دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

اومدم ، اما دارم میرم ، ولی باز هستم






          


امروز ساعت ۴/۵ بعد از ظهر دارم میرم اهواز . ..


اما قبل از اون بابت این ۲ روز نبودنم معذرت ،

اختیار آدم دست همه هست غیر از خودش .. .






منطق ، آری یا نه !!!







چند شب پیش با یکی از دوستهای تو نت صحبت می کردیم که الکی الکی به جاهای باریک کشید ، البته این آدم خیلی خیلی برام محترمه و از مطرح کردن این موضوع اینجا اصلاً منظورم این نیست که بینمون قضاوت بشه و گفته بشه که کی درست میگه یا حق با کی بوده . ..

فقط دوست دارم اینو بخونین و بگین که من واقعاً حرفو بد زده بودم و توی رسوندنِ منظورم ایرادی تو کارم بوده یا نه ؟



اشکان: salam mehrabon
اشکان: headset gereftam


دوستم: salam mobarake

اشکان: salam
اشکان: mamnon
اشکان: daram ba tel harf mizanam
اشکان: eshkal nadare baadan harf bezanim ?


اشکان: hasti ?

دوستم: الان آره
اشکان: زیاد وقتتو نمیگیرم
دوستم: کاری هم ندارم
اشکان: فقط یه مسئله ای رو مطرح میکنم
اشکان: اما جوابی نده
اشکان: هیچ جوابی نده که سوالی برام پیش نیاد الان
اشکان: ببین
اشکان: رفتم توی ورد پرس
اشکان: تقریبا همشو خوندم
اشکان: اما واقعا چیز زیادی دستگیرم نشد
اشکان: این وسطا فکر کنم یه آی در هم توش ساختم
اشکان: حالا میخوام بگم
اشکان: برای بعدا اگه حوصله و دوست داری یه وقت نیم ساعت چهل و پنج دقیقه ای بهم بده که با هدست برام بگی قدم قدم چکار کنم که یه صفحه توش بذارم
اشکان: و
اشکان: مثلا ابزارهای جانبیش رو یاد بگیرم استفاده کنم
اشکان: باشه ؟
اشکان: فکر میکنی وقت بذاری ؟
دوستم: الان وقت دارم
اشکان: منم الانو نمیگم
اشکان: هر موقعی خودت وقت و حوصلشو داشتی
اشکان: الان فقط بگو
اشکان: به همکاریت امیدوار باشم ؟
دوستم: ببین تو نمی خونی من چی می نویسم؟؟؟
اشکان: چرا
دوستم: فکر کنم فارسی می نویسم
اشکان: تو نمیخونی من چی میگم
اشکان: من که همون خط اول گفتم الان نمیخواد کاری کنی
اشکان: خط بعدش هم گفتم fvhd funh di ,rj fbhv
اشکان: خط بعدش هم گفتم برای بعدا یه وقت بذار
اشکان: برای بعد
اشکان: برای بعد
اشکان: خط بعدش هم گفتم برای بعدا یه وقت بذار
اشکان: برای بعد
دوستم: برای بعد رو بعد می تونستی صحبت کنی اگه وجود داشتم
اشکان: یعنی چی ؟
اشکان: مگه قراره وجود نداشته باشی
اشکان: ؟
