-
بازم Ying و Yang
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1387 17:51
این چند خط قاطی شدۀ حرفهای کیرکیگارد و کنفوسیوس و یونگِ ... این علامت که در چینی به Ying و Yang معروفه ، معنیش اینه که زن و مرد دو موجودی هستن که همدیگه رو کامل میکنن* و در هر نیمه قسمتی میباشد که کاملاً ویژگیها و خصوصیاتِ طرف مقابل رو داره و همین هم باعث میشه که هر کسی به سمت جنس متفاوت از خودش کشیده بشه ، و خصوصیاتی...
-
کمکِ اورژانسی .. .
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1387 16:51
دقیقاً از شبی که گفتم کامپیوترم خراب شده داره PM میده و یه بار هم eMail زده . .. میدونه هم از خودشو همۀ هم نسلهاش نفرت دارم ، برگشته میگه من فکر کردم تو معلول جسمی هستی ، و میخواستم کمکی کرده باشم بهت ، اما حالا که فهمیدم اینطور نیست دیگه مزاحم نمیشم . .. میگم از کی اینو فهمیدی شما که معلولم ؟ میگه از وقتی اون پست...
-
مورد عجیبِ اشکان
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1387 13:42
یه جورِ عجیبی احساسِ شادی میکنم و خوشحالم . .. دلم بعد از مدتها میخواد از خونه برم بیرون و تفریح کنم و یه کم خوش بگذرونم ، اما کسی نیست که همرام بیاد ، هیچکس . .. از تنها بیرون رفتن بدم میاد ، چون دوست ندارم عادت کنم از همه تفریح هایی که هست تنها لذت ببرم . .. عادت کنم و یاد بگیرم که تنها برم سینما ، تنها برم پارک و...
-
روز بعد از فردا
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1387 13:22
دقت کردین که چقدر ساده و بی دغدغه همین وبلاگی که به مرور می نویسیم ، داره جزئی از تاریخ میشه ؟ داره ابزاری میشه که هزار سالِ دیگه ( البته اگه سرویسی که از وبلاگمون پشتیبانی میکنه تا اونموقع دوام بیاره ) ما رو از روی اون بشناسن . .. فکر میکنین کیا بخوننش ؟ فقط دانشمندهایی که دارن درباره گذشته تحقیق میکنن ؟ یا مردم عادی...
-
بازم تــــــــو ، اینبار شونه هات
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1387 02:26
شانه های تو ؛ به قدر یک خواب طولانی شیرینند ، به قدر یک گریۀ عمیق سبکند ، و به قدر یک آرامش بزرگ دورند ...
-
دارم از .. .
شنبه 17 اسفندماه سال 1387 22:39
دارم از دمای بدنم خیلی لذت می برم ...
-
نهالِ عشق
شنبه 17 اسفندماه سال 1387 18:20
از همون نگاه اول یه نهال کاشته میشه ، وقتی توی هفته اول بهت میگم دوستت دارم ، این جمله شبیه یه نهالِ یه هفته ایه . .. اگه یه هفته بعد همه چیز تمام بشه ، فراموش کردن همه چیز و از ریشه در آوردنِ این نهال کار سختی نیست . .. وقتی بعد از یه سال هم میگم دوستت دارم ، درسته که همون جمله است ، اما این بار یه درختِ تنومند پشتشه...
-
این یعنی همون معذرتِ خودمون
شنبه 17 اسفندماه سال 1387 02:56
۰ئ برای گذاشتن پست قبلی عجله ای نداشتم ، اما فکر این آدم خیرخواه دو سه روزه رو اعصابم رژه میره . .. هر بار هم باهاش حرف زدم به خط پنجم نرسیده میگه : من اصلاً با گذشته کار ندارم و بیا به گذشته فکر نکنیم . .. نمی دونم چرا فکر میکنه اینا خاطراتی هستن که از یاد آدم برن ، اینو بگم که اصلاً آدم عقده ای یا کینه ای نیستم ،...
-
Two ...
شنبه 17 اسفندماه سال 1387 02:00
Two . شهریور ۷۸ بود ... روزهای آخر بسته بندی اسباب خونه برای اسباب کشی به خونۀ جدید بود و همه خونه توی کارتون بود بجز وسایل نادر ۱ ، هیچکس جرات نمیکرد ازش خواهش کنه که اونم وسایلشو جمع کنه ، تا بالاخره بابا انقدر گیر داد بهش تا آقا عصبانی شد و یه مقدار از وسایل خودشو که میشد ، شکست و یه مقدار رو هم که قابل پاره کردن...
-
مار ، پونه و دختر دهه شصت
جمعه 16 اسفندماه سال 1387 18:27
انصافاً قدیمیا راست گفتن که گفتن : مار از پونه بدش میاد ، درِ خونش سبز میشه . .. من فکر میکنم همه جا پر از دختر دهه شصتی شده ، یا واقعاً اینطوریه ؟ آخه از هر طرف میرم یکی جلوم سبز میشه .. . ظهر دیگه حالت تهوع بهم دست داده بود ...
-
هزارمین نفر ............................
