-
لبخند بزن غریبه . ..
دوشنبه 26 اسفندماه سال 1387 00:47
اونایی که این 2-3 روزه ، از دستم بابت بعضی پستهام ناراحتن ، لطفاً یه سری به اینجا بزنن ! امیدوارم هم دلشون باز بشه و هم یه لبخندِ کوچولو بزنن .. .
-
مرطوبِ نگاه
دوشنبه 26 اسفندماه سال 1387 00:20
اشک میریزم ، تا نگاهم مرطوب باشد ، نمی خواهم زبریِ نگاهم ، به دیدنِ رویایت خشی وارد کند ...
-
ایرانِ آزاد
یکشنبه 25 اسفندماه سال 1387 02:03
ایران ؛ کشوری که آدم توش آزادِ تا خودش ، به جایِ حکومت ، آزادیهای خودش رو محدود کنه ...
-
نمونۀ کامل یه دختر دهۀ شصت ...
یکشنبه 25 اسفندماه سال 1387 01:30
قبل از هر چیزی اینو بگم که هر چیزی استثنا داره ، حتی این گروهی که میخوام دربارشون بنویسم ، مطمئناً از این پست منظورم گروهِ خیلی کم تعداد استثناها نیست ... انگار دور تا دورش پر از تابلوهاییه که که با فلش دارن اندام جنسیشو نشونش میدن ،لباسش تا جای ممکن تنگه ، فرم ایستادنش و کمکِ کفشهاش باعث میشن که باسنش تا جای ممکن...
-
اون چیز
شنبه 24 اسفندماه سال 1387 04:55
همیشه بعد از هر رابطه چیز ی بود که باعث میشد رابطۀ بعدی شروع بشه ، مهم نیود که رابطه چقدر بد یا سخت تمام بشه ، همیشه می دونستم که رابطۀ بعدیی هست . .. شاید برای یک ماه یا بیشتر به شدت احساس خستگیِ روحی می کردم ، اما تو این مدت به خودم دلداری میدادم ، با خودم قرار میذاشتم که دفعۀ بعد فلان کار رو بکنم یا فلان کار رو...
-
نگاهت .. .
شنبه 24 اسفندماه سال 1387 03:04
خیرۀ نگاهت تیربارانم می کند ، و پیوند نگاهِ دیگران با تو ، قلبم را متراکم .. .
-
بازم یه سوالِ احتمالاً اساسی
جمعه 23 اسفندماه سال 1387 22:09
خدا که می تونست یه آدمی مثل حضرت مهدی رو اینهمه سال زنده نگه داره ، تا بالاخره یه روزی ازش برای برقراری عدالت استفاده کنه ، چرا خودِ پیامبرُ زنده نگه نداشت که هم مقامش بالاتره ، هم دیگه با وجودِ بودنِ خودش اینهمه تفرقه و درگیریهایِ مذهبی به وجود نمی اومد ؟
-
شهر من اهواز
جمعه 23 اسفندماه سال 1387 16:43
رادیو جوان یه تیم فرستاده اهواز و قراره از همین روزا تا آخرِ عید هر روز 2 ساعت برنامه از اهواز پخش کنه . .. بــــــد جوری هواییم کرده پاشم برم ، جنون گرفتتم . .. آخ که چقدر این خاکِ مقدس ، دوست داشتنیه ...
-
عمری که تلف شد .. .
جمعه 23 اسفندماه سال 1387 15:00
همۀ جذابیتهای اطرافت عادی میشه ، همۀ شعرهایی که بلدی رو میخونی ، همۀ سنگهای اطراف پاتو پرتاب میکنی ، تا جایی که میتونی دور بشی قدم میزنی ، بارها ، میری تو فکر ، دربارۀ همه چیز و همه کس ، روزهای باقیمانده رو میشماری ، حتی روزهای رفته رو ، به ساعت نگاه میکنی ، تازه 45 دقیقه از 2 ساعتِ یکی از 4 پستِ اونروزت گذشته ... (...
-
برهنه در برابر تویی که ...
جمعه 23 اسفندماه سال 1387 02:13
هر چه شعر در دفترم بود ، به پای تو ریختم تا ببینی به تو که می رسم ، برهنه در برابرت میشکنم . .. و تو ، از شعرهای ریخته در پیش پایت ، فرشی ساختی برای عبور به سمت مرد ترمه پوشِ آنسوی گذر .. .
