امروز ساعت ۴/۵ بعد از ظهر دارم میرم اهواز . ..
اما قبل از اون بابت این ۲ روز نبودنم معذرت ،
اختیار آدم دست همه هست غیر از خودش .. .
چند شب پیش با یکی از دوستهای تو نت صحبت می کردیم که الکی الکی به جاهای باریک کشید ، البته این آدم خیلی خیلی برام محترمه و از مطرح کردن این موضوع اینجا اصلاً منظورم این نیست که بینمون قضاوت بشه و گفته بشه که کی درست میگه یا حق با کی بوده . ..
فقط دوست دارم اینو بخونین و بگین که من واقعاً حرفو بد زده بودم و توی رسوندنِ منظورم ایرادی تو کارم بوده یا نه ؟
دوستم: salam mobarake
اشکان: salamاشکان: hasti ?
دوستم: الان آرهدوستم: http://wp-persian.com/ این فارسیه می تونی بری بخونی اگه متوجه نشدی به بی منطقی من ارتباط پیدا نمی کنه
اون شب که این گفتگو پیش اومد خیلی حرص خوردم ، از این زورم می اومد که احساس میکردم بی دلیل اینطوری زیر سوال برده شدم و خودم ایرادی توی حرفهام نمیدیدم . ..
راستش تا دو سه روز اعصابم سر جاش نبود ، اگه طرفم از همون دسته منفورها بود میتونستم مثل همیشه که از این تیپ بحثها باهاشون پیش میاد به خودم بگم به جهنم ، اینا اینطورین ، اما این آدم اصلا از اون تیپ که میدونین کیو میگم نبود و نیست .. .
حالا خوشحالم می کنین اگه بگین که توی این گفتگو ، ایراد از صحبت کردنِ من بوده و منظور رسوندن من ایراد داشته که کار به اینجا کشیده یا نه ؟!
هر جا هستی ، امسال خودتو نشون بده ، باشه ؟
دقیقاً ۳۶۵ روز هم وقت داری . ..
خودت هر وقتی رو صلاح دیدی بیا ،
اما بیا ...
یه سرویس وبلاگ جدید پیدا کردم
که قسمت مدیریت وبلاگش به شدت و به مراتب
از مدیریت وبلاگ اینجا کاملتره . ..
یعنی تا نبینین باورتون نمیشه چی دیدم ،
حسرت زدم کرد که چرا قبل از اینجا با اون آشنا نشدم ،
البته یهو این فکر اومد تو سرم
که شاید خدا شب عیدی بهم هدیه داده ،
این فکر از یه طرف و فکر اینکه با رفتن به اونجا از دست یه
سری از مزاحمهای اینجا خلاص میشم ، از طرف دیگه
دودل کرده که برم یا نه . ..
تازه قالبهاش انقدر کاملن که نیاز به هیچ چیزی ندارن ،
میگم هیچی یعنی واقعا هیچی ،
طوری اگه آدم کوچکترین دستی ببره توش خرابش کرده . ..
البته اگه برم آدرسمو به اونهایی که دوستشون دارم میدم ،
اما سوال اینه که اونها هم به جای اینجا میان اونور ؟
خیلی سخته که آدم اندوهِ ۳۶۵ روز گذشته رو
برای ۳۶۵ روزِ بعد بخواد از سینه اش بیرون بریزه . ..
بخواد همه چیزُ فراموش کنه و به خودش بگه
اتفاقی نیفتاده . ..
من که نمیتونم اینطوری به روحِ خودم خیانت کنم ...
دوره ای توی نوجوونی هست ، که آدم دچار ترس از دست دادن والدینش میشه ، و تقریباً همه به نوعی تجربش میکنن ، اگه طبیعی باهاش برخورد بشه ، خودش بعد از مدتی برطرف میشه و اگه نه ، تقریباً همیشه با یه شدت و ضعف همراه شخص میمونه . ..
من خودم تا سالها باهاش در گیر بودم و بالاخره چند سال پیش موفق شدم تا حدی برطرفش
کنم . ..
از همون موقع ، و حتی بعد از سالها هم که باهاش کنار اومدم ، همیشه این موقع های سال که میشد خوشحال بودم که این سال هم گذشت و پدر مادرم زنده اند و خلاصه امسال هم به خیر گذشت ، و وقت سال تحویل هم تنها دعای من این بود که خدایا ، امسال هم ازم نگیرشون .. .
توی دو سه سال گذشته دیگه این حس به شکل قبل پیدا نمیشد و اون دعا رو هم از روی عادت میخوندم ، اما امسال و توی همین لحظاتی که در حال سپری شدن هستن ، هر چی خودمو میگردم هیچ اثری ، هیچ اثری از اون احساسم نیست ، برای خودم جالبتر اینه که فکر میکنم تمام اون سالها اشتباه میکردم که خودمو اونطوری نگران میکردم ، اشتباه میکردم که وقتمو با اون دعا تـــــلـــــف میکردم و اگه اونهمه دعا رو حداقل برای در اومدن از تنهایی خونده بودم ،
شاید الان اینهمه تنها نبودم ...
زندگی می گریزد ،
و انسانِ متمدن ،
انسانِ عصرِ ارتباطات ،
برای دریدنِ تنهایی
برای چنگ اندازی به ، دامانِ یاری
به هر دری هجوم می برد . ..
و
ما ، تنها بازیگزانِ تنهایِ این میدانیم .. .
مهم نیست آدم تنها باشه یا نه ،
مهم اینه که احساسِ تنهایی نداشته باشه . ..
به امیدِ اینکه تو سالِ آینده هیچ کس همچین حسی نداشته باشه .. .