دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

راهی به سویِ کودکی







بچه که بودم هر پنجشنبه جمعه این راهُ می رفتیم ، همۀ خونوادۀ پدریم اونجا بودن و ارتباطها خیلی صمیمی تر بود . سیزده بدری هم نبود که زیر یکی از درختهای همین جاده سپری نشه . ..




حتی یه دوره که عراق مستقیماً همین مسجد سلیمان ( ساکنین خود اونجا و در زبان عامیانه بهش مَیسِلِمان میگن ) رو بمباران می کرد ، همۀ فامیل به غیر از ما که ساکن اهواز بودم تو این کوهها چادر زده بودند ، اما این وضعیت هم باز جلوی رفت و آمد و خوش گذروندن تو این جاده رو نمی گرفت . ..




هرگز یادم نمیاد این جاده رو رفته باشم و توش حالم بهم نخورده باشه ، چون غیر از نیمۀ اولش که یه مقدار بعد از ملاثانیه ، باقیِ راه هر چی به میسلمان نزدیک تر میشه بیشتر و بیشتر پیچ در پیچ میشه و مثل ماری که تو خودش گره خورده جلو میره ، البته الان بعضی قسمتهاش اصلاح شده و مسیر جدیدی براش ساختن ، اما همین دفعه که اونجا بودم دیدم هنوز هم بچه های شش هفت سالۀ فامیل ازش میترسن . ..




راستی اینطوری به هوای ابری و خنکش که باد هم میاد نگاه نکنین ، منکه اولین بار بود این جاده رو ابری میدیدم ، سرسبزیش هم فقط مالِ اواخر اسفند تا اواسطِ فروردینِ و بقیۀ سال مثل جهنم گرمِ ، دقیقاً همون گرمایی که آدم از خوزستان انتظار داره . ..



امسال بر خلافِ سالهای قبل که سر سبزی و لاله های وحشی جای خالی توی این دشت و کوهها نمیذاشت ، به خاطر بارونِ کم ، خیلی هم سبز نشده ، البته همین روزی که عکسها رو گرفتم ، یه چند ساعتی بارون گرفت که برای سیزده بدر هم شنیدم خیلی بهتر شده بود ( آخه چون زمینهای اینجا همیشه تشنه ان ، کوچکترین بارونی که بیاد به سرعت تاثیرِ خودشُ نشون میده ) ، اما بازم با هر سال فاصله داشت . ..




در ضمن یه سوغاتی یا بهتر بگم یه یادگاری هم از این جاده برای خودم آوردم که بعداً عکسشُ بهتون نشون میدم . .. خلاصه نمیدونم چرا ، اما من این شهر و راهی که بهش میرسه رو با سلول سلولم دوست دارم و می پرستم و عاشقشم ...







داستانِ نـــــفـــــت . . .







حفاری این چاه در 23 ژانویه 1908 میلادی برابر با سوم بهمن ماه 1286 خورشیدی شروع شد . سر مهندس عملیات حفاری آن مهندس ژرژبرنارد رینولدز انگلیسی بود که در سال 1901 میلادی به استخدام ویلیام ناکس دارسی و شرکت او در آمد و به ایران اعزام شد . روز چهارشنبه 16 ماه مه 1908 میلادی بوی گاز استشمام شد . درست 10 روز بعد ، یعنی 26 ماه مه 1908 میلادی ، برابر با 5 خرداد ماه 1287 خورشیدی در ساعت 4 بامداد متۀ حفاری چاه که حالت چکشی داشت ، آخرین ضربۀ خود را به صخره ای که روی معدن معروف مسجدسلیمان قرار گرفته بود وارد آورد و نفت در عمق 1180 فوتی برابر با 360 متری از چاه شماره  1  با فشار زیادی فوران کرد و در نتیجه میدان عظیم نفتون کشف شد .


صنعت نفت در خاورمیانه متولد گردید . فورانی که حیات اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی منطقه ، ایران و خاورمیانه را دگرگون کرد . این چاه روزانه ( 8000 ) گالن ، برابر با ( 36000 ) لیتر نفت تولید می نمود . نفت با صدایی مهیب و با شکوهی خاص ، به ارتفاع 100 فوتی رو به بالا فواره می زد و بوی تند و شدید گاز همه جا را گرفته بود . پس از فوران چاه و به دستور رینولدز سریعاً گودال عمیق و بزرگی در فاصلۀ 200 متری حفر شد تا نفت چاه در آن ، جا داده شود .



در حفر  چاه های بعدی برای گرم کردن دیگ بخار به جای هیزم از این نفت گودال استفاده می شد . بیشتر مسجدسلیمان پوشیده از درخت های کوتاه کُنار ( صدر ) و بوته های سبز بود که در زمان فعالیت های اکتشافی نفت ، توسط کارگران محلی قطع شده و در دیگ های بخار چاه ها مورد استفاده قرار می گرفت . هنگامی که رینولدز مشغول حفاری اولین چاه نفت در مسجدسلیمان بود لاشۀ مردۀ روباه ، شغال ، جغد و در یک مورد گاو در شعاع چند کیلومتری از محل دکل حفاری دیده شده بود .