-
به هم خواهیم رسید
جمعه 23 اسفندماه سال 1387 00:44
ما در زوالِ دورانِ تاریکمان ، به هم خواهیم رسید ، اما در تاریکی ، در میان هراسی که حاکمان به تنِ شادیمان پوشانده اند ، و زیباییِ پیوند را نخواهیم دید . ..
-
بازم قالب
پنجشنبه 22 اسفندماه سال 1387 23:18
دعوام نکنین دیگه ، خوب قالبها باب میلم نیستن و راضیم نمیکنن . .. دیگه تکرار نمیشه ... تازه تو این قالب میتونین ستونهای سمت راستُ هر جور بخواین جابجا کنین .. .
-
خواب در بیداری
پنجشنبه 22 اسفندماه سال 1387 22:28
سالهاست بیدارم ، با چشمانی باز ، مبادا تو لحظه ای قدم به رویایم بگذاری ، و من خواب باشم ...
-
پرواز در رویا
پنجشنبه 22 اسفندماه سال 1387 21:33
با یه فشار کوچیکِ پا به زمین ، مثل یه پر بلند میشدم ، با هر سرعتی ، تا هر جا که میخواستم . .. این ویژگی برای خودم و بقیه هم عادی بود ، شادی و لذتِ صرف بود ، ازشم سو استفاده یا حتی استفاده خاصی نمیکردم . .. هیچی ، مدتهاس این خوابُ ندیدم ، خیلی دلم میخواد بازم ببینمش ...
-
دیوار اتاقم ، دیوار قالبم
پنجشنبه 22 اسفندماه سال 1387 20:33
این یه دیوارِ دیگۀ اتاقمه ، از این قالب خوشم اومده بود به خاطرِ همین شباهتش ، اما اگه نظرِ دهه پنجاهیا بر عوض شدن باشه چــــــــــــــــــــــشــــــــــــــــــــم ...
-
از 77 تا 87
پنجشنبه 22 اسفندماه سال 1387 15:09
تو همۀ این چند سالِ گذشته ، بهترینشون سالِ 77 بود ، البته توش اتفاقِ خاصی نیفتاد ، مهم حس خوبی بود که اونسال بود . .. ( شاید بعداً کامل توضیح دادم چطور گذشت ) از اون به بعد هر سال تلاش کردم که بشه جایی برای اون لحظات دوباره تو روزهام پیدا کنم ، اما نشد . .. امسال هم همینطوری گذشت ، اما بدیش این بود که همش امیدوار بودم...
-
هر روزش ...
پنجشنبه 22 اسفندماه سال 1387 13:46
امسال هم بدون تو گذشت ، هر روزش ...
-
قالب نو مبارکم باشه
پنجشنبه 22 اسفندماه سال 1387 05:02
امیدوارم ظاهرِ جدیدِ اینجا رو بپسندین . .. اگه به نظرتون سایزِ فونت رو این صفحه کوچیکه و خوندنش سخته ، بگین تا از این به بعد یه سایز درشتش کنم . ..
-
سالِ نو ، حسِ کهنه
پنجشنبه 22 اسفندماه سال 1387 01:31
یه هفته دیگه عیدِ ، اما اصلاً هیجان و ذوقِ تحویلِ سال و عیدُ ندارم . .. البته برام جدید نیست ، الان چند سالِ اینطوریه ، هر سال کمتر میشه . .. اما بینِ مردم هم جنب و جوشی نمیبینم ، سالهای پیش فرق نمیکرد یه برنامۀ رادیویی موضوعش دربارۀ عید باشه یا نباشه ، خود مردم توی تماسهاشون شعر با مزمون عید میخوندن ، یا به هر شکلی...
-
خانمها ، آقایان و عواطف
چهارشنبه 21 اسفندماه سال 1387 20:31
همیشه میگن مردها هیچ اهل ابراز احساسات نیستن ، میگن مردها جونشون در میاد تا یه جملۀ دوست دارم بگن . .. من خودم از همه طبقه و قشری از همه جای تهران و تقریباً ایران دوستهای دختری داشتم . .. هرگز یادم نمیاد قبل از اینکه من به طرفم بگم دوسش دارم ، اون توی گفتنش پیش دستی کرده باشه . .. تازه اگه نگم همه ، 99%شون وقتی چند...
