دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

عبادتِ خوبی است تنهایی ؟؟؟







این عکس و تیتر صفحۀ بسم اللهِ شمارۀ جدیدِ ( 209 ) همشهری جوانه . ..

جالب بود برام ، تو اوج روزهایی که به هر دری میزنم که از تنهایی بزنم بیرون و حاضرم همه چیزُ بدم واسه یه دوستِ خوب که دستمو بگیره و از تنهایی بیرون بکشدم ، اونوقت مجله ای که آبونمانم ، صفحۀ اولشُ اینطوری شروع میکنه ...


البته از یه دیدِ دیگه اگه بهش نگاه کنم باید بگم این یه نشونس ؟ پیامی داره برام ؟ چرا همچین تیتر و عکسی درست همین روزها باید بیان سر راهم ؟ گیج شدم ...






د یـــــد گـــــا ه






دیدین بعضی وقتها آدم خواب میبینه هر چی صدا میزنه ، با اینکه همه نزدیکشن باز کسی نمیشنوه ؟ حتی میره میگیره تکونشون میده باز متوجۀ آدم نمیشن ؟ دیدین صبح که بیدار میشه و با اولین نفر که حرف میزنه و میبینه صداشُ میشنوه چه خوشحال میشه ؟ الان همونطوریم ، اما توی واقعیت ، توی همین دنیایِ لاکردار ، خوابم که دیگه مدتهاس نمی بینم که ببینم اونجا هم وضع همینطوره یا نه ، تازه اگه ببینم هم کابوسه . برای همین نمیتونین تصور کنین وقتی برام نظر میذارین ، حتی اونهایی که پرت و پلا مینویسن ، چقدر خوشحال میشم ، چون تنها جاییه که می بیننم ، وقتی وارد صفحۀ مدیریت میشم و می بینم نظر جدید اومده ، چند لحظه باز کردنشُ کش میدم تا شیرینی دیده شدنُ به قدرِ همون چند لحظه بیشتر مزه مزه کنم ، اینهمه شمارشگری هم که گذاشتم واسه همینه ...






این دگر من نیستم ، من نیستم






ویرانی ام را به کوچه ها میبرم ،
میان غربتِ همشیریانم ،
شاید زیر پنجره ات مکثی کنم ،
و آب دهانم را تف کنم به همۀ فریبهایِ انتظار ،
شاید با چشمانِ بسته از خیابانی بگذرم ،
خیابانی که تو را برد به بی برگشت ،
خسته ام ،
قلبم با نام تو خون در رگهایم میریزد ،
شاید با تیغی از رگهایم بیرون ریختمت ،
از هر عابری سراغم را میگیرم ،
به دور اشاره میکنند با انگشت حیرت ،
به جایی که تو باید باشی ،
به جایی که سُر خوردم به انتظار ،
راه میروم ،
به همۀ قدیسین دخیل میبندم و
در دلم لعنت میفرستم که به من قولِ ما دادند ،
خورشید خیره دنبالم میکند ،
پس کو سایه ام ؟
سیگار دیگری روشن میکنم ،
مخدرم را به سوزن میزنم ،
سوزن دیگرم را سرخ میکنم ،
دود پشت دود ،
نرم میشوم ،
رخوت پُرم میکند ،
سَرَم ول میشود ،
سر گیجه ،
راه ،
تو ،
دروغ ،
دخیل ،
تکرار ،
می روم ،
نیستم ،
خسته ام ،
بریده ،
خسته و بریده ...





دنیا







دنیا پُر از زشتی است ،

و زشتی کم ندارد ،

زشتیهایِ آن خیلی بیشتر بود

اگر دیده بر آنها بسته بودیم ...


( از کلامِ آغاز فیلم خانه سیاه است )






چشمانِ کاملاً بسته






کاش میشد کاسۀ سرمُ باز کنم ،

مغزمُ دربیارم بذارم یه کنار تا خوب بخار کنه و خنک بشه ،

بعد یه چیزهایی رو ازش در بیارم و بندازم تو سطل زباله ،

اما اینکه عملی نیست . ..


اما این کاش عملیه که بگم :

کاش میشد دراز بکشم ،

چشمامُ ببندم ،

بازشون نکنم ،

باز نشن ،

بسته بمونن ،

بمونن ،

بمونن . ..


بـ ـر ا ـی هـ ـمـ ـیـ ـشـ ـه   . . .






صبور باش غریبه






قصدم این نبود ،

اشتباه شناختی منو ،

اشتباه گرفتی منظورمو ،

نمیخواستم اینطوری بشه ،

نمیخواستم ،

نمیخواستم ،

نمیخواستم . ..


جنگ اعصاب ...






کاش کمی ، فقط کمی ...







کاش قبل از ...


اول برش میداشتی ،

ببینی اصلاً چیه ،

ارزشی داره ؟

میارزه بذاریش تو جیبت ،

حتی برای یک روز . ..


کاش قبل از پریدن روش ،

قبل از له کردنش ،

کمی براش وقت میذاشتی ...




کسی میدونه من چه مرگم شده ؟!






بارون ...







بارون ول کن نیست ،

یاد روزهایی میفتم که

جلوم مینشستی ،

من غرقِ تو میشدم و

تو غرق سازت . ..


کجایی ؟

هنوز ساز میزنی ؟

برای کـــی ؟






از دلِ ما تا ولِ شما







عمرِ ما به دلِ گرفته گذشت ،

واسه گَل و گُشادیِ دلِ شما ...






باز علیزاده ، باز همایون







باز نصفه شب شد و علیزاده تارشُ برداشت ،

الانه که باز دنیا تار بشه ...


آخه  . . .