در مواردی نشت گاز سمی به حدی بود که دائماً ناگزیر بودند بعضی از حفارانی را که دچار گاز گرفتگی شده و بیهوش می شدند از گردن گرفته و از محل نشت گاز خارج کنند . کشف این معدن مهم ، مشکلات مالی را فوراً حل کرد و چند ماه بعد در 15 آوریل 1909 میلادی ، شرکت نفت ایران و انگلیس با سرمایۀ دو میلیون لیره در لندن به ثبت رسید و جانشین شرکت های بهره برداری اولیه و سندیکای امتیازات گردید .



بین 1909 تا 1911 میلادی خط لولۀ انتقال نفت از از مسجد سلیمان به آبادان احداث شد که قُطر آن در جاهای مختلف بین 4 تا 6 اینچ بود و می توانست سالیانه 400000 تُن نفت خام را از مسجدسلیمان به آبادان حمل کند. طول خط لوله 240 کیلومتر بود . شرکت ، چهار ایستگاه تلمبۀ پرقدرت در نقاطی موسوم به تِمبی، مُلاثانی، کوت عبدالله و دارخُوین بنا نمود  ظرفیت روزانۀ تلمبه ها 40000 بشکه و حداکثرِ فشار آنها 800 پوند بر اینچِ مربع بود. ( منبع )



این تصویرِ آخر ، تصویر دهنۀ چاه و شیرِ رویِ اونه ، اما شیر اصلی نیست ، چرا ؟

خیلی وقت پیش توی یه کتاب که دربارۀ تاریخ همین شهرِ عزیز بود ، عکسی رو ازش دیدم که ، انگلیسی ها شیر اصلی رو به لندن بردن و جایی نصبش کرده بودن و روی تابلویی که کنارش گذاشته بود ، نوشته بودن : این شیر فلکه خدمات زیادی به بریتانیایِ کبیر کرده و هر انگلیسی که از کنارش رد میشه باید برای ادای احترام و سلام کردن به شیر ، کلاه از سر خودش برداره ...






بعضیا چه چیزایی دارن ...







این دخترا به من که میرسن ، انگار همیشه یه چیزی دارن

که رو کنن و من کم بیارم . ..


بعد از کلی حرف زدن ، دمِ خداحافظی برگشته میگه :

من MS دارم . . .


منم دیدم داره پُزِ میده ، برگشتم گفتم رفاقت سرت میشه ؟

گفت آره ، گفتم پس همینو بذار وسط و MS رو واسه خودت نگهدار .. .

( اولش روم نشد بگم من چون خطم ایراد داره SMS هم ندارم ،

البته بعد گفتم )


خراب نکردم که ؟!






شعری بنامِ کودکی ...







این شیطونِ وروجک بچه برادر سوممه ، از طرفِ دیگه هم ، چهارمین و کوچکترین نوۀ مامان و باباس ، تنها بچۀ این سنیِ فامیلِ که از سر و کله زدن باهاش خسته نمیشم . ..


بر خلاف بچه هایِ برادرهایِ دیگه ام ، خوب بار اومده و گنجینۀ لغاتش از همسن و سالهاش یه مقدار بیشتره و همین توی شیرین زبونی کردن خیلی کمکش میکنه . ..


چندتایی فیلم ازش گرفته بودم که گفتم شاید این برای شما هم بامزه باشه و یه لبخند کوچولو روی لبتون بیاره . ..


خلاصه این فسقلی به تنهایی یکی از جاذبه های اهوازِ برای من و همونطور که دیدن کارون از توی هواپیما در لحظۀ ورود اشک شوق میاره تو چشمم ، خداحافظی با اون هم اشک اندوهُ روونۀ چشمام میکنه * .. .



( صدای خودمو توش نشنیده بگیرین چون من اصلا خوش صدا و خوش عکس نیستم )

* البته اهواز با همۀ قداستش ، زیباییهاش و علاقه ای که بهش دارم ، شهری که عاشقانه می پرستمش نیست ،






باران ؛ دو سویِ پنجره







دیدین آهنگِ Mon Amor چطوری زیرکانه و بی خبر دلِ آدمُ ریش میکنه ؟

الان همونطوری شدم . ..


یهویی بارون گرفت ،

          هم بیرون از اتاق ،

                        هم توی اتاق . ..


هر چی میکشم از دستِ پسر توی پنجره است *  ...




* بگم این پست لینک داره ؟






اینجا تهران ، من اشکان







سلام ...

نمی دونم گفتن رو از کجا شروع کنم ،

سفر خوب و یه کم عجیبی بود ، اگه

یکی دو روز رو فاکتور بگیرم ، با اطمینان

می تونم بگم یه روز در میون بهم خوش گذشت !!!


اما در کل سفر خیلی خوب و خاصی بود ،

بخصوص که از شهر محبوبم یه مقدار از خاکش روآوردم . ..


