واقعاً مادرها همونقدر که گفته میشه ویژه ان ؟
همونقدر که گفته میشه خوب یا مهربونن ؟
واقعاً بچه هاشون براشون فرقی ندارن ؟
واقعاً خوبی و شادکامیِ همۀ بچه هاشونو به یه اندازه میخوان ؟
اینو توی وبلاگ گوجه سبز دیدم ، خوشم اومد ،
( برخلاف خودش که ازش خوشم نمیاد ) ،
گفتم با شما هم قسمت کنم ...
<<< جمعه 18 اردیبهشت ، روز جهانیِ تالاسمی >>>
با آزمایشهای پیش از اردواج ، از تولد کودک مبتلا به تالاسمی پیشگیری کنیم ...
میگما ؛ کاش دنیا همینطوری میموند ،
فقط دیگه توش جنگ نبود ،
هیچکس با هیچکس جنگ نمیکرد . ..
مگه نه ؟
درهای آسمان که گشوده شد ،
تو که آمدی ،
پیدا بود از جنس ما نیستی ،
از جنس ما که هر روز و روز ،
سردرگُمیمان را می دویم و
هر شبانه رویایِ همسر برادرمان را به تخت میبریم . ..
ما که نه عشق میدانیم یعنی چه ،
ما را به آتشِ در دل چکار ،
ما همینکه شکمی پُر کنیم و
در تختمان به بیگاری مشغول شویم در بهشتیم ،
آنوقت تو آسمان آورده ای که با ما قسمت کنی ؟
ما به عطر منجلابمان مَستیم ،
و تو میخواهی از رایحۀ دوست قصه ساز کنی ؟
تو ما را نشناختی غریبه ،
اشتباه آمده ای شهر ما ،
تلاش بیهوده میکنی که رُخمان را به آسمان برگردانی ،
خورشید را ببینیم که چه ؟
خورشید همینقدر که از بیگاریِ تختهامان جدامان کند و
به روزمرّگیِ روز مرگیهامان ببردمان بس است . ..
تو از نوری ،
ما را چه به نور ؟
ما از خاکیم و به خاک میرویم ،
تو از آسمانی و به آسمانت برگرد ...
جدیداً متوجه شدم وقتی سرِ حال و حوصله ام و علتی برای پکر بودن نیست ، دمق نیستم و دلم نگرفته قلمم کار نمیکنه ، هر کاری میکنم دستم به نوشتن نمیره ، تو هیچ زمینه ای ، نه میتونم عاشقانه ای بنویسم ، نه از تنهایی بنویسم ( با اینکه اصلاً تنهاییم فرقی نکرده ) ولی کافیه یه سر سوزن به هر دلیلی دلم گرفته باشه تا زمان برای نوشتن کم بیارم و خیلی از سوژه هایی که میان تو ذهنم ، قبل از رفتن رو صفحه از یادم برن . ..
البته اگه دقت کرده باشین توی موسیقی هم معمولاً همینطوره و ترانه های غمگین با محتواترن و شعر چفت و بسط دارتری دارن تا ترانه هایِ شاد و حتی خود آهنگهای بی کلام هم معمولاً شامل این قانونِ نا نوشته میشن . ..
البته در مورد ترانه ها خیلی وقت پیش یه مدت به همین ویژگی فکر میکردم و دستِ آخر به این نتیجه رسیدم که آدم ( شاعر یا آهنگ ساز یا کلاً هنرمند ) وقتی دلِ گرفته ای داره به تنهایی پناه میبره و اونجا فرصت بیشتری برای فکر کردن و تمرکز روی سوژه اش داره ( حتی یه سوژۀ سیاسی ) و برای همین هم نتیجۀ کار خیلی پرداخت شده تر و قوی تره ، ولی وقتی شاده و به احتمالِ زیاد توی جمع هم حضور داره مثل هر کسِ دیگه ای ( منظورم افرادِ عادیه ) نمیشینه فکر کنه که چرا شاده و چی باعثٍ این شادی شده و چه عواملی برای رسیدن به این حس دست به دست هم دادن ، اینجور فکر کردنها و به نتیجه رسیدنهایِ بعدش معمولاً به موقعیتهایِ دلگیر مربوط میشن . ..
خلاصه اینهمه وراجی برای این بود که اول بپرسم چرا؟ و دوم هم بپرسم شما هم اینطوری هستین ؟
(فکر کنم اینو کسی ندید ، لینکشُ نذاشتم که برام تشکر بفرستین ، فقط دلم میخواست بدونین این چیزاتون رو میفهمم)
این عکس و تیتر صفحۀ بسم اللهِ شمارۀ جدیدِ ( 209 ) همشهری جوانه . ..
جالب بود برام ، تو اوج روزهایی که به هر دری میزنم که از تنهایی بزنم بیرون و حاضرم همه چیزُ بدم واسه یه دوستِ خوب که دستمو بگیره و از تنهایی بیرون بکشدم ، اونوقت مجله ای که آبونمانم ، صفحۀ اولشُ اینطوری شروع میکنه ...
البته از یه دیدِ دیگه اگه بهش نگاه کنم باید بگم این یه نشونس ؟ پیامی داره برام ؟ چرا همچین تیتر و عکسی درست همین روزها باید بیان سر راهم ؟ گیج شدم ...
خواهرم تویِ یه شرکتِ چینی کار میکنه ( تو همین ایران ) ، تعریف میکنه که توی آبدارخونۀ شرکت هم چند مدل چاییِ ایرانی و خارجی دارن و قهوه و قهوه جوش و دو سه مدل نسکافه و چند مدل چایِ چینی ، اما میگه خودشون ( دو سه تا ایرانی هم جزو همکاراشون هستن ) غیر از چایِ چینی هیچی نمی خورن ، تا جایی که وقتی چایِ چینیشون تمام میشه حاضر نیستن حتی یک بار از یکی دیگه از انواعِ نوشیدنی هایی که دمِ دستشونه مصرف کنن و حاضر میشن یه استکان آبِ جوش خالی بخورن اما غیر از چایِ چینی خودشون هیچ چیزِ دیگه ای نخورن . ..
استدلالشونم اینه که چرا باید با خوردنِ محصولِ جایی غیر از کشور خودشون ( که پیامدش خریدِ دوبارۀ اون محصوله ) به اقتصادِ شرکتِ سازنده اش و در پیِ اون به کشورِ سازنده اش کمک کنن ؟
میبینین ؟ میبینین چطور توی کوچکترین و ساده ترین مسائل به فکر اقتصادشونن ؟ اونوقت ما دائم مینالیم که چرا چین اینطوری تصاعدی داره پیشرفت میکنه و ما تصاعدی پسرفت . ..