جمعه 16 اسفندماه سال 1387 05:02
۹ نفر دیگه به اینجا سر بزنن ، جمع بازدید کننده ها به ۱۰۰۰ نفر میرسه ... هر جور فکر کردم دیدم راهی نیست که بشه فهمید کدوم بازدید کننده است . .. کاش خودِ بازدید کننده های جدید از توی اون کنتور پرچمها ، نفراتُ جمع بزنن و اگه هزارمی بودن خبر بدن . .. ( این لینک مربوط به وقتیه که هنوز ۹ نفر مونده ) نفر هزارم جایزه داره . ....
-
یک منظره ...
جمعه 16 اسفندماه سال 1387 04:25
دلم یه مرکز اورژانس میخواد که همه ماشینهاش جلوش پارک شده باشن ... آخه معنیش میشه اینکه هیچکس نیاز به کمک و اورژانس نداره . .. و اینهمه یعنی یه منظرۀ خوب ، یعنی آ ر ا م ش . . .
-
مرزهای سکوت
جمعه 16 اسفندماه سال 1387 04:02
اوایل خیلی راحت اینجا حرفهامو می نوشتم ، اما کم کم که جلو رفت و پیدا شدن چند تا خواننده صمیمی ، یه جور حس آشنایی بهم داد ، خوب آدم جلوی کسی که باهاش آشناس ، همیشه یه جور تعارف یا خودسانسوری یا هر اسم دیگه ای که داشته باشه ، داره دیگه .. .
-
دیروز ، امروز و عشق
جمعه 16 اسفندماه سال 1387 02:49
گاهی از خودم می پرسم : هنوزم آدما عاشق میشن ؟ کمِ کم نوجوونها و جوونها عاشق میشن ؟ اونطوری که همدوره های خودم عاشق میشدنو میگم ، بی قرار بشن ، صبح قبل از مدرسه برن سر کوچه اش منتظر بشن تا بیاد و رد بشه از جلوشون ، تو محلشون بپلکن ، بدون اینکه باهاش حرف زده باشن سرش غیرتی بشن و دعوا کنن ، اونم نه یه هفته و یه ماه ، دو...
-
توهم
پنجشنبه 15 اسفندماه سال 1387 03:29
تا حالا شده اِنقدر به چیزی که میدونی واقعیت نداره فکر کنی که شک کنی واقعاً وجود داره یا نه ؟ من بعضی شبا ( مث امشب ) اینطوری میشم ، میدونم نیستا ، ولی نه اینکه دلم میخواد باشه ، همش فکر میکنم هست ... اما واقعیت اینه که باید گفت : کـــــاش بــــــود ...
-
نگفتم ؟
پنجشنبه 15 اسفندماه سال 1387 01:42
نگفتم ؟ فقط شانس آوردم که دلم باز همونجوری که خوبه ، گرفت ...
-
البته فکر کنم ...
پنجشنبه 15 اسفندماه سال 1387 00:10
فکر کنم دلم میخواد بگیره ، همیشه اولش همین حسِ الانو پیدا می کنم ، از هر طرف میرم هستش ، همه جای اتاقم رو تله گذاری میکنه برام ، در اولین تله ای که گیر کنم ، موجودِ غریبه درونمو ترک میکنه ، و همون آشنای همیشگی جاشو پر میکنه . .. بعد زندگی شکل عادیِ خودشو پیدا میکنه ، و دلم از هز فرصتی برای اشک ریختن استفاده می کنه ،...
-
بودن و نبودن
چهارشنبه 14 اسفندماه سال 1387 23:00
به بودنت توی زندگیم ، کنارم ، و همراهیت بیشتر از همیشه نیاز دارم ، از دنیای بدون تو ، وحشت دارم و می ترسم . .. اما از بودنت و نبود تنهایی هم گریزانم . .. می دونم که توی دنیا ، فقط تویی که میتونه از این دوگانگی نجاتم بده .. . اما نجاتی نیست ، چون تو نیستی ...
-
کمک .. .
چهارشنبه 14 اسفندماه سال 1387 16:56
از دیدگاه روانشناختی هر مشکلی که شخص داره ، حتماً یه سرش به جایی و چیزی در گذشته اش وصل میشه . .. حالا برگشته میگه من وقت برای چت ندارم ، به گذشته هم کاری ندارم ، ابدا هم دوست نداره وارد ارتباطها و دوستیهای مسخره بشه ، فقط انتظار داره از طریق ایمیل زدن ، منو از دنیایی که توشم بیرون بیاره ، و وارد دنیای جدیدی بکنه . .....
-
زمستان ، بهار ، تو
چهارشنبه 14 اسفندماه سال 1387 14:14
زمستان سرد آهسته می رود ، و گرمای خاطرات تو را با خود می برد ، و تلخی خاطرۀ لبخندی که شیرین بود ، و شادی خاطره دیدار را . .. و بهار اندوهبار ، رنگارنگِ خود را ، می کشد روی یکدستِ پاکِ تو ...