تصمیم دارم توی زیرمجموعۀ شهری از عاشقانه ها

هم از سفرم بگم ، هم از شهرِ عزیزم ،

( البته اگه تنبلیِ نتیجۀ این سفر دست از سرم برداره )

اما قبل از شروع ، دوست دارم

همۀ اونهایی که تو این مدت بهم

سر زدن یا نزدن ، بدونن خیلی دلم براشون تنگ شده ،

بدونن از اونهایی که سر میزدن بینهایت ممنونم و

بینهایت شرمنده که دست خالی بر میگشتن ،

بدونن دوستشون دارم ، زیــــــــاد ...




پ.ن: چون بعضی از پستها رو میخوام از اسکن خود

بروشورهای گردشگری استفاده کنم و سایتِ TinyPic

توی بعضی از سرویسها فیلتره ،

لطفاً اگه کسی UpLoad Center خوب سراغ داره ازم دریغ نکنه ،

بازم از همه ممنون و سپاسگذارم .. .






همچنان در سفرم






دیدین این روزا بهار چطوری هر چی داره رو ،

داره رو میکنه ؟

چرا ما با دنیا اینطوری نکنیم ؟

چرا ما با شگفتیهامون همه رو

شگفت زده نکنیم ؟


سلام ،

ببخشید که این روزها زیاد نیستم ،

از پس فردا شب باز می بینینم ...


همچنان در سفرم ،

نه خیلی خوش میگذره ،

نه خیلی بد ،

همه دنبال بلیط هستن که بیشتر بمونم ، اما

خودم دوست دارم که برگردم ...






تنها با ابرها







یه جور بدی دلم گرفته ، حدود 15 دقیقه اس هواپیما بلند شده اما حالم گرفته اس ، احساس می کنم از همۀ دنیا جدا افتادم یهو ، یه بغضی داره می خورتم ، دلم گریه می خواد ، زیاد ، زیاد ، زیاد ...

کاش اصلا راه نیفتاده بودم ، دلم وبلاگمو میخوااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااد ، بالای ابراییم ، یه سفیدِ عمیق زیرِ پامونه ، فکر کنم بهشتم اینشکلی باشه ، یه اقیانوسِ سفید ... خورشید از تو پنجره زل زده بهم ، از اینجا ابرا یه جور دیگن ، اگار همونایی نیستن که همیشه بارون دارن ، از اینجا انگار پر از خوابن ، پُر از رویا ، انگار همۀ چیزایی که آدم نداره توشونه ، سفیدن ، پاکن ، احساس صداقت به آدم میدن ، چیزی که روی زمین باید دنبالش گشت ، اینجا تو آسمونه ، فراووووون هم هست . ..

خورشید یه جوری میتابه بهم که انگار تا حالا ندیدتم ، البته اینجور بدون دود و آلودگی دیدنش برای منم تازگی داره ، vaio خوشحالِ که همرام اومده ، میگه سلام برسونم ، الان ساعت نزدیکِ پنج و نیم شده و نیم ساعتی هست تو راهیم ، این  پست بعدیِ وبلاگمه که به محض یافتن نت میذارمش رو وب . ..

راستی یکی از قدمهای بزرگی که حدودِ دو سالی بود که نصفه و نیمه بر میداشتمش بالاخره پریروز برداشتم ، از خدا میخوام کمکم کنه ، شما هم دعام کنید که بتونم موفق بشم ، دعا ، دعا ، دعا ...

ابی تو گوشم داد میزنه تویی عاشق تر از عشق ، توی خواب مجسم ، نمی دونه تو نیستی ، حتی نمیدونه سیصد و شصت و پنج روز بهت فرصت دادم خودتو نشون بدی ...






شکوفه ای بنامِ تو ، بنامِ گیلاس







در بهاری که با تو می رسد ،

تو چون شکوفۀ گیلاسی ،

بر کهنه درختِ عمرم به بار می نشینی ...


و من ، عاشق تر از پاییز ،

عاشق تر از زمستان ،

خمیده میشوم ،

در زیرِ ، شکوهِ ، زیبایِ تو ...






نوروز ، در خون هر ایرانی







چی توی نوروز هست ؟

چی توشه که وقتی میرسه ،هر کسی

بدون اینکه بخواد یه جوری از درون شادِ ؟


مهم نیست که آدم اهل سفره

هفت سین پهن کردن باشه ،

یا اهل دید و بازدید رفتن ،

اما شادِ ، شعف داره ،

یه جور متفاوتی احساس خوشحالی توش جریان داره ،

و این شادی رو میشه توی صورت همه دید ،

میشه انرژیش رو وقتی از کنار هر کسی

رد میشی حس کنی . ..


کاش این شادی هر روز توی زندگی هر ایرانی وجود داشت . ..


نمی دونین چقدر ضد حال میخورم ،

وقتی از کسایی که از مسافرتهای بیرون از ایران بر میگردن ،

میشنوم که میگن : آدم ، اونجا که میره میفهمه

مردم ایران چقدر گرفته و خسته و عصبانی هستن . ..


به امـــیـــد ایـــرانـــی   شـــــا د   ،   آ ز ا د   و   آ بـــــا د   ...  ( آمین )