دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

اینجا مرموزه ؟

 

 

 

 

 

یهو ۳-۴ روز یه خواننده پیدا میشه که تند تند پیام میذاره ، 

پیداس که تو این مدت روزی چند بار این صفحه رو باز میکنه ، 

اما بعد همونطور که اومده غیب میشه و ۱-۲ روز بعد یه نفر جدید میاد . .. 

 

تو این مدتی که اینجا خونه کردم تا حالا ۵-۶ نفر اینطوری اومدن و رفتن ، 

همه جا اینطوریه ؟ 

راستش این جور برخورد به نظرم عجیب میاد ، 

یعنی ایراد از منه ؟ 

یا اینجا مرموزه ؟ 

 

به هر حال اگه کسی ۱ بار هم برای همیشه میاد ، 

جفت قدمهاش رو جفت قرنیه و عنبیه و مردمک و لکه زرد و پلک  

و خلاصه چش و چارم ... 

 

 

 

 

 

اهــــــــــــــــــــــــواز

 

 

 

 

 

تو یه وبلاگی در مورد اهواز خوندم ، 

کاش 5 دقیقه اونجا بودم ، 

بــــــــــــــد جوری هواییم کرد ... 

 

 

 

 

 

یه

 

 

 

 

 

یه جوری آرومم ، انگار 

هیچ جای دنیا جنگ نیست ... 

 

 

 

 

 

من بی اختیار ...

 

 

 

 

 

-  می بینی چی میشه ؟ 

-- تو که میدونی من هستم و می بینم ، پس چرا می پرسی ؟ 

-  آخه وقتی جواب مثبت میدی خیلی اتفاقا میفته ... 

-- مثلاً ؟ 

-  قبل از هر چیزی آروم میشم ، سبک میشم ، 

   ناراحتیم یادم میره و از همه مهمتر از تنهایی در میام و خیلی تاثیرهای خوب دیگه ... 

-- وووه ، نمی دونستم انقدر میتونم مثبت باشم برات . 

-  اما هستی ، خیلی بیشتر از چیزی که فکرشو بکنی یا حتی به نظر بیاد . 

-- ممنونم عزیزم ، تو هم کلی حس خوب به من میدی . 

-  ممنونم از تعارفت اما مـ ... 

-- تعارف نبود ، کاملاً جدی و راست بود .

-  اما به پای من نمی رسی تو این یه مورد .

-- اشکال نداره ، واسه اینکه دلت نشکنه ایندفعه تو سرتری ، راضی شدی ؟

-  تا وقتی تو هستی هیچی حریف نمیشه دلمو بشکنه .

-- تو اینطوری با من حرف میزنی نمی ترسی لوس بشم ؟

-  نه نفسم ، خیالم راحته از این بابت ، تو جنبه این حرفها رو داری ،

   همین چیزهاته که از بقیه متمایزت میکنه .

-- ممنون مهربونم ، من دیگه باید برم ، مواظب خودت باش ، 

   درضمن وقتی هم رفتم نبینم باز چشمات خیس بشنا ، روتم خوب میندازی ، 

   خوبم میخوابی ، خوابهایی خوبم میبینی ، حالا بگو چشم . 

-  چشم اما در مو... 

-- چشم اینطوری قبول نیست ، چشم محکم میخوام ، زود باش . 

-  زود باشم چون عجله داری بری ؟ 

-- نه عزیزم ، میخوام چشم محکم تو رو زودتر بشنوم ، 

   تازه من هر جا هم برم خودت میدونی که همیشه پیشتم ، 

   هر موقع هم بخوایم حرف بزنیم هم مشکلی نیست . 

-  مطمئن باشم ؟ 

-- سوال بچه گانه نپرس . چشم محکم من چی شد ؟ 

- چشم چشم چشم ، اما در مورد خیسیه چشمهام هیچ قولی نمی دم . 

-- مطمئنی ؟ 

-  حالا کی داره سوال بچه گانه می پرسه ؟ 

-- اشکال نداره ، درکت میکنم . 

-  از کجا درک میکنی ؟ نکنه تو هم ... ؟ آره ؟ 

-- خوب مگه من چمه ؟ دل من حق نداره ... ؟ 

 

من بی اختیار دستام و باز میکنم و چیزی نامرئی ، 

چیزی از جنس هوا رو میکشم تو بغلم ، اما 

میدونم که چیزی جز هیچ توی بغلم نیست ، 

چشمامو باز میکنم و مطمئنم ،

مطمئنم خواب نبودم ، خواب ندیدم  ،

می دونمم واقعیت نداشته . ..