-
من بر گشتم
سهشنبه 13 اسفندماه سال 1387 22:52
به هر زحمتی بود این کامپیوترو سرپا کردم ، دوست داشتم همونطور که گفتم دو سه روزه برسونمش ، خلاصه ، مــــــــــــــــــن بـــــــــــــــــــر گـــــشــــتــــــم ...
-
کودکی به اسمِ رابطه
دوشنبه 12 اسفندماه سال 1387 00:07
آدمها به هم که لبخند میزنن ، کودکی به دنیا میاد . .. حالا اگه فقط یکیشون لبخند زده باشه ، اون کودک ناقص الخلقه میشه ، و بچه های ناقص الخلقه هم زیاد عمر نمیکنن . .. همه باید تا زمانی که اون کودک ، خودش توانایی زندگی بدون کمک دیگران رو پیدا کنه کمکش کنن ، تا زمانی که خودش بتونه بدون کمکِ هر کدوم از والدینش بره سر یخچال...
-
کامپیوتر در کما ...
یکشنبه 11 اسفندماه سال 1387 20:55
سلام : کامپیوترم خراب شده ، شاید دو سه روزی نتونم آپ کنم ، اما اگه نظری بیاد حتماً هر جور شده جواب میدم ، دعا کنین زودتر مشکلش حل شه ...
-
تالاسمی ، تالابِ سردِ زندگی
یکشنبه 11 اسفندماه سال 1387 03:29
روز اولی بود که توی انجمن تالاسمی ایران ، عضو افتخاری شده بودم . .. قرار بود توی فعالیتهای هنری ( که هیچوقت تو مدتی که می رفتم رونق نگرفت ) همکارشون بشم . .. توی راه برگشت به خونه نتیجه شد ایـــــــــــن ... از زبونِ یه تالاسمیِ به همنوعِ خودش ، حروف اولِ هر بیت هم اگه بذارین کنار هم میشه . . .
-
می فهمم می فهمینم ...
یکشنبه 11 اسفندماه سال 1387 02:34
دوست ندارم وقتی میاین اینجا اندوه و تلخی بذارم جلوتون ، اما نمی دونین قسمت کردن این خاطره ها با شما چقدر سبکم می کنه . .. باورتون نمیشه اگه بگم تنها دلخوشیم بعد از نزدیکِ دو سال همینه که اینجا به کمک شما سبک بشم . .. بی نهایت ممنونم از درکتون ، همراهیتون و نظرات دلگرم کنندتون . .. روزهای خوبم میرسه ...
-
One ...
یکشنبه 11 اسفندماه سال 1387 01:58
One . حدود ۲ سال پیش یاد یکی از دعواهای چند سال قبل ترش ، توی خونه افتادم : برادر سومیم تازه نامزد کرده بود ، ( البته پشیمون شده بود و اون روز ما فهمیدیم و چند روز بعد خودش اعترف کرد ) قرار بود خونواده نامزدش برای ناهار بیان خونمون ، پدرمم دو سه روز قبلش از یه ماموریتِ نزدیکِ شیراز با یه کارتون قاب خاتم کاری تو...
-
دورِ باطل
شنبه 10 اسفندماه سال 1387 22:56
کلِ روز رو سپری می کنیم ، شب می خوابیم ، و در صبحِ روزِ سپری شده از خواب بیدار میشیم ... اگه متوجه منظورم نمیشین ، به اینجا سر بزنین .
-
حوا ، آدم و خدا
شنبه 10 اسفندماه سال 1387 21:38
اگه کسی برای بار اول از خواهش و خواسته من سرپیچی بکنه ، بهش میگم چون بار اولت بود ، ندیده می گیرم و بی خیال میشم . .. تا اونجا که میدونم ، این عکس العملیه که همه از خودشون نشون میدن . .. حالا سوال اینه که چطور خدای بخشنده و مهربان ، اولین گناه و سرپیچی آدم رو نتونست ببخشه و ندیده بگیره ؟
-
اینجا و آنجا
شنبه 10 اسفندماه سال 1387 18:05
فکر کن وضعیت تو خونه اینطوری باشه ۱ . .. وضعیت بیرون از خونه هم اونطوری ۲ .. . اونوقت همه میگن چرا جوونای ایرانی انقدر افسرده ان ؟ ۳ ۱ - اونهایی که در جریان پستها هستن ، می دونن چی میگم . ۲ - وضعیتی که همه دنیا داره می بینه ، اما مسئولین خودمون حاضر نیستن باور کنن . ۳ - تازه من یه نمونه . یکی از هزاران .
-
اشکان علیه اشکان
شنبه 10 اسفندماه سال 1387 01:45
اگه ۱۰۰ بار خشم سر تا پاتو گرفت و قورتش دادی ، کسی نمیفهمه ، چون اصلاً وجهه بیرونی نداشته که کسی متوجه بشه . .. اما اگه یه بار ، یکی از این خشمها به عصبانیت تبدیل شد و وجهه بیرونی به خودش گرفت ، اونوقته که همه میکوبنش تو سرت که تو ، تا عصبانی میشی اینکارو میکنی و اونکارو میکنی . .. اونوقته که دوست داری پاهاتو ببندی به...