دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

بازم بهار ، اما نه ، پــایــیــز ...

 

 

 

 

 

( امیدوارم این پست رو نذارین 

به حساب پر رویی یا خودخواهی ... ) 

 

اتفاقاً اسم اینم بهار بود ، اما چه بهاری ؟! 

 

می دونست فقط یه گوشه میز تحریرش از 

کل اتاقش گوشیش آنتن داره . .. 

از هفته دوم آشناییمون هر روز عصر سر 

یه ساعت به خصوص گوشی از دسترس خارج میشد ، 

حط خونه هم مشغول میزد . .. 

بعد هم همزمان خط خونه آزاد میشد و گوشی آنتن میداد . .. 

 

اوایل گذاشتم به حساب بدبینی و 

تجارب تلخ گذشته ، اما خودش این اتفاق رو حاضر نبود قبول کنه ... 

 

زیر بار تایید دوست دختر خودش هم نمی رفت ... 

 

سر این خیلی جنگ اعصاب کشیدم ، 

تازه این فقط یه مورد از جذابتهای این ارتباط بود . .. 

 

مسئله اینه که یه وقت حسابهای یکی 

برات جور در نمیاد ، اما یه جایی تو دلت میگه : 

داره راست میگه ، و آدم با همه وجودش طرف رو باور می کنه ... 

 

اما یه موقعی هم هست که مو لای توضیح طرفت نمیره ، 

اما همونجای دلت میگه : 

طرف باهات صادق نیست ... 

 

اولی مال همون روزای اولِ ، 

چون بعد از ماهها تنهایی اومده بود 

و یه هدیه از طرف خدا میدیدمش ... 

 

دومی مال بعد از روزای آخرِ که 

خدا دستشو رو کرده بود ... 

 

 

 

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
فروردینی شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 07:00 ب.ظ

الان دومی رو شنیدم و به این فکر کردم که چقدر خوب بود اگه بین دو محبوب به هم می‌خورد با این کلام و صدای قشنگ به هم گله وشکایت میکردن!
آخر این شعر گفتی:
داغونتر از اینم که بگم زمونه نامرد-------------اگه خدا خدا بود روش رو به ما هم میکرد
خسته تر از اینمکه بگم دوباره برگرد-----------برو خدا به همرات رد شو از اینهمه درد

چرا گفتی اگه خدا خدا بود روش روبه ما هم میکردبعد بهارت رو به همراهش سپردی! ( بروخدا به همرات...)؟

چون به نظر من آدم وقتی یکی رو دوست داره ، دلش میخواد همیشه طرفش رو شاد و خندون و خوشحال ببینه ،خوب وقتی اینطوری ببینین قضیه رو ، وقتی طرفتو میره با یه آدم جدید حقیقت اینه که رفته جایی که شادی و خوشحالی خودش رو ائنجا میبینه ، درسته که آدم دهنش ( ببخشید ) سرویس میشه ، اما طرف داره خواسته آدم رو اجرا میکنه . اینجور موقع ها آدم میگه کاش با من بود و این شادی رو با من داشت اما حالا همینکه خودش شادِ برای من کافیه ...
( توضیحاتم کافی بود ؟ )

فروردینی یکشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 12:29 ق.ظ

ممنون از توضیح. منظور من این کلامه: اگه خدا خدا بود روش رو به ما هم میکرد! به نظر میاد خدایی خدا رو قبول نداشته باشه اما بعد یارش رو به همین خدایی که خداییش روقبول نداره می‌سپاره! چرا؟

میفهمم سوالتو ، جوابن براش دارم ، اما از حوصله ام خارجه که اینجا و اینطوری بگم ، فقط میتونم بگم قضیه نسبیه .
امیدوارم وقتی اینطوری جواب میدم نه شما ، نه کس دیگه ای دلخور نشه .
به سوال یک خطیت نگاه نکن ، جوابش یه صفحه جا میگیره ...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد