دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

آخ که اگه ...







اگه دروغ گفته بودم ، الان بینمون پُر از دروغ بود ، اما بود ...

( چرا هیچکس منو دوست نداره ؟ )






مقایسۀ کوچیک ، نتیجۀ بزرگ







اتفاقی که تو این چند روزۀ گذشته افتاد دربارۀ چیزی مطمئنم کرد ؛ رافونه و م :


م : به خاطر بحث و در اصل سوءتفاهمی که پیش اومد و ناراحت شدنش برداشت همۀ آرشیو وبلاگش و در نتیجه وبلاگش رو پاک کرد ، طوری که در نهایت چیزی جز اسم وبلاگ ازش باقی نموند ، این در حالی بود که ماهها بود که تقریباً هر شب یه پُست به اون وبلاگ اضافه می کرد و آرشیو نسبتاً بزرگی از اتفاقات ، خاطرات و احساستِ نویسنده توی اون وبلاگ جمع شده بود ، و نویسنده به شکلی خلاصه ای از عمر و زمانی رو که تو این مدت سپری کرده بود ، در اون وبلاگ به شکلِ نوشته گِرد آورده بود . ..


رافونه : خوشبختانه برای وبلاگ رافونه همچین اتفاقی نیفتاده و وبلاگش هم سر جاشه و هم با همون روالِ سابق پیش میره ، اما نکته تویِ اینه که چون رافونه قبلاً دو بار نوشته هاش ( البته دست نوشته هایی که روی کاغذ بودند ) به هر دلیل از بین رفته ان ، برای اینکه به شکلی نوشته هایی که توی وبلاگش داره رو ، نوشته هایی که سرشار از خاطره ها ، احساس ها و اتفاقات دوران وبلاگ نویسیش هستند رو ، نوشته هایی که براشون از عمر و وقتش هزینه کرده رو از زوال و نابودی به هر دلیلی نجات بده و به شکلی خیال خودش رو تا حدی راحت کنه ، برداشته در کنار وبلاگی که داره ، چند وقته یه وبلاگ دیگه زده و هر پُستی که توی وبلاگ اول قرار میده ، با همون عکسی که براش استفاده کرده و همون تنظیمات رو در وبلاگ دوم هم قرار میده . براش آرزوی موفقیت می کنم . ..



. .. رافونه ؛ دهۀ پنجاه   ،   م ؛ دهۀ شصت . ..


اما منظورم از ذکر این دو مورد ، اشاره به حرفی بود که همیشه میزنم و اون اینه که دهه شصیها برای عمر و زمان ارزش قائل نیستن . و خودم این مورد رو بارها و بارها دیدم و الان هم اگه م رو نمونه و نماینده ای برای دهۀ شصت بگیریم و رافونه رو نماینده ای برای دهۀ پنجاه ، باز هم این مورد تصدیق میشه . ..


این بحث بیشتر از این جای پرداخت داره ، اما چون خیلی طولاتنی میشه ، صرفنظر میکنم و اگه نکتۀ مهم نگفته ای مونده لطفاً توی نظرات مطرح کنین تا همونجا توضیحش بدم ، ممنون ...






عکس رادیولوژی از مغز ؟!







مغزم این شکلیه الان ؛

با این تفاوت که این فرو میده و مغزم تراوش میکنه . ..

و این شباهت که جفتشون از یه ماده استفاده میکنن ...






بازم پارادوکس






وقتی یه نفر میشه همه کَس ، کافیه نباشه تا هیچکس نباشه ...






فردوسی ، حافظ ، سعدی ...







این روزا سالگرد یه اتفاقی در ارتباط با فردوسیه ،

اما چیزایِ دیگه ای فکرمو مشغول کرده ،

اگه فردوسی الان بود بازم برای اعتبار ایران اندازۀ شاهنامه خودشو تو دردسر مینداخت ؟

حافظ و سعدی برای کی عاشقانه می گفتن ؟

البته حتماً وحشی بافقی دو تا دوتا دیوان میداد بیرون ،

اما سعدی حتماً از رو میرفت و دست از نصیحت کردن برمیداشت ،

اگه حافظ الان بود میرفت به جای شعر عرفانی جای مهر تو پیشونیش میساخت ؟

مولانا که حتماً جای رقصیدن تو خانقاه ، سر چهار راهها با صورت سیاه میرقصید ...






معذرت ، باشه ؟







سلام م جان ، فقط میخوام بگم اصلاً قصد شکستن دلتٌ نداشتم ، واقعاً هم نمی دونم چرا فکر کردی من حرفهاتو به خودم می گیرم ، امیدوارم هم منو ببخشی ، هم وبلاگت رو مثل قبل ادامه بدی ، آشتی ، آشتی ، آشتی ، باشه خانمی ؟






د چـــا ر !!!






دچار در خود ماندگیِ خود آموخته شدم ...




