ما در زوالِ دورانِ تاریکمان ،
به هم خواهیم رسید ،
اما در تاریکی ،
در میان هراسی که حاکمان
به تنِ شادیمان پوشانده اند ،
و زیباییِ پیوند را نخواهیم دید . ..
دعوام نکنین دیگه ،
خوب قالبها باب میلم نیستن و
راضیم نمیکنن . ..
دیگه تکرار نمیشه ...
تازه تو این قالب میتونین
ستونهای سمت راستُ
هر جور بخواین جابجا کنین .. .
سالهاست بیدارم ،
با چشمانی باز ،
مبادا تو لحظه ای قدم به رویایم بگذاری ،
و من خواب باشم ...
با یه فشار کوچیکِ پا به زمین ،
مثل یه پر بلند میشدم ،
با هر سرعتی ،
تا هر جا که میخواستم . ..
این ویژگی برای خودم و بقیه هم عادی بود ،
شادی و لذتِ صرف بود ،
ازشم سو استفاده یا حتی
استفاده خاصی نمیکردم . ..
هیچی ،
مدتهاس این خوابُ ندیدم ،
خیلی دلم میخواد بازم ببینمش ...
این یه دیوارِ دیگۀ اتاقمه ،
از این قالب خوشم اومده بود به خاطرِ همین شباهتش ،
اما اگه نظرِ دهه پنجاهیا بر عوض شدن باشه
چــــــــــــــــــــــشــــــــــــــــــــم ...
تو همۀ این چند سالِ گذشته ،
بهترینشون سالِ 77 بود ،
البته توش اتفاقِ خاصی نیفتاد ،
مهم حس خوبی بود که اونسال بود . ..
( شاید بعداً کامل توضیح دادم چطور گذشت )
از اون به بعد هر سال تلاش کردم که
بشه جایی برای اون لحظات دوباره
تو روزهام پیدا کنم ، اما نشد . ..
امسال هم همینطوری گذشت ،
اما بدیش این بود که همش امیدوار بودم
امسال مثلِ 77 بگذره ،
البته شاید مسخره به نظر بیاد ،
اما چون امسال 87 بود و دقیقاً 10 سال
از اونموقع گذشته بود اینطوری انتظار داشتم .. .
امیدوارم ظاهرِ جدیدِ اینجا رو بپسندین . ..
اگه به نظرتون سایزِ فونت رو این
صفحه کوچیکه و خوندنش سخته ،
بگین تا از این به بعد یه سایز درشتش کنم . ..
یه هفته دیگه عیدِ ،
اما اصلاً هیجان و ذوقِ تحویلِ سال و
عیدُ ندارم . ..
البته برام جدید نیست ،
الان چند سالِ اینطوریه ،
هر سال کمتر میشه . ..
اما بینِ مردم هم جنب و جوشی نمیبینم ،
سالهای پیش فرق نمیکرد یه
برنامۀ رادیویی موضوعش دربارۀ عید باشه یا نباشه ،
خود مردم توی تماسهاشون شعر با مزمون عید میخوندن ،
یا به هر شکلی از عید میگفتن . ..
اما امسال الان نزدیکِ دو هفته اس دائم برنامه ها از عید میگن ،
اما به زحمت به یه برنامه پنج تا تلفن با مزمون عید میزنن ،
خودِ مجریها هم هر کاری میکنن نمیتونن شور و نشاط و
حال و هوای سالِ نو رو به وجود بیارن .. .
من فقط اینطوریم یا بقیه هم همین حسُ دارن ؟
همیشه میگن مردها هیچ اهل ابراز احساسات نیستن ،
میگن مردها جونشون در میاد تا یه جملۀ دوست دارم بگن . ..
من خودم از همه طبقه و قشری
از همه جای تهران و تقریباً ایران دوستهای دختری داشتم . ..
هرگز یادم نمیاد قبل از اینکه من به طرفم بگم دوسش دارم ،
اون توی گفتنش پیش دستی کرده باشه . ..
تازه اگه نگم همه ، 99%شون وقتی چند بار
قربون صدقشون می رفتم و سعی می کردم
توی ابراز احساسات براشون چیزی کم نذارم ،
بعد از یه مدت فکر می کردن که ؛
موجودات خیلی دوست داشتنی و ایده آلی هستن ،
و عمر و وقت و احساساتشون داره توی رابطه تلف میشه ،
و مستحق رابطه خیلی بهتر ، با شخص خیلی بالاتری هستن ،
در حالی که ( خداشاهدِ که عینِ حقیقتِ ) از خیلی هاشون
اوایل رابطه میشنیدم که فکر نمی کردن
من بخوام باهاشون ارتباط داشته باشم . ..
از این عجیبتر اینه که از خیلی هاشون توی
گپ و گفتهای گردشهامون که بحث از ظاهر میشد ،
( من خودم لاغرم ، با یه صورتِ از معمولی یه کوچولو بهتر )
میشنیدم که میگفتن از این جوونهایی که
هیکلهای بدن سازی دارن و عضلاتشون پف کرده ،
متنفرن و بدشون میاد ( حتی به گفتنِ خوششون نمیاد
رضایت نمیدادن و میگفتن بدشون میاد ) ،
اما همین آدمها رو بعد از پایان ارتباطمون و
در ارتباط بعدیشون وقتی میدیدم ،
میدیدم که با یکی از همون هیکل پف کرده ها دارن راه میرن . ..
اما اینم بگم که در مورد ابراز احساسات ،
اینا فقط حرف خودم نیست و تجربیات خیلی از
پسرهایی رو هم که به شکلی میشناختم
در بر میگیره .. .
به نظر من که فقط اسم خانمها به عنوان جنس لطیف
در رفته و اگه در کل بخوایم منصفانه مقایسه کنیم ،
آقایون جلوترن ...