کسی یه فیلتر شکن داره برام ایمیل کنه ؟
به شدت به یکدانه نیازمندیم . ..
این یه نمونه از ابعاد فیلترینگِ ،
قسمتهایی که عکس اجرا ( load ) نشده نتیجۀ فیلترینگه . ..
کلمۀ مورد جسجو نماز بوده ,
دیگه خودتون حساب بقیۀ جاها رو بکنید ...
سال جدید ٬ که هنوز کاملا نو و براقه ٬ برای همه امیدوارم لبریز از شادی و اتفاقات خوب باشه ٬
( البته آرزو بر جوانان عیب نیست ) ( بخصوص که اینجا ایرانه و فعلا در دوره رو برگردانی خدا از این آب و خاک مقدس به سر می بریم ) ٬ خلاصه امیدوارم امسال رو بدون جنگ و اقلاً اعدام و زلزله بگذرونیم و اگه قراره روزهای خوبمون از تعداد تعطیلیها کمتر باشه ٬ حداقل روزهای بد نداشته باشیم ...
دگر اینکه دلم برایتان تنگ شده بود ٬ بسی بسیار ...
از اون چند نفری هم که حس میکنم پست گذاشتن و نذاشتنم اینجا براشون کَمَکی اهمیت داشته و امیدوارم داشته باشه هم تا در توانم هست ژوزش ارائه میکنم .. .
میگن وقتی دل آدم میریزه ٬
تازه میفهمه دلش چه عمقی داشته . ..
منظورم یعنی این بود که الان که بعد از مدتها اومدم اینجا و نظرها رو خوندم و
به چند تا وبلاگ سر زدم ( غیر از وبلاک رافونه که تقریبا همیشه بهش سر میزنم ) ٬
دوباره یادم اومد که چقدر این حال و هوا رو دوست داشتم و دارم و
چقدر دلم براش تنگ شده بود ...
اینم یه عکس از عروسی ،
یکی از این دوتا آقـــــــــــــای فـــــوق مــــــحــــتــــرم داماده ،
یکیشون هم منم ...
( با تشکر از پیشنهاد رافونه جان برای گذاشتن عکس با یه فیلتر کوچولو )
خواهرم هم عروسی کرد و رفت . ..
قراره تا یکی دو ماه دیگه برا شانگهای زندگی کنن .. .
( یادتونه که گفته بودم داماد چینیه )
( نمی دونم عکس ازشون بذارم یا نه )
یه کودک رو تصور کنین که فقط از دنیا یه عروسک یا اسباب بازی میخواد ( فقط یه چیز میخواد ) ،
بعد تصور کنین یه بزرگتر که تسلط داره رو اون کودک ،
اون اسباب بازی رو میاره پیش کودک ،
برای یک دقیقه میدتش دستش تا خوب لذت داشتنش رو حس کنه ،
بعد از دستش میگیرتش ،
یه دستش رو میذاره روی سینۀ کودک ،
و با دست دیگه اش اون اسباب بازی رو دور میکنه ،
وقتی کودک میخواد بزنه زیر گریه ،
بهش میگه گریه نکن ، از وقتت استفاده کن و دور شدنش رو خوب تماشا کن . ..
سالهاس احساس اون کودکُ دارم ،
خدا برام حس اون بزرگتر رو داره ،
و اون عروسک همونه که همیشه میره .. .
گاهی با این وضع کنار میام و میسازم ،
گاهی کنار نمیام و داغونتر میشم ...
کاش پرنده بودم ،
یا فقط بال داشتم ،
حداقل میتونستم برم ،
بدون نیاز به پول و ویزا و هر چیز دست و پا گیر دیگه . ..
اگه پرنده بودم ،
اگه می شد برم ،
اگه بال . ..
اگه .. .
اما ...
گاهی انقدر غرق این میشی که :
فقط یه بار دبگه صداشُ بشنوم . ..
که یادت میره بخوای ببینیش ،
بخوای شنیدن صداش ،
بخوای دیدنش ،
دوام بیاره و همون یک بار نباشه ...
گاهی فکر میکنم نجات دنیا ،
توی نبود بمب اتم یا جنگ و اینجور چیزها نیست ،
نجات دنیا توی نجات دادن روح آدمهاست ،
مطمئناً دست آدم به همۀ مردم روی زمین نمیرسه ،
حتی اگه برسه هم اصلاً معلوم نیست همه با آدم راه بیان ،
اما روح یک نفر رو که میشه نجات داد . ..
گاهی فکر میکنم همینکه بشه کمک کرد روح یه نفر از بدی ها حفظ بشه ،
همینکه بشه روح یک نفر رو از آلودگی ها و ظواهری که بهش زنجیر شده حفظ کرد و نجات داد ،
مثل اینه که دنیا رو نجات دادی . ..
اما وقتی حتی خود اون یه نفر هم نخواد چی ؟
اگه کلید قفل اون زنجیرها دست خود اون یک نفر باشه ،
و کلید رو قورت بده چی ؟ ؟ ؟
وقتی شروع می کنی ، جلو میری ،
و میدونی کجا داری میری و چی میخوای ،
اگه آسیب ببینی میگی اشکال نداره ،
دوباره دستتُ میگیری به امیدت و پا میشی . ..
اما وقتی شروع نکرده ،
با سر بخوری زمین ،
دیگه نمیتونی پاشی ،
چون خودت آسیب ندیدی ،
امیدته که آسیب دیده ،
امیدته که از بین رفته ...