دوستم: فکر میکنی وقت بذاری ؟ دوستم: الان وقت دارم اشکان: منم الانو نمیگم اشکان: هر موقعی خودت وقت و حوصلشو داشتی
دوستم: پس به وقت من ربط نداره
اشکان: من فقط شرایطو گفتم و پرسیدم امیدوار باشم یا نه ؟ همین
اشکان: خوب دیگه
دوستم: چی خب دیگهپ
دوستم: ؟
اشکان: منم حرفی از الان نزدم که میگی من الان وقت ندارم
دوستم: من نوشتم الان وقت ندارم
اشکان: کی گفت الان اینکارو بکنی که گفتی من الان وقت ندارم ؟
دوستم: تو حالت خوبه
دوستم: ؟
اشکان: خودت چطوری ؟
اشکان: بگو دیگه
دوستم: مستی؟
دوستم: دوستم: الان وقت دارم
اشکان: کی از الان حرف زد که اون جوابو دادی و بعدش هم غر زدی ؟
اشکان: بابا جان
اشکان: مگه من گفتم الان ؟
دوستم: منو گیر آوردی؟
اشکان: 1 سوال
اشکان: بپرسم ؟
دوستم: ساکت
دوستم: نه
اشکان: آدم موقعی میگه الان وقت ندارم که بهش بگن همین الان اون کارو بکن
اشکان: من که از اول گفتم بعدا بعدا بعداااااااااااااا
اشکان: خودت حرفای آدمو با دقت نمیخونی
دوستم: این جمله رو تو نوشتی یا نه؟
دوستم: فکر میکنی وقت بذاری ؟
اشکان: بعدش هم گیر میدی به آدم
اشکان: کلمه قبلش چی بود ؟
اشکان: جمله های قبلشو نخوندی ؟
اشکان: همین یه جمله رو تو کل حرفام دیدی ؟
دوستم: تو از من پرسیدی یا نه؟
اشکان: چرا یه روز در میون اخلاق و رفتارا مثل دهه شصتیا میشه تو ؟
اشکان: آره پرسیدم ، اما دربارۀ بعدا پرسیدم
اشکان: چرا قبول نمیکنی که حرف من هیچ چیزش درباره الان نبود ؟
دوستم: پس وقتی که قراره من بگذارم تو تعیین می کنی چه جالب ! پس همون بعدا که خیال داشتی در مورد ورد پرس بدونی ازم می خواستی
دوستم: پس فقط حرف می زنی که زده باشی
دوستم: چه جالب
اشکان: من تعیین نکردم
دوستم: پس من هم مشنگم
اشکان: بعدا اسمش تعیین نیست عزیز من
دوستم: پس چیه
دوستم: ؟
اشکان: من کلی حرف درباره بعدا زدم
دوستم: بعدا قید زمان اگه نمی دونی
اشکان: آخرشم پرسیدم که فقط الان بگو به همکاری بعدنت امیدوار باشم یا نه
اشکان: بعدا یعنی هر زمانی غیر از الان
دوستم: اولا الانی دیدگه وجود نداره بعد هم که بنده از یه ساعت بعدم مگه خبر دارم که قول الکی بدم
اشکان: همین قد بودن افراطیت که حتی وقتی یه اشتباهی میکنی
دوستم: در آن لحظه وقت داشتم
دوستم: همین
اشکان: قبول که نمیکنی هیچ
اشکان: تازه میخوای ردن طرفت هم بندازی
دوستم: من دیگه هیچ وقت اشتباه نمی کنم
اشکان: باعث اینهمه تنهاییت میشه
دوستم: می خوام باشم من حرفم کاملا واضحه
