پروین سلیمانی
هم به خاطره ها پیوست ...
روحش شاد و یادش گرامی باد ...
( فاتحه یادمون نره )
احساس میکنم از یه سیارۀ دیگه اومدم ،
هیچکسُ نمیشناسم ،
هیچکسُ درک نمیکنم ،
نمی فهمم . ..
فصل آخر سریال لاست رو هم دیدم ،
هنوز گیجم . ..
خواب بدی که دیده بودم تقریباً کمرنگ شده برام ،
اما هنوز ازش می ترسم . ..
از جنگیدن برای از بین بردن تنهایی تقریباً دست کشیدم ،
این جور که پیداست تسلیم شدم ...
یه حسی بهم میگه
با اینکه دلم میخواد موسوی از صندوقها در بیاد ،
بر خلافِ میلم ،
کروبی انتخاب میشه ...
هنوز نه با زلزلۀ بَم کنار اومدم ،
نه اندوهشُ طوری که تخلیه شَم گریه کردم . ..
همیشه یه گوشۀ ذهنمه ،
گاهی هم مِثِ امشب میاد جلوی همۀ افکارم ...
تولدم مصادف با سیزده رجب بوده ،
امسال مصادف شده با سوم جمادی الثانی ،
از خودم می پرسم چرا بین این دو تا گیر کردم ؟
آخه این چه پیشونی نوشتیه که روی سَر من کنده کاریش کردن ؟
( سکوت اینجا ، یه جورایی داره آرومم میکنه )
گاهی فکر می کنم ؛
هنوزم میتونم تو یک میلیون نفر حِسِت کنم ؟
طعم لبهات خـــــیـــــلـــــی وقــتــه یادم رفته ،
طرحِ گونه هات یادم رفته ،
شکل بینیت هم همینطور . ..
حالت چشمات فراموشم شده ،
حتی مدل موهات هم . ..
فقط برق چشمات یادم مونده
که اونم کم کم داره محو میشه ...
گاهی فکر می کنم ؛
هنوزم میتونم بشناسمت ؟
تا حالا دقت کردین توی چه دوران زمانی داریم زندگی می کنیم؟ حداقل همدوره هایِ خودمو میگم ...
انتهایِ قرن چهاردهمِ خورشیدی* ،
ابتدایِ قرن پانزدهم قمری ،
ابتدای هزارۀ سوم و قرنِ بیست و یکم میلادی ...
(*یه جورایی به اوایل قرن پانزدهم هم میرسیم ، البته در حالت طبیعی و اگه مشکلی پیش نیاد )
( احتمالاً میدونین ، اما فقط برای یاد آوری میگم که روش حساب کردن قرن اینطوریه که به رقم سومِ تاریخ در قسمت سالش باید یه دونه ۱ اضافه کنیم ، مثلاً در ۱۳۸۸ باید ۳ رو باضافۀ ۱ کنیم و بعد دو رقم سمت چپ رو بخونیم که میشه ۱۴ ، یعنی قرن چهاردهم )