دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

مـــا د ر ؟ !






( لینک عکس )


واقعاً مادرها همونقدر که گفته میشه ویژه ان ؟

همونقدر که گفته میشه خوب یا مهربونن ؟

واقعاً بچه هاشون براشون فرقی ندارن ؟

واقعاً خوبی و شادکامیِ همۀ بچه هاشونو به یه اندازه میخوان ؟






با شما هم






اینو توی وبلاگ گوجه سبز دیدم ، خوشم اومد ،

( برخلاف خودش که ازش خوشم نمیاد ) ،

گفتم با شما هم قسمت کنم ...






۱۸ اردیبهشت







<<< جمعه 18 اردیبهشت ، روز جهانیِ تالاسمی >>>


با آزمایشهای پیش از اردواج ، از تولد کودک مبتلا به تالاسمی پیشگیری کنیم ...






همه رو ...







انتخابات نزدیکه ،

منکه انتخابمو کردم ،

قدم به قلبم بگذار و

همه رو ردِ صلاحیت کن ...






رویایِ بیداری







میگما ؛ کاش دنیا همینطوری میموند ،

فقط دیگه توش جنگ نبود ،

هیچکس با هیچکس جنگ نمیکرد . ..

مگه نه ؟






خسی در خاک ، کسی در افلاک







درهای آسمان که گشوده شد ،

تو که آمدی ،

پیدا بود از جنس ما نیستی ،

از جنس ما که هر روز و روز ،

سردرگُمیمان را می دویم و

هر شبانه رویایِ همسر برادرمان را به تخت میبریم . ..


ما که نه عشق میدانیم یعنی چه ،

ما را به آتشِ در دل چکار ،

ما همینکه شکمی پُر کنیم و

در تختمان به بیگاری مشغول شویم در بهشتیم ،

آنوقت تو آسمان آورده ای که با ما قسمت کنی ؟


ما به عطر منجلابمان مَستیم ،

و تو میخواهی از رایحۀ دوست قصه ساز کنی ؟

تو ما را نشناختی غریبه ،

اشتباه آمده ای شهر ما ،

تلاش بیهوده میکنی که رُخمان را به آسمان برگردانی ،

خورشید را ببینیم که چه ؟

خورشید همینقدر که از بیگاریِ تختهامان جدامان کند و

به روزمرّگیِ روز مرگیهامان ببردمان بس است . ..


تو از نوری ،

ما را چه به نور ؟


ما از خاکیم و به خاک میرویم ،

تو از آسمانی و به آسمانت برگرد ...






نوشتن با دلِ باز یا گرفته !!!







جدیداً متوجه شدم وقتی سرِ حال و حوصله ام و علتی برای پکر بودن نیست ، دمق نیستم و دلم نگرفته قلمم کار نمیکنه ، هر کاری میکنم دستم به نوشتن نمیره ، تو هیچ زمینه ای ، نه میتونم عاشقانه ای بنویسم ، نه از تنهایی بنویسم ( با اینکه اصلاً تنهاییم فرقی نکرده ) ولی کافیه یه سر سوزن به هر دلیلی دلم گرفته باشه تا زمان برای نوشتن کم بیارم و خیلی از سوژه هایی که میان تو ذهنم ، قبل از رفتن رو صفحه از یادم برن . ..


البته اگه دقت کرده باشین توی موسیقی هم معمولاً همینطوره و ترانه های غمگین با محتواترن و شعر چفت و بسط دارتری دارن تا ترانه هایِ شاد و حتی خود آهنگهای بی کلام هم معمولاً شامل این قانونِ نا نوشته میشن . ..


البته در مورد ترانه ها خیلی وقت پیش یه مدت به همین ویژگی فکر میکردم و دستِ آخر به این نتیجه رسیدم که آدم ( شاعر یا آهنگ ساز یا کلاً هنرمند ) وقتی دلِ گرفته ای داره به تنهایی پناه میبره و اونجا فرصت بیشتری برای فکر کردن و تمرکز روی سوژه اش داره ( حتی یه سوژۀ سیاسی ) و برای همین هم نتیجۀ کار خیلی پرداخت شده تر و قوی تره ، ولی وقتی شاده و به احتمالِ زیاد توی جمع هم حضور داره مثل هر کسِ دیگه ای ( منظورم افرادِ عادیه ) نمیشینه فکر کنه که چرا شاده و چی باعثٍ این شادی شده و چه عواملی برای رسیدن به این حس دست به دست هم دادن ، اینجور فکر کردنها و به نتیجه رسیدنهایِ بعدش معمولاً به موقعیتهایِ دلگیر مربوط میشن . ..


خلاصه اینهمه وراجی برای این بود که اول بپرسم چرا؟ و دوم هم بپرسم شما هم اینطوری هستین ؟




(فکر کنم اینو کسی ندید ، لینکشُ نذاشتم که برام تشکر بفرستین ، فقط دلم میخواست بدونین این چیزاتون رو میفهمم)






عبادتِ خوبی است تنهایی ؟؟؟







این عکس و تیتر صفحۀ بسم اللهِ شمارۀ جدیدِ ( 209 ) همشهری جوانه . ..

جالب بود برام ، تو اوج روزهایی که به هر دری میزنم که از تنهایی بزنم بیرون و حاضرم همه چیزُ بدم واسه یه دوستِ خوب که دستمو بگیره و از تنهایی بیرون بکشدم ، اونوقت مجله ای که آبونمانم ، صفحۀ اولشُ اینطوری شروع میکنه ...


البته از یه دیدِ دیگه اگه بهش نگاه کنم باید بگم این یه نشونس ؟ پیامی داره برام ؟ چرا همچین تیتر و عکسی درست همین روزها باید بیان سر راهم ؟ گیج شدم ...






چایِ چینی







خواهرم تویِ یه شرکتِ چینی کار میکنه ( تو همین ایران ) ، تعریف میکنه که توی آبدارخونۀ شرکت هم چند مدل چاییِ ایرانی و خارجی دارن و قهوه و قهوه جوش و دو سه مدل نسکافه و چند مدل چایِ چینی ، اما میگه خودشون ( دو سه تا ایرانی هم جزو همکاراشون هستن ) غیر از چایِ چینی هیچی نمی خورن ، تا جایی که وقتی چایِ چینیشون تمام میشه حاضر نیستن حتی یک بار از یکی دیگه از انواعِ نوشیدنی هایی که دمِ دستشونه مصرف کنن و حاضر میشن یه استکان آبِ جوش خالی بخورن اما غیر از چایِ چینی خودشون هیچ چیزِ دیگه ای نخورن . ..


استدلالشونم اینه که چرا باید با خوردنِ محصولِ جایی غیر از کشور خودشون ( که پیامدش خریدِ دوبارۀ اون محصوله ) به اقتصادِ شرکتِ سازنده اش و در پیِ اون به کشورِ سازنده اش کمک کنن ؟


میبینین ؟ میبینین چطور توی کوچکترین و ساده ترین مسائل به فکر اقتصادشونن ؟ اونوقت ما دائم مینالیم که چرا چین اینطوری تصاعدی داره پیشرفت میکنه و ما تصاعدی پسرفت . ..