دوستم: اگه کسی نمی فهمه مشکل خودشه
اشکان: بالا بری ، پایین بیای ، من کوچکترین حرفی درباره الان نزدم که تو گفتی الان وقت ندارم
دوستم: واقعا تنهایی رو ترجیح می دم به سر و کله زدن با آدمهایی که مسولیت حرف هایی رو از دهنشون در میارن قبول نمی کنن
دوستم: پس تو تعیین کننده وقت بودی دیگه
اشکان: من مسئولیت حرفی که ننننننززززدم رو گردن نمیگیرم
اشکان: تو بگو کجای حرفم درباره الان بود
اشکان: اونوقت من همه حرفاتو قبول میکنم
دوستم: پس تو تعیین کننده وقتی هستی که من باید می گذاتم
دوستم: یکی از این دوتا باید باشه دیگه
اشکان: تو جواب منو بده ، چرا طفره میری از جواب دادن ؟
دوستم: این جابته
دوستم: این جوابته
اشکان: جواب تو چیه ؟
دوستم: مگه نپرسیدی تو بگو کجای حرفم درباره الان بود
اشکان: تو بگو کجای حرف من درباره الان بود ؟
اشکان: خوب
دوستم: دوستم: پس تو تعیین کننده وقتی هستی که من باید می گذاتم
اشکان: این جواب سوال من نیست
اشکان: تو
دوستم: ]vh nrdrh isj , lk hwgh p,wgi knhvl ;sd lk, nsj fdhknhci
اشکان: یه جای جمله منو نشون بده و بگو اینجای جملت درباره الان بود
دوستم: ببخشید انگار شما میل داری بنده رو گیر بیارید من حوصله ندارم
اشکان: تو یه جای جمله منو نشون بده و بگو اینجای جملت درباره الان بود
دوستم: عیبی نداره اون بعدا رو خودت تعیین کن ولی من دیگه جوابی برای شما ندارم
اشکان: من مسنجرم ایراد داره
دوستم: برو بگرد ببین مشکلت چیه
دوستم: چی کار کنم؟
اشکان: کل این صحبتمونو بدون کم و کسر کپی کن تو یه فایل لطفا و برام میل کن تا بذارمش تو یه پست تا ببینیم بقیه چی میگن
اشکان: اوکی ؟
دوستم: من اصلا موافق این کار نیستم
دوستم: نخیر بنده موش آزمایشگاهی شما نیستم
اشکان: معلومه موافق نیستی
دوستم: اشتباه گرفتیدپ
اشکان: چون خودتم میدونی حق با کیه
اشکان: دوست من خیلی بی منطقی عزیز دلم
دوستم: نه می خوای کل بندازی من حوصله این جینگولک بازی ها رو ندارم
اشکان: اصلا انتظار تا این حدشو دیگه نداشتم
اشکان: حاضر نشدی دست بذاری رو یه جای جملاتم و بگی تو اینجای جملت حرف از الان زده بودی
دوستم: منطق تو بامنطق من فرق می کنه بنابراین تو نمی تونی منطق منو بفهمی
دوستم: مگه تو از من نپرسیدی عجب آدمیه ها پس بعضی جمله ها می نوسی که نوشته باشی ؟
اشکان: به هر حال مواظب خودت باش
دوستم: لازم نکرده
اشکان: خدا نگهدارت باشه
دوستم: خدا نگهدار عمت باشه

