دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

مرگه اندیشی یا اندیشه مردن ؟

 

 

 

 

 

چقدر به این که خود ما هم یه روز می میریم فکر کردین ؟ 

اصلا به مرگ فکر کردین تا حالا ؟ 

منظورم فلسفه بافی های رایج تو این زمینه یا مرگ دیگران نیست . 

منظورم فکر به اینه که یه روز همه چیز این بدن از کار میفته ، 

 

ما با همه آرزو ها ، 

خاطره ها ، 

خواسته ها ، 

داشته ها ، 

علاقه ها و 

بود و نبودمون به آخر می رسیم . ..

حتی پلک هم نمی تونیم بزنیم .. . 

 

روی دست بلندمون می کنن و اینبار نه برای کس دیگه ای ، 

برای ما لا اله الا الله میگن . .. 

رو یه سنگ سرد ( که دیگه حتی سرمای اونم نمی تونیم حس کنیم ) می شورنمون ، 

میذارنمون تو یه سوراخ کوچیک 

و انقدر خاک میریزن رومون تا همسطح زمین بشه .. . 

 

دیدین فکر و تصورش چقدر حس ویژه ای داره و 

چقدر منحصر به فرده ؟ 

 

برای من گاهی ترسناکه و 

گاهی شیزین و خواستنی ، 

گاهی خیلی دور و 

گاهی چند ثانیه بعد ، 

گاهی عجیب و گاهی آشنا .. . 

 

اما واقعیت اینه که هر جور ببینیمش بالاخره یه روز یا شبی میرسه که 

هممون مـــــی مـــــیـــــریـــــم ، 

 

تــــــــــک تــــــــــکــــــــــمــــــــــون   .   .   . 

 

 

 

 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
کم آویز دوشنبه 30 دی‌ماه سال 1387 ساعت 08:46 ق.ظ http://kamaviz.blogsky.com

سلام اشکان
نمیدونم چه دلیلی داره در خصوص اتفاقی که قرار بیفته و هیچ کاری هم از دستمون برنمیاد فکر کنیم؟ به جای فکر کردن به فلسفه این اتفاق اگه به فلسفه زندگیمون نگاه کنیم فکر کنم به نتایج می رسیم .

سلام مصطفی جان ، ممنون از اظهار نظر صادفانت . امیدوارم بار اول و آخر نباشه .
اما باید بگم من خودم وقتی نیم ساعت عمیق میشینم و به این مسئله فکر میکنم ، تا بیاد از سرم بره بیرون ۳-۴ روزی طول میکشه و تو این ۳-۴ روز واقعا آدم خوبی میشم ( باو کن قصدم تعریف و خودستایی نیست ) آدم دوست داشتنی میشم ، دروغ گفتنم به صفر میرسه ، بی شیله پیله یشم ، به هیچ شکلی کسی رو آذار نمیدم ، آدم مفیدی میشم و خلاصه کلی ویژگی بد جاشونو با ویژگیهای خوب عوض میکنن .
گفته بودی کاری از دستمون بر نمیاد ، اا من همه این ویژگیها رو با اراده خودم پیدا میکنم ، همون اراده ضعیف همیشگی که بعد از این نیم ساعت تفکر شروع کرده به نشون دادن قابلیتهاش .
به نظر من این خودش تاثیر مثبتیه که رو زندگیم میذاره ...
ببخشید که پر حرفی کردم ، لطف نظرات خوبتو از من و وبم دریغ نکن ...

سارا دوشنبه 30 دی‌ماه سال 1387 ساعت 05:49 ب.ظ http://swampland.blogsky.com/



اومدی اینو برام گذاشتی ..
فکر کنم همه وقتی به یه وبلاگ سر میزنن دوست دارن نوشته های خود صاحب وبلاگو بخونن ، نه بریده های شعرهایی که کتاب کتملشون هم تو نت هست ، هم تو کتاب فروشیها ...

وبلاگ یه مکان خصوصی ..جایی که آدما هر چیزی که دوست دارن می زارم..حالا این نوشته مال من ..مال تو ..مال یه شاعر ..بریده روزنامه..فوشه ..هر چی هست یه نوشته است ..که آدم دوست داره و می زاره ..
واسه خوش اومدن بقیه هم نیست..واسه دله خود خود طرف..من هر چیز و تو بلاگم بزارم ..باحاش حال کردم و گذاشتم..واسه خوش اومدن بقه هم نیست ..بقیه
می خوان بخونن می خوان نخونن..

من اینو گفتم ، اما شما شهامت اینو نداشتی که اجازه بدی انتقاد به این سادگی وارد نظراتت بشه ...

بی گناه شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 04:00 ب.ظ

سلام اشکان جان منم ازپدرم متنفرم ولی چه میشه کرد ما زنده ایم و محکوم به زنده موندن

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد