دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

مــعــذرت مــی خــوام

 

 

 

 

 

یه نفر از کامپیوترم سو استفاده کرده و 

توی وبلاگ یه نفر که هم خیلی براش احترام قائلم ، 

هم برام مهمه مزخرف و پرت و پلا نوشته . .. 

 

نمی دونم با چه رویی تو صورت اون یه نفر نگاه کنم و بگم من بی تقصیرم عزیزم جان .. . 

 

الان متوجه این قضیه شدم ، 

میشه راهنماییم کنی ؟ 

 

 

 

 

 

خواب

 

 

 

 

 

میگه خوابتو دیدم ، 

۳ تا مهر نماز دستت بود که هر کدوم یه شیار  

دور تا دورش بود و روی شیار یه نوار طلایی بود ، 

تو یکیشونو خیلی دوست داشتی . .. 

 

دو روزه دارم به ۳های تو زندگیم فکر میکنم و یکیش که باید برام عزیزتر باشه . 

 

 

 

 

 

هـــــفـــــت

 

 

 

 

 

اگه کلی نگاه کنیم در هفته هفت روزه ، 

مردم شش روز اول رو از خونه خارج میشن و 

روز هفتم که جمعه باشه ، 

( البته می دونیم که این روز در فرهنگهای مختلف متفاوته ، 

اما در همه فرهنگها همچین روزی هست ) 

همه مسیر مخالف کل هفته رو طی می کنند  

و برای استراحت و تجدید قوا به سمت خونه میرن ، 

و اتفاقا رایجه که توی همین روز به حسابهای طول هفته خودشون رسیدگی میکنن . 

  

از طرف دیگه توی کتب دینی اومده که زمین و آسمانها در شش روز 

( البته نه شش روزی که ما در مقیاس زمینی میشناسیم ) خلق شدن ، 

و قراره در روز قیامت همه چیز از بین بره و کار محاسبات اعمال شروع بشه . 

 

یه جورایی انگار عکس شش روز خلقته و 

روز قیامت ، همون روز هفتم یا همون جمعه خلقته . 

 

تو شباهتی بین هفت روز زمینی و هفت روز آسمانی نمی بینی ؟ 

 

برای من مثل این میمونه که انگار یه مدل میکروسکپی از هفت روز آسمانی رو گذاشتن جلومون و اونو با زندگی روزمره آمیخته کردن تا همیشه به یاد اون هفت روز اصلی باشیم . . . 

 

 

 

 

 

مستاصل . ..

 

 

 

 

 

خشم خیلی زیادی رو درون خودم حس میکنم ، 

راه سالمی برای تخلیه اش پیدا نمی کنم . .. 

نگه داشتنش هم انرژی زیادی ازم می گیره . .. 

می ترسم کنترلش از دستم خارج بشه و به کسی آسیبی برسونم .. . 

 

 

 

پ.ن : آسیبی که گفتم فیزیکی نیست ، 

راستش از اون آدمهام که تو اینجور مواقع با پنبه سر می برن ... 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

چه حسی داره آدم بدونه تو دل یکی دیگه چی میگذره ؟ 

شما الان می دونیند تو دلم چطوریه . .. 

همیشه از اینکه کسی رازهامو بدونه بدم میومده . .. 

اما برام جالبه که نسبت به شماها احساس خوبی دارم . 

 

یعنی همتون رفتین تو دلم ؟ 

باشه ، برید توش ، 

اما رو دیوارش با چیزهای نوک تیز یادگاری ننویسیدا ، خــــوب ؟ 

مرسی . 

 

 

 

 

 

sKIn

 

 

 

 

 

تا حالا به پوستت دقت کردی ؟ 

اینکه بدون درز و شکاف روی تمام بدن کشیده شده ، 

اینکه روی هر قسمتی به نسبت اون محل 

شکل و ضخامت و لطافتش تغییر کرده .. . 

 

به نظر من که : الله اکبر     .   .   . 

 

 

 

 

 

احساس اما نامحسوس

 

 

 

 

 

چند وقت پیش یهو برام سوال شد که : 

مثلا وقتی شادم واقعا شادم ؟ 

اصلا از کجا میفهمم شادم ؟ 

این سوال درباره غم و خشم و باقیه احساسات هم پیش اومد . 

 

از اون روز بعد از هر اتفاقی اول باید خودمو مرور کنم تا ببینم چه حسی دارم .. . 

برای همین بعد که میفهمم حسم چیه ، 

باورش نمی کنم ، 

حس می کنم غیر واقعیه . .. 

 

هیچی ، همینطوری گفتم این قضیه رو برای شما تعریف کنم . 

 

 

 

 

 

از حسین تا حسین

 

 

 

 

 

باراک حسین اوباما در محرم سال ۱۴۳۰ هجری قمری وارد کاخ سفید شد . 

این فال نیک یا فال بد ؟ 

 

 

 

 

 

از خدا تا نا خدا

 

 

 

 

 

تا وقتی ناخدا بود ، 

همه چیز سر جاش بود و سر همه به کار خودشون . .. 

اما از وقتی دیگه نا