خشم خیلی زیادی رو درون خودم حس میکنم ،
راه سالمی برای تخلیه اش پیدا نمی کنم . ..
نگه داشتنش هم انرژی زیادی ازم می گیره . ..
می ترسم کنترلش از دستم خارج بشه و به کسی آسیبی برسونم .. .
پ.ن : آسیبی که گفتم فیزیکی نیست ،
راستش از اون آدمهام که تو اینجور مواقع با پنبه سر می برن ...
چه حسی داره آدم بدونه تو دل یکی دیگه چی میگذره ؟
شما الان می دونیند تو دلم چطوریه . ..
همیشه از اینکه کسی رازهامو بدونه بدم میومده . ..
اما برام جالبه که نسبت به شماها احساس خوبی دارم .
یعنی همتون رفتین تو دلم ؟
باشه ، برید توش ،
اما رو دیوارش با چیزهای نوک تیز یادگاری ننویسیدا ، خــــوب ؟
مرسی .
مـــــیـــــای بـــــریـــــم ســــیــــنــــمــــا ؟
خــــوب بــــریــــم پــــارک ، خـــــوبــــــه ؟
اصـلـا هــــر جـا کـه تـو بـگـی ، بــاشـه ؟
تا حالا به پوستت دقت کردی ؟
اینکه بدون درز و شکاف روی تمام بدن کشیده شده ،
اینکه روی هر قسمتی به نسبت اون محل
شکل و ضخامت و لطافتش تغییر کرده .. .
به نظر من که : الله اکبر . . .
میشه منو به عمق چشمات ببری ؟
اونجاش که آب از سر آدم میگذره ،
اونجا که آدم فکر می کنه غیر از بقیه آدمهای دنیاس .. .
ببرم اونجا و بذار تا ابد بمونم ، باشه ؟
مرسی نفسم . . .
یـادتـه ؟
سکوت سرشار از ناگفته هاست ،
اعتراف به عشقهای نهان و حرفهای بر زبان نیامده ،
و در این سکوت حقیقت ما نهفته است ،
حـــقـــیـــقـــت تـــــــــــــو و مـــن ...
آره ، یــادمــه . . .
۱ . صبحانه خوردن با یک دیکتاتور :
مرد :
سن : ۴۶ سال ،
قد : ۱۷۶ سانتیمتر ،
وزن : حدود ۱۰۰ کیلوگرم . ..
پسر :
سن : ۵ سال ،
قد : ۴۷ سانتیمتر ،
وزن : ۱۷ کیلوگرم . ..
روی سینه پسر می نشیند ،
با زانوهایش دستهای پسر را از دو طرف نگه میدارد ،
با یک دست دهان پسر را باز میکند
و با دست دیگر لقمه تخم مرغ نیمرو را داخل دهانش هل میدهد .. .
چند وقت پیش یهو برام سوال شد که :
مثلا وقتی شادم واقعا شادم ؟
اصلا از کجا میفهمم شادم ؟
این سوال درباره غم و خشم و باقیه احساسات هم پیش اومد .
از اون روز بعد از هر اتفاقی اول باید خودمو مرور کنم تا ببینم چه حسی دارم .. .
برای همین بعد که میفهمم حسم چیه ،
باورش نمی کنم ،
حس می کنم غیر واقعیه . ..
هیچی ، همینطوری گفتم این قضیه رو برای شما تعریف کنم .
باراک حسین اوباما در محرم سال ۱۴۳۰ هجری قمری وارد کاخ سفید شد .
این فال نیک یا فال بد ؟