سرش را جلو تر آورد و دورو بر گوشم را بوسید و با همان صدای لرزان گفت دوست دارم . این تنها باری بود که توی عمرم این جمله رو از دهنش شنیدم . احساس کردم دارم شلوارمو خیس میکنم.

ادامه مطلب ...

خدا حافظ خیال خوب

 

 

 

 

 

-- یه چیزی رو میخواستم بهت بگم . 

-  بگو همه کسم . 

-- دیگه منتظرم نباش ، باشه ؟ 

-  چرا آخه ؟ مگه نمیخوای بیای دیگه ؟ 

   پای کسی در میو... 

-- نه ،‌ اصلا از این فکرا نکن . 

-  پس قضیه چیه ؟ به خدا دارم از استرس می میرم . 

-- راستش ، راستش من دروغم . 

-  یعنی چی ؟ درست حرف بزن . 

-- یعنی من واقعیت ندارم ، تو منو خیال می کنی ، من تو فکرتم . 

-  برو بابا حالت خوب نیست . 

   یادت نیست گردش رفتنهامون ؟ 

   پارکها ؟ سینماها ؟ پیاده روی ها ؟ بازم بگم ؟ 

-- اینها همش تو فکرت بوده ، هیچکدوم اتفاق نیفتاده . 

-  دروغ میگی . 

-- اتفاقا این بار راسته . 

-  حالا کجا میخوای بری ؟ 

-- واقعیت اینه که من جایی نمیرم ، تو نباید دیگه بهم فکر کنی . 

-  من دلم باهات خوش بود ، باهات تنها نبودم . 

-- اما چه فایده وقتی دروغ باشم ؟ 

-  چکارم داشتی اینو بهم گفتی ؟ نتونستی خوشحالیمو ببینی ؟ 

-- بفهم . من دروغ بودم . خیال بودم . رویا بودم . 

   میخواستم واقعاً خوشحالیتو ببینم . 

   میخواستم خوشحالیتو تو واقعیت ببینم . 

-  ممنونم اما میدونی کـ... 

-- باید برم ، بهتره زودتر خداحافظی کنیم که سخت تر نشه . 

-  باشه ، بازم هر چی تو بخوای . 

-- پـــس ، مواظب خودت باش و خدا نگهـــــدار . 

-  تـــو هم مواظب باش . خـــــدا حافظ ... 

 

 

 

 

 

۱۷ ساله بودم ...

 

 

 

 

 

۱۷ ساله بودم و تازه از یه دختری تو راه مدرسه خوشم اومده بود ، 

همون روزها خوردم به پست یه جمله شریعتی که میگفت : 

مهم گشتنه و اینکه از گشتن خسته نشی وگرنه یافتن هنری نیست . ( تو همین مایه ها ) 

همین جمله بد بختم کرد ... 

 

از اون موقع هی روزگار گشت و منم پشت سرش به گشتن . .. 

همه ایرانو گشتم ، 

با هر کی چار کلام حرف میزدم و می گفت فهمیدم ، 

راه میافتادم شهرشون . .. 

هر دفعه هم همین جمله بعد از اینکه با مغز می خوردم زمین ، 

باعث میشد باز بایستم . .. 

 

اون عشق ۱۷ سالگی رفت ،  

خیلیا هم بعد از اون رفتن ، 

تا دو سال پیش که به خودم گفتم اشکان جان : 

بریدی ، بس کن دیگه ... 

 

بیخیال ، بیشتر بگم باز میزنم زیر گریه ، 

همین دیگه ، تمام ... 

 

 

 

 

 

تنهاییم شدید نیست

 

 

 

 

 

تا میام فکر کنم اونقدرها هم تنهاییم شدید نیست ، 

یکی میاد میگه فکرای الکی نکن ، 

میگه خره خیلی تنها تر از چیزی هستی که به نظرت میاد ، 

میگم خوب ، پس چی ؟ 

میگه اما حالیت نیست ... 

 

 

 

 

 

دلم بچّه میخواد

 

 

 

 

 

دلم میخواد بچّه داشته باشم ، 

دختر یا پسرش فرق نمیکنه ، 

یکی که بزرگ شدنشو ببینم ، 

نصفه شب انقدر وق بزنه تا آدمو بی خواب کنه ، 

غذا نخوره و با قربون صدقه غذا بهش بدم ، 

با لالایی بخوابونمش ، 

خلاصه یکی که از پوست و خون خودم باشه . .. 

 

خـــیـــلـــی   دلـــم   مـــیـــخواد   ... 

 

 

 

 

 

عَشَقه

 

 

 

 

 

میگن عشق از عَشَقه میاد ، 

و عشقه گیاهیه که در باغ سبز میشه و 

دور گیاه دیگری می پیچه و 

چنان از اون تغذیه می کنه که 

ظرف چند روز ، گیاه هدف خشک میشه و 

می میره . .. 

 

 عَشَقه

 

  احتیاج دارم که دستاتو دور تنم حلقه کنی ... 

 

 

 

 

 

گرفته !!!

 

 

 

 

 

یه جورِ خوبی دلم گرفته !!! 

 

 

 

 

 

نظر میدی ؟

 

 

 

 

 

میخوام یه داستان بذارم اینجا ، 

دلم میخواد هر کی خوند نظر بده دربارش ، 

هر نظری درباره هر چیزیش که خواست . .. 

 

قرار شده تو یه مجله ادبی چاپ بشه ، 

دوست دارم اول بچه های اینجا بخوننش . .. 

 

نظر میذاری ؟ 

 

 

 

 

 

امروز

 

 

 

 

 

امروز عکس یه نفرو اتفاقی تو نت دیدم ، 

( نپرس کی ، نمیگم ) 

هم چهره اش آشنا بود ، 

هم غریبه ، 

ناز و 

با وقار و 

خانم و 

محجوب هم نشون می داد . .. 

 

پر از غمم بود ، ( پر بودا ، در حد یه چیز میگم یه چیز میشنوی ) 

دلمم خواستش ، 

اما به دلم گفتم باز یه چیز غمگین دیدی خواستی ؟  

دلم گفت معذرت ... 

منم قبول کردم . 

اما همش جلو چشممِ صورتش ، 

 

نکته بد قضیه اینه که ایرانی بود ، 

( چرا یه ایرانی باید انقدر غم تو صورتش جمع بشه ؟ ) 

 

من که همه چیزو گفتم ، اینم بگم 

دوست دارم بغلش کنم ، 

سرم و ببرم نزدیک گوشش بگم تو رو خدا انقدر ناراحت نباش ، 

بگم اگه به خاطر کسی ناراحتی ، 

هر جای دنیا باشه برات پیداش می کنم ... 

 

یه کوچولو هم گریه کردم ... 

 

بگذریم ، 

دلم می خواست به یکی بگم  

گفتم اینجا بنویسم .. . 

 

فقط کــــــــاش ... 

از اون کاش ها که میدونی عملی نیست .