( حوصلۀ توضیح اصطلاحشُ ندارم ، ماشالاه این روزا همه قورباغه رو کی جابجا کرد خوندن و روانشناس شدن )






نمایشگاه ؛ هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم







نمی دونم گفتن این تاثیری داره یا نه !

اما میگم ،

با اینکه میدونم انتظار بی جاییه ،

اما خیلی امیدوارم :


کسی میاد بریم نمایشگاه کتاب ؟


( جایزه اش کتابه )






تقاص ؟!







برای من خیلی پیش میاد که خواسته یا ناخواسته کاری رو بکنم و بگذره و بعد ( چه در مدت زمان کوتاهی ، چه زمان طولانی ) اتفاقی بیفته که بدونم این اتفاق یه جوری تقاصِ همون کاره ، و چون اون رفتارم با حرکت کلی کائنات هماهنگ نبوده ، اینطوری داره برام تلافی میشه ، مثلاً مادرم بگه این صندلی رو از اینجا بردار و بذار اونورتر و من بگم نه و برم سمت اتاقم و توی راه پام گیر کنه به پایۀ میز و دردم بگیره.


البته این گیر کردنِ پام به پایۀ میز ( به عنوانِ تقاصِ رفتارم ) امکان داره دو روز بعد اتفاق بیفته ، اما نکته تو اینه که وقتی پیش میاد چیزی از درونم میگه این تلافیِ ( لغت مناسبتری پیدا نکردم ) همون کاره و اتفاقِ پیش اومده رو ربط میده به رفتار یا حرف خاصی ، و همیشه هم به شکل عجیبی یه تناسبی بینشون حس میکنم . ..


نمی دونم این مقایسه صحیحه و درسته بگم یا نه ، اما همیشه یادِ این مطلب میندازدم که میگن توی اون دنیا جَزایِ هر عملی ( فارق از خوب یا بد بودنش ) متناسبه با خودِ عمل و نه ذره ای کمتر و نه ذره ای بیشتر ، و این چیزی هم که با مثال تعریفش کردم دقیقاً همینطوره برام . ..


اگه متوجۀ منظورم شده باشین و کلاً حرفمو قبول داشته باشین ، باید بگم اگه دقت کردم باشین توی همۀ ناله ها و گله هایی که از دست تنهایی میکنم ، هرگز چرا مطرح نمی کنم و هیچوقت از اینکه چرا به این وضعیت رسیدم گله ای ندارم ( چون میدونم گله نباید بکنم ) ، چون هربار که توی تنهاییم دقیق میشم طبق همون قانون نانوشته ای که گفتم ، کاری در گذشته ام مستقیم ربط پیدا میکنه به تنهاییم و همون ندای درونیم میگه که دارم تقاص همون کار یا بهتر بگم رفتارمُ پس میدم.


اما چیزی که در مورد این مسئله ناراحتم میکنه ، اینه که این تقاص تا کی ادامه داره ؟ از اون سال تاحالا دو سه بار شبهایی رو تجربه کردم که که اجساس کردم بخشیده شدم ، شبهایی بودن که شکستن رو تا نهایتش تجربه کردم ، هق هق زدم و توبه کردم و با همۀ وجودم پشیمونیم رو برای خدا فریاد زدم و فرداش و روزهایِ بعدش به شکلِ عجیبی احساسِ سبکی کردم و همون ندا ( امیدوارم اینکه انقدر میگم همون ندا خسته اتون نکرده باشه ، راستش اسم بهتری براش پیدا نمیکنم ) بهم گفته که بخشیده شدم ، اما باز روزهایی رسیدن که متوجه شدم که هنوز سر اون کار با خدا بی حساب نشدم و همچنان بده کارم . ..


نمیدونم تونستم چیزی که میخواستم رو منتقل کنم یا نه و اصلاً نمی دونم چی شد که اینو گفتم ، ولی اگه متوجۀ منظورم شدین برام میگین که شما هم اینطوری هستین یا نه ؟






دنیا کوچک میشود ، به شدت کوچک ، خیلی به شدت کوچک






دنیا کوچیک شده یا من از دیوانگی دارم اینطوری می بینمش ؟

همون گوجه سبز و جیوبانی هایِ دهه شصتی رو که یادتونه که یه مدت مته شده بودن رو اعصابم ؟

حالا نگاه کنین به نظراتِ پُستِ گپ زدن با تو ، یا ، گپ زدن با توهم ، ببینین اولین نظز مالِ کیه !!!

البته با نگاه کردنِ خالی متوجۀ چیزی نمیشین تا به لینکِ وبلاگش سر نزنین ، اگه زحمت کشیدین و بهش سر زدین ببینین از این میلیون میلیون وبلاگِ پارسی که توی اینترنت هست ، دو تا وبلاگ رو لینک داده توی دوستهاش ، اون دو تا هم مالِ کیه !!!

چرا من از هر طرف که میرم به دار و دستۀ این دو تا میرسم ؟