ناشر مجله می پرسه :
پاراگراف اول داستانت در باره تجاوزه برادر به برادره ،
این چه ربطی به بقیه داستان داره ؟
میگم : تا چند نفر از کسایی که خونده بودنش ،
اینو نگفته بودن خودم همچین فکری نمی کردم ،
من موقع نوشتنش توی یه دنیای دیگه سیر می کردم ،
اصلا به این چیزها فکر نمی کردم . ..
ادامه میدم : شما تو این پاراگراف تجاوز می بینی ،
من سپر بلا شدن یک برادر رو برای برادر دیگه میبینم ،
اونم توی لحظات آخر قبل از برخورد یه بمب و اینکه برادر بزرگتر
شرایط رو درک کرده و داره خداحافظی مرگ میکنه از برادرش . ..
در طول صحبتم با سر " نه " میگه و وقتی حرفم تمام میشه میگه :
اشتباه می کنی ، داره بهش تجاوز می کنه . ..
و برای تایید حرفش دلیل میاره :
تو سالهای ابتدایی جنگ به خاطر فشار عصبی ناشی
از جنگ ، این اتفاق زیاد توی خانواده ها می افتاد ...
داستان رو میده دستم و میگه این
قسمت تجاوز رو درست کن تا قابل چاپ بشه ،
و میره ...
این تازه در مورد داستان و حرفیه که خودم نوشتم و
اینطوری یه نفر اصرار داره برام توضیح بده که منظور منِ
نویسنده از نوشته ام چی بوده . ..
و روزهای من سرشار از آدمهاییه که در یک کلام ;
نمیفهمن چی میگم ...
هر چقدر هم که دنیا کوچیک باشه ،
هر چقدرم که گرد باشه ،
باز از هم دوریم ،
باز به هم نمی رسیم .. .
حدسم درست بود متاسفانه ،
آزمایش هم جواب داد متاسفانه ،
تقریباً همه کسایی که دم از تنهایی میزنن ،
باید با شرمندگی بگم حرف مفت میزنن ...
البته اینطوری به حقیقت نزدیکتر شدیم ،
اصلاً اسم اون وضعیت تنهاییه ،
و از اسمش پیداس که کسی که ادعای
بودن تو این موقعیت رو داره ،
واقعاً توی چه شرایطیه ...
وقتی یکی میگه تنهاس ،
و تنهایی رو هم میفهمه و داره اونو نفس میکشه ،
چه توی نت ،
چه دنیای ورای نت ،
حقیقتاً تـــــنـــــهـــــاســـــت ...
روی کاغذ هم میشه سکوت کرد ،
و حرفی که در این سکوت گفته میشه رو ،
فقط کسی میشنوه که سکوت رو ،
خوب میشناسه و درک کرده ...
و دلم میخواد به هر کسی که فریادِ
خفه شده در این سکوت رو میشنوه بگم :
تنهایی داره دیوانه ام میکنه ،
دلم داره می میره به خدا ،
دلم یه صمیمیتِ پاک ،
یه صمیمیتِ وفادار و متعهد ،
یه صمیمیتِ همیشگی و موندگار میخواد . ..
این به خدا توقع زیادی نیست ...
طبق اولین قانونهای قانون اساسی ایران* ،
رهبر ایران و مقامات گردن کلفت
باید ایرانی الاصل باشند ،
راستش سالهاست به این فکر می کنم که
رهبر فعلیمون که سیده ،
اینم یعنی اصل و نسبش می رسه به
حضرت زهرا (ع) ، خوب این یعنی عربه دیگه ...
*حالا شاید همون اولی نباشه ، اما همچین
قانون و ماده ای داریم ، شک نکنین .
امشب فکر کنم اون رگ خردادی بودن و
چند شخصیته بودنم حسابی متورم شده !!!
آنــروز تــــو بـــا سـیـبـی در دســت ،
به رویـای شیرین بهشتی ام آمدی ،
و مـــرا بـه کـابـوس زمـین آوردی . ..
و
امـــروز تـــنـــهـــا تـــو مـــی تـوانی ،
مـــرا از ایـن کـابـوس تلخ بـرهـانـی ،
بـــا انـــاری ســـــــرخ در دســـت .. .
از قدیم گفتن :
برای حکومت به این دو جماعت ،
عرب رو سیر نگه دار و عجم رو گرسنه ...
برای پی بردن به ایجاز این جمله کافیه
به ایرانِ سیر قبل از انقلاب و
ایرانِ گرسنه امروز نگاه کنیم ،
و همینطور به شیخ نشینهای سیرِ پایین خلیج فارس . . .
اینم از اونها بود که نفهمیدم چی شد گفتم .
برام جالبه که از هر ۱۰ وبلگی که میرم ،
۶-۷ تاشون از تنهایی میگن و
از تنهایی گله میکنن ،
توی نظرات هم همین وضع ادامه داره . ..
اما عجیب اینه که ۹۹٪ همین افراد از
گذاشتن ایمیلشون فرار میکنن و به شکلی از
بر قراری ارتباط دوری میکنن . ..
این یعنی دلخستگی یه ارتباط از دلخستگی تنهایی بیشتره ؟
( و ترجیح میدیم توی تنهایی بمونیم ؟ )
این یعنی از تنهایی گفتن و گله کردن هم مد شده ؟
( و واقعاً تنها نیستیم ؟ )
این یعنی ما توی نت هم نقاب میزنیم و به هم دروغ میگیم ؟
ما هم برای دیگران ، دیگران حساب میشیم ،
چرا حاضر نیستیم رفتارهای خودمون رو توی
ارتباطهای قبلی ( حتی فقط آخرین ارتباطمون )
مرور کنیم و ببینیم چکار کردیم که جنس متفاوتمون*
( چه آقا ، چه خانم )ترجیح میده توی تنهایی
بمونه ولی وارد یه ارتباط جدید نشه ؟
* به نظر من جنس مخالف وجود نداره چون ما آفریده شدیم
تا همو کامل کنیم و این نشونه مخالفتی با هم نیست ،
و تنها چیزی که هست تفاوتهای فیزیولوژیکی و روحی ماست ،
که ما رو از هم متفاوت می کنه ...