بغض توی گلوم بزرگتر و بزرگتر میشه ،

یادم میاد که قول دادم ،

سعی میکنم که قورتش بدم و قورتش میدم ،

اما هنوز لحظه ای نگذشته که چیزی درونم متلاشی میشه  ،

و من زیر سیلاب اشک چندباره ویران میشم . . . 

 

 

 

 

 

نمیخوام چشمم به این دخترهای دهه شصتی بیفته ...

 

 

 

 

 

اینهمه میگم بابا جان نمیخوام تو این وبلاگ که 

یه محل کاملاً شخصیه 

چشمم به این دخترهای دهه شصتی بیفته ، 

باز میان اون بالا رو میخونن ، 

بعد مثل آدمهای زبون نفهم می پرسن : 

میشه بیایم اینجا ؟ 

میشه نظر بذاریم ؟ 

 

همین امشب باز سر و کله یکیشون پیدا شد ، 

خوب هم گندشو زد تو اعصابم ، 

بعد هم خفه شد و گورشو گم کرد . .. 

 

کاش انقدر که دختر شصتی اینجا پیدا میشه ، 

از بچه های دهه پنجاه ( که انصافا جواهرن ) ، 

یا دهه های دیگه پیدا میشد . .. 

 

امیدوارم ، واقعاً امیدوارم و از عمق دلم آرزو میکنم 

دیگه نه خودشونو ببینم ، نه نظراتشونو . .. 

 

و برای بار ۱۰۰۰۰۰۰ میگم قدم بقیه رو 

روی جفت چشمام میذارم و 

کلمه کلمه نظراتشونو 

با همه وجودم می پذیرم و نفس میکشم . .. 

 

بابا جان ازشون بدم میاد ، متنفرم ، آخه دیگه به چه زبونی بگم ؟ 

 

 

 

 

 

بازم پسر توی پنجره

 

 

 

 

 

هر شب به اینجا که میرسه  

پسر توی پنجره دلش میگیره انگار ، 

آخه دستشو روی دهنش فشار میده که صداش از اتاقش بیرون نره* ، 

بعد هم صورتش خیس میشه ، معلومه گریه می کنه . .. 

باور کنین من همه سعیمو میکنم تا آرومش کنم ، 

اما تا شروع می کنم به حرف زدن ، 

اونم حرف می زنه و میخواد ناراحتیشو توضیح بده و اصلا به حرفهام گوش نمی کنه .. . 

 

 

*( اتاقشو من همیشه از پشت سرش می بینم . بین خودمون باشه ، خیلی شبیه اتاق منه ) 

 

 

 

 

 

-- آره .

 

 

 

 

 

علت سرمای زمستونها اینه که تو نیستی ، 

منتظرم بهار بشه تا باز همو ببینیم ، 

توی تابستون عاشق بشیم ، 

اما یعنی باز تو پاییز ... ؟ 

 

به هر حال زمستونها سرده چون تو نیستی .. . 

 

-  بعد از این سرما میای ، مگه نه ؟ 

-- آره . 

 

... با اینا زمستونو سر می کنم / 

با اینا خستگیمو در می کنم ... 

 

 

 

 

 

بهش نگاه

 

 

 

 

 

انقدر پاکه که اگه بدون وضو بهش نگاه کنی آلوده اش می کنی . .. 

همسرت ، بهترین دوستی بود که تا حالا داشتم ، 

ازش خوب مراقبت کن .. . 

 

 

 

 

 

آخر پیدات

 

 

 

 

 

دیدی آخر پیدات کردم ، 

صبح میگم ، توی خواب ، 

دیدی الکی نگران بودی ، 

من که می گفتم داریم خواب می بینیم و اینا واقعی نیست ، 

اما تو همش می ترسیدی اتفاق بدی بیفته ... 

 

 

 

 

 

هیجان و ...

 

 

 

 

 

ما حق داریم خشمگین بشیم ، 

چون خشم یکی از عواطفه ، 

مثل غم ، شادی ، هیجان و ... 

 

اما حق نداریم عصبانی بشیم ، 

چون عصبانیت بدترین و زشت ترین شکل بروز خشمه ... 

 

درست اینه که راه سالمی برای تخلیه انرژیه 

زیادی که بوسیله خشم درونمون جمع میشه پیدا کنیم . .. 

و این راه بسته به شخصیت هر کسی متفاوته .. .