یهو ۳-۴ روز یه خواننده پیدا میشه که تند تند پیام میذاره ،
پیداس که تو این مدت روزی چند بار این صفحه رو باز میکنه ،
اما بعد همونطور که اومده غیب میشه و ۱-۲ روز بعد یه نفر جدید میاد . ..
تو این مدتی که اینجا خونه کردم تا حالا ۵-۶ نفر اینطوری اومدن و رفتن ،
همه جا اینطوریه ؟
راستش این جور برخورد به نظرم عجیب میاد ،
یعنی ایراد از منه ؟
یا اینجا مرموزه ؟
به هر حال اگه کسی ۱ بار هم برای همیشه میاد ،
جفت قدمهاش رو جفت قرنیه و عنبیه و مردمک و لکه زرد و پلک
و خلاصه چش و چارم ...
تو یه وبلاگی در مورد اهواز خوندم ،
کاش 5 دقیقه اونجا بودم ،
بــــــــــــــد جوری هواییم کرد ...
- می بینی چی میشه ؟
-- تو که میدونی من هستم و می بینم ، پس چرا می پرسی ؟
- آخه وقتی جواب مثبت میدی خیلی اتفاقا میفته ...
-- مثلاً ؟
- قبل از هر چیزی آروم میشم ، سبک میشم ،
ناراحتیم یادم میره و از همه مهمتر از تنهایی در میام و خیلی تاثیرهای خوب دیگه ...
-- وووه ، نمی دونستم انقدر میتونم مثبت باشم برات .
- اما هستی ، خیلی بیشتر از چیزی که فکرشو بکنی یا حتی به نظر بیاد .
-- ممنونم عزیزم ، تو هم کلی حس خوب به من میدی .
- ممنونم از تعارفت اما مـ ...
-- تعارف نبود ، کاملاً جدی و راست بود .
- اما به پای من نمی رسی تو این یه مورد .
-- اشکال نداره ، واسه اینکه دلت نشکنه ایندفعه تو سرتری ، راضی شدی ؟
- تا وقتی تو هستی هیچی حریف نمیشه دلمو بشکنه .
-- تو اینطوری با من حرف میزنی نمی ترسی لوس بشم ؟
- نه نفسم ، خیالم راحته از این بابت ، تو جنبه این حرفها رو داری ،
همین چیزهاته که از بقیه متمایزت میکنه .
-- ممنون مهربونم ، من دیگه باید برم ، مواظب خودت باش ،
درضمن وقتی هم رفتم نبینم باز چشمات خیس بشنا ، روتم خوب میندازی ،
خوبم میخوابی ، خوابهایی خوبم میبینی ، حالا بگو چشم .
- چشم اما در مو...
-- چشم اینطوری قبول نیست ، چشم محکم میخوام ، زود باش .
- زود باشم چون عجله داری بری ؟
-- نه عزیزم ، میخوام چشم محکم تو رو زودتر بشنوم ،
تازه من هر جا هم برم خودت میدونی که همیشه پیشتم ،
هر موقع هم بخوایم حرف بزنیم هم مشکلی نیست .
- مطمئن باشم ؟
-- سوال بچه گانه نپرس . چشم محکم من چی شد ؟
- چشم چشم چشم ، اما در مورد خیسیه چشمهام هیچ قولی نمی دم .
-- مطمئنی ؟
- حالا کی داره سوال بچه گانه می پرسه ؟
-- اشکال نداره ، درکت میکنم .
- از کجا درک میکنی ؟ نکنه تو هم ... ؟ آره ؟
-- خوب مگه من چمه ؟ دل من حق نداره ... ؟
من بی اختیار دستام و باز میکنم و چیزی نامرئی ،
چیزی از جنس هوا رو میکشم تو بغلم ، اما
میدونم که چیزی جز هیچ توی بغلم نیست ،
چشمامو باز میکنم و مطمئنم ،
مطمئنم خواب نبودم ، خواب ندیدم ،
می دونمم واقعیت نداشته . ..
بغض توی گلوم بزرگتر و بزرگتر میشه ،
یادم میاد که قول دادم ،
سعی میکنم که قورتش بدم و قورتش میدم ،
اما هنوز لحظه ای نگذشته که چیزی درونم متلاشی میشه ،
و من زیر سیلاب اشک چندباره ویران میشم . . .
اینهمه میگم بابا جان نمیخوام تو این وبلاگ که
یه محل کاملاً شخصیه
چشمم به این دخترهای دهه شصتی بیفته ،
باز میان اون بالا رو میخونن ،
بعد مثل آدمهای زبون نفهم می پرسن :
میشه بیایم اینجا ؟
میشه نظر بذاریم ؟
همین امشب باز سر و کله یکیشون پیدا شد ،
خوب هم گندشو زد تو اعصابم ،
بعد هم خفه شد و گورشو گم کرد . ..
کاش انقدر که دختر شصتی اینجا پیدا میشه ،
از بچه های دهه پنجاه ( که انصافا جواهرن ) ،
یا دهه های دیگه پیدا میشد . ..
امیدوارم ، واقعاً امیدوارم و از عمق دلم آرزو میکنم
دیگه نه خودشونو ببینم ، نه نظراتشونو . ..
و برای بار ۱۰۰۰۰۰۰ میگم قدم بقیه رو
روی جفت چشمام میذارم و
کلمه کلمه نظراتشونو
با همه وجودم می پذیرم و نفس میکشم . ..
بابا جان ازشون بدم میاد ، متنفرم ، آخه دیگه به چه زبونی بگم ؟
هر شب به اینجا که میرسه
پسر توی پنجره دلش میگیره انگار ،
آخه دستشو روی دهنش فشار میده که صداش از اتاقش بیرون نره* ،
بعد هم صورتش خیس میشه ، معلومه گریه می کنه . ..
باور کنین من همه سعیمو میکنم تا آرومش کنم ،
اما تا شروع می کنم به حرف زدن ،
اونم حرف می زنه و میخواد ناراحتیشو توضیح بده و اصلا به حرفهام گوش نمی کنه .. .
*( اتاقشو من همیشه از پشت سرش می بینم . بین خودمون باشه ، خیلی شبیه اتاق منه )
علت سرمای زمستونها اینه که تو نیستی ،
منتظرم بهار بشه تا باز همو ببینیم ،
توی تابستون عاشق بشیم ،
اما یعنی باز تو پاییز ... ؟
به هر حال زمستونها سرده چون تو نیستی .. .
- بعد از این سرما میای ، مگه نه ؟
-- آره .
... با اینا زمستونو سر می کنم /
با اینا خستگیمو در می کنم ...
انقدر پاکه که اگه بدون وضو بهش نگاه کنی آلوده اش می کنی . ..
همسرت ، بهترین دوستی بود که تا حالا داشتم ،
ازش خوب مراقبت کن .. .
دیدی آخر پیدات کردم ،
صبح میگم ، توی خواب ،
دیدی الکی نگران بودی ،
من که می گفتم داریم خواب می بینیم و اینا واقعی نیست ،
اما تو همش می ترسیدی اتفاق بدی بیفته ...
ما حق داریم خشمگین بشیم ،
چون خشم یکی از عواطفه ،
مثل غم ، شادی ، هیجان و ...
اما حق نداریم عصبانی بشیم ،
چون عصبانیت بدترین و زشت ترین شکل بروز خشمه ...
درست اینه که راه سالمی برای تخلیه انرژیه
زیادی که بوسیله خشم درونمون جمع میشه پیدا کنیم . ..
و این راه بسته به شخصیت هر کسی متفاوته .. .