دوستم: http://wp-persian.com/ این فارسیه می تونی بری بخونی اگه متوجه نشدی به بی منطقی من ارتباط پیدا نمی کنه


اون  شب که این گفتگو پیش اومد خیلی حرص خوردم ، از این زورم می اومد که احساس میکردم بی دلیل اینطوری زیر سوال برده شدم و خودم ایرادی توی حرفهام نمیدیدم . ..


راستش تا دو سه روز اعصابم سر جاش نبود ، اگه طرفم از همون دسته منفورها بود میتونستم مثل همیشه که از این تیپ بحثها باهاشون پیش میاد به خودم بگم به جهنم ، اینا اینطورین ، اما این آدم اصلا از اون تیپ که میدونین کیو میگم نبود و نیست .. .


حالا خوشحالم می کنین اگه بگین که توی این گفتگو ، ایراد از صحبت کردنِ من بوده و منظور رسوندن من ایراد داشته که کار به اینجا کشیده یا نه ؟!






انتظار






            


هر جا هستی ، امسال خودتو نشون بده ، باشه ؟

دقیقاً ۳۶۵ روز هم وقت داری . ..

خودت هر وقتی رو صلاح دیدی بیا ،

اما بیا ...






۱۳۸۸









هر روزتان نوروز ، نوروزتان پیروز






کشفِ نو یا عیدی






یه سرویس وبلاگ جدید پیدا کردم

که قسمت مدیریت وبلاگش به شدت و به مراتب

از مدیریت وبلاگ اینجا کاملتره . ..


یعنی تا نبینین باورتون نمیشه چی دیدم ،

حسرت زدم کرد که چرا قبل از اینجا با اون آشنا نشدم ،

البته یهو این فکر اومد تو سرم

که شاید خدا شب عیدی بهم هدیه داده ،

این فکر از یه طرف و فکر اینکه با رفتن به اونجا از دست یه

سری از مزاحمهای اینجا خلاص میشم ، از طرف دیگه

دودل کرده که برم یا نه . ..


تازه قالبهاش انقدر کاملن که نیاز به هیچ چیزی ندارن ،

میگم هیچی یعنی واقعا هیچی ،

طوری اگه آدم کوچکترین دستی ببره توش خرابش کرده . ..


البته اگه برم آدرسمو به اونهایی که دوستشون دارم میدم ،

اما سوال اینه که اونها هم به جای اینجا میان اونور ؟






۳۶۵ روزِ سخت







خیلی سخته که آدم اندوهِ  ۳۶۵ روز گذشته رو

برای  ۳۶۵ روزِ بعد بخواد از سینه اش بیرون بریزه . ..

بخواد همه چیزُ فراموش کنه و به خودش بگه

اتفاقی نیفتاده . ..

من که نمیتونم اینطوری به روحِ خودم خیانت کنم ...






ترس عبث







دوره ای توی نوجوونی هست ، که آدم دچار ترس از دست دادن والدینش میشه ، و تقریباً همه به نوعی تجربش میکنن ، اگه طبیعی باهاش برخورد بشه ، خودش بعد از مدتی برطرف میشه و اگه نه ، تقریباً همیشه با یه شدت و ضعف همراه شخص میمونه . ..

من خودم تا سالها باهاش در گیر بودم و بالاخره چند سال پیش موفق شدم تا حدی برطرفش

کنم . ..


از همون موقع ، و حتی بعد از سالها هم که باهاش کنار اومدم ، همیشه این موقع های سال که میشد خوشحال بودم که این سال هم گذشت و پدر مادرم زنده اند و خلاصه امسال هم به خیر گذشت ، و وقت سال تحویل هم تنها دعای من این بود که خدایا ، امسال هم ازم نگیرشون .. .


توی دو سه سال گذشته دیگه این حس به شکل قبل پیدا نمیشد و اون دعا رو هم از روی عادت میخوندم ، اما امسال و توی همین لحظاتی که در حال سپری شدن هستن ، هر چی خودمو میگردم هیچ اثری ، هیچ اثری از اون احساسم نیست ، برای خودم جالبتر اینه که فکر میکنم تمام اون سالها اشتباه میکردم که خودمو اونطوری نگران میکردم ، اشتباه میکردم که وقتمو با اون دعا تـــــلـــــف میکردم و اگه اونهمه دعا رو حداقل برای در اومدن از تنهایی خونده بودم ،

شاید الان اینهمه تنها نبودم ...






ما ، تنها ...







                                زندگی می گریزد ،

                                                   و انسانِ متمدن ،

                                                                      انسانِ عصرِ ارتباطات ،

                                برای دریدنِ تنهایی

                                                        برای چنگ اندازی به ، دامانِ یاری

                                              به هر دری هجوم می برد . ..

                                                               و

                                        ما ، تنها بازیگزانِ تنهایِ این میدانیم .. .






۴۰ ساعت







۴۰ ساعت دیگه مونده ...


( جَو گرفتتم )





حسی بنامِ تــنــهــایــی







مهم نیست آدم تنها باشه یا نه ،

مهم اینه که احساسِ تنهایی نداشته باشه . ..


به امیدِ اینکه تو سالِ آینده هیچ کس همچین حسی نداشته باشه .. .