دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

امروز نیازمند یاری سبزتان هستیم !!!







کسی یه فیلتر شکن داره برام ایمیل کنه ؟

به شدت به یکدانه نیازمندیم . ..

این یه نمونه از ابعاد فیلترینگِ ،

قسمتهایی که عکس اجرا ( load ) نشده نتیجۀ فیلترینگه . ..

کلمۀ مورد جسجو نماز بوده ,

دیگه خودتون حساب بقیۀ جاها رو بکنید ...






بارون !!!






از ظهر داره بارون میاد ٬

نکنه شب قراره تو اخبار بگن

چند تا اعدامی جدید تو راهن ...






۱۳۸۹






سال جدید ٬ که هنوز کاملا نو و براقه ٬ برای همه امیدوارم لبریز از شادی و اتفاقات خوب باشه ٬

( البته آرزو بر جوانان عیب نیست ) ( بخصوص که اینجا ایرانه و فعلا در دوره رو برگردانی خدا از این آب و خاک مقدس به سر می بریم ) ٬ خلاصه امیدوارم امسال رو بدون جنگ و اقلاً اعدام و زلزله بگذرونیم و اگه قراره روزهای خوبمون از تعداد تعطیلیها کمتر باشه ٬ حداقل روزهای بد نداشته باشیم ...


دگر اینکه دلم برایتان تنگ شده بود ٬ بسی بسیار ...

از اون چند نفری هم که حس میکنم پست گذاشتن و نذاشتنم اینجا براشون کَمَکی اهمیت داشته و امیدوارم داشته باشه هم تا در توانم هست ژوزش ارائه میکنم .. .


میگن وقتی دل آدم میریزه ٬

تازه میفهمه دلش چه عمقی داشته . ..


منظورم یعنی این بود که الان که بعد از مدتها اومدم اینجا و نظرها رو خوندم و

به چند تا وبلاگ سر زدم ( غیر از وبلاک رافونه که تقریبا همیشه بهش سر میزنم ) ٬

دوباره یادم اومد که چقدر این حال و هوا رو دوست داشتم و دارم و

چقدر دلم براش تنگ شده بود ...






بالاخره یه عکس از خودم






اینم یه عکس از عروسی ،

یکی از این دوتا آقـــــــــــــای فـــــوق مــــــحــــتــــرم داماده ،

یکیشون هم منم ...

( با تشکر از پیشنهاد رافونه جان برای گذاشتن عکس با یه فیلتر کوچولو )







آخرین عروسیِ خونۀ ما






خواهرم هم عروسی کرد و رفت . ..

قراره تا یکی دو ماه دیگه برا شانگهای زندگی کنن .. .

( یادتونه که گفته بودم داماد چینیه )

( نمی دونم عکس ازشون بذارم یا نه )






کودک






یه کودک رو تصور کنین که فقط از دنیا یه عروسک یا اسباب بازی میخواد ( فقط یه چیز میخواد ) ،

بعد تصور کنین یه بزرگتر که تسلط داره رو اون کودک ،

اون اسباب بازی رو میاره پیش کودک ،

برای یک دقیقه میدتش دستش تا خوب لذت داشتنش رو حس کنه ،

بعد از دستش میگیرتش ،

یه دستش رو میذاره روی سینۀ کودک ،

و با دست دیگه اش اون اسباب بازی رو دور میکنه ،

وقتی کودک میخواد بزنه زیر گریه ،

بهش میگه گریه نکن ، از وقتت استفاده کن و دور شدنش رو خوب تماشا کن . ..


سالهاس احساس اون کودکُ دارم ،

خدا برام حس اون بزرگتر رو داره ،

و اون عروسک همونه که همیشه میره .. .


گاهی با این وضع کنار میام و میسازم ،

گاهی کنار نمیام و داغونتر میشم ...






پول و ویزا






کاش پرنده بودم ،

یا فقط بال داشتم ،

حداقل میتونستم برم ،

بدون نیاز به پول و ویزا و هر چیز دست و پا گیر دیگه . ..


اگه پرنده بودم ،

اگه می شد برم ،

اگه بال . ..

اگه .. .


اما ...






گاهی ...






گاهی انقدر غرق این میشی که :

فقط یه بار دبگه صداشُ بشنوم . ..

که یادت میره بخوای ببینیش ،

بخوای شنیدن صداش ،

بخوای دیدنش ،

دوام بیاره و همون یک بار نباشه ...






نجات دنیا






گاهی فکر میکنم نجات دنیا ،

توی نبود بمب اتم یا جنگ و اینجور چیزها نیست ،

نجات دنیا توی نجات دادن روح آدمهاست ،

مطمئناً دست آدم به همۀ مردم روی زمین نمیرسه ،

حتی اگه برسه هم اصلاً معلوم نیست همه با آدم راه بیان ،

اما روح یک نفر رو که میشه نجات داد . ..

گاهی فکر میکنم همینکه بشه کمک کرد روح یه نفر از بدی ها حفظ بشه ،

همینکه بشه روح یک نفر رو از آلودگی ها و ظواهری که بهش زنجیر شده حفظ کرد و نجات داد ،

مثل اینه که دنیا رو نجات دادی . ..


اما وقتی حتی خود اون یه نفر هم نخواد چی ؟

اگه کلید قفل اون زنجیرها دست خود اون یک نفر باشه ،

و کلید رو قورت بده چی ؟ ؟ ؟






آسیب






وقتی شروع می کنی ، جلو میری ،

و میدونی کجا داری میری و چی میخوای ،

اگه آسیب ببینی میگی اشکال نداره ،

دوباره دستتُ میگیری به امیدت و پا میشی . ..

اما وقتی شروع نکرده ،

با سر بخوری زمین ،

دیگه نمیتونی پاشی ،

چون خودت آسیب ندیدی ،

امیدته که آسیب دیده ،

امیدته که از بین رفته ...