-
عصرِ دل انگیز اما تلخ
چهارشنبه 21 اسفندماه سال 1387 16:48
از یه طرف عصبی و کلافم ، گیجم ، بی قرارم ، نمی دونمم چرا !!! از طرف دیگه هم واقعاً ، واقعاً دوست دارم امروز میرفتم بیرون . .. ( لطفاً هم نگین : تنها برو بیرون تنها برو بیرون . .. چون از این کار بدم میاد .. . )
-
صدا کن مرا
چهارشنبه 21 اسفندماه سال 1387 02:04
اسم خودمو که تکرار می کنم یه حسی غریبی بهم میده ...
-
دفـتـر سـیـب و درخـت چـهـل بـرگ
چهارشنبه 21 اسفندماه سال 1387 01:03
نمی دونستم برای این توضیح بنویسم یا نه ، اما می بینین که نوشتم . .. این شعر مالِ اقلاً 5-6 سالِ پیشِ ، منظورش هم کسِ خاصی نیست ، اما هم دوسش دارم ، هم اگه به حساب پر رویی نذارین ، از خوندنِ دوباره و دوباره اش سیر نمیشم . .. درختی که کاشتیم ، امروز هزار ساله شد ، درخت ما زمستان را پوزخند کرده ، و در اوج اندوه برگریزان...
-
آبی ، خاکستری ، سیاه
چهارشنبه 21 اسفندماه سال 1387 00:20
پیش در آمدِ شعرِ آبی خاکستری سیاه هستا ، همون که میگه : تو به من خندیدی و نمیدانستی من به چه دلهره از باغجۀ همسـ.... آره ، خودشه ، همش داره تو سرم میچرخه ... اینم یه لینکِ بی ربط ، آمارِ ثابتِ کتابُ نسبت به تلویزیون و موبایل ببینین ...
-
همچنان تو
سهشنبه 20 اسفندماه سال 1387 20:05
تمنای تو ، دلم را تازه نگه میدارد ...
-
آژانسِ تنهایی .. .
سهشنبه 20 اسفندماه سال 1387 00:36
همه ازم میپرسن : چرا همه جا رو با آژانس میری ؟ منم جوابِ سر بالا میدم . .. اما دلم یهو خواست اینجا راستشو بگم ؛ با آژانس میرم که سریع برم و برگردم ، چون ، دیدن پسر دخترها ، دیدن ذوجهای جوون عصبیم میکنه ...
-
طعمِ اون لبخندُ ...
سهشنبه 20 اسفندماه سال 1387 00:25
وقتی هستی خودت توی بدنم وول میخوری ، وقتی نیستی جایِ خالیت ، و انتظار اومدنت ، مثل لبخندیه که آدم تا انتهای جُکی که میشنوه نگهش میداره ، تا طعمِ اون لبخندُ خوب توی ذهنش مزه مزه کنه ، و با به انتها رسیدنش ، همۀ شادیِ جمع شده رو بپاشه توی صورتِ گوینده ...
-
آرومم ؟
دوشنبه 19 اسفندماه سال 1387 23:34
از همه جای اتاقم صدای سکوت میاد ، توی بدنم پر از سر و صداسا ، اما انگار که با ریموت صداشو قطع کرده باشن ، هیچ صدایی نمیاد . .. به نظرم میاد آرومم ، اما فکر نکنم آروم باشم ...
-
دور
دوشنبه 19 اسفندماه سال 1387 12:08
دور که میشوی ، خاطراتِ شیرین نزدیک می شوند .. .
-
کبوتری در آسمانِ خیال
دوشنبه 19 اسفندماه سال 1387 02:06
چون تو ابعاد عکس دست میبرم لینک عکس رو برای کسایی که میخوان تو سایز اصلی ببیننش میذارم . در آسمانِ خیال تو چون کبوتری سپید بر فراز سرم بال گستردی ، دو بالت که دنیایم را پوشاند ، فضله ای به همۀ زندگیم رها کردی و رفتی ...