من هنوز به خدا اعتقاد دارم ،
به اینکه هم حواسش به دنیاس ،
هم به مردمم ،
هم به من ...
من هنوز به خدا اعتقاد دارم ،
حتی اگه خوابیده باشه ،
حتی اگه خدا وجود نداشته باشه . . .
تو ایران تمام مدت از دست این ملت حرصم می گرفت ،
از رفتارشون ، عقایدشون ، شیوۀ برخوردشون با هر چیزی . .. اما اینجا ، از این فاصله که نگاهشون می کنم ، ملت مظلومی رو می بینم که هرگز از زیر بار ظلم و فشار قد راست نکرده ، ملتی که انقدر بازی داده شده که مدتهاس نقش خودش رو تو این بازی از یاد برده . .. برای مَردُمَم اندوه گینم …
متوجه شدم الان که تنها زندگی می کنم هیچ چیزی گم نمیشه ،
شاید یادم بره چیزی رو کجا گذاشتم اما گم نمیشه . ..
حتی وقتی یه برگۀ کاغذ از دستم میفته زمین ،
تا وقتی که خودم نرم و ورش دارم همونجا میمونه . ..
این یعنی وقتی چیزی رو پیدا نمی کنیم و بر چسب گم شده رو بهش میزنیم ،
داریم بی اعتمادیمونو به دیگران به نمایش میذاریم ؟
نمی دونم این خوبه یا بد !
هر چی هست حسِ جدیدیه ،
تجربۀ شکل چدیدیه از بودن در تنهایی ...
این عجیبه که دلم برای هیچکس و هیچ چیز تو ایران تنگ نمیشه ؟
باید از خودم نگران بشم ؟
همه چیز ، همۀ لحظات و روزها مث موقعیه که آدم از یه خواب طولانی بیدار میشه و حس میکنه واسه همه کاری انرژی داره . ..
طفلک مردممون چی میکشـــــــــــــــــــــــــــــــــــن . . .
اینجا هند ، من تنها ...
اینجا هند ، من غریب . . .
اینجا هند ، من شاد . . .
اینجا هند ، من آزاد . . .