دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

۱۰۰۰ سال پیش در چنین روزی






        


بچه که بودم ، هر وقت مامان دعوام می کرد ، یا بابا می زدم ، دلم می خواست بجای بچۀ مامان و بابام بودن، بچۀ مهمونایی بودم که خونمون بودن . آخه اونا همیشه مهربون بودن،جلوی مامان یا بابا رو می گرفتن،و از من طرفداری می کردن . ..


به همین سادگی .. .






نظرات 4 + ارسال نظر
یه دوست چهارشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:41 ق.ظ

من یه انسانم ... همین ... اینهایی که اینجا نوشته میشه فقط یه اندیشه است ... سوای جنس ... و هر چیزی که شما روش حساسین ...

پس درست شناختم ، میتونی یه راهی بهم معرفی کنی که از دستِ دهه شصتیها و اندیشه هاشون آزاد بشم ؟
OK ...

نسترن چهارشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:43 ق.ظ

اولین کسی هستی که به من گفتی بداخلاق
این وصله ها به من نمیچسبه
:))
خیلی هم خوش اخلاقم به جان خودم

حتما یه کاری کردی ، جلوی دوستات هم همون کارو بکن تا همون به قول خودت برچسبُ بشنوی .

رافونه چهارشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 07:53 ق.ظ

چه بسا آن مهمان ها در خانه های خودشان کتک کاری بیشتری داشتند

اینو الان میگیم با تجربه و سن الان ، تو ار دید یه بچه ۵-۶ ساله به ماجرا نگاه کن .. .

یه دوست چهارشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 03:59 ب.ظ

مجبور نیستی رها شی .. دیگه نمیام .

دقیقاً منظورم همین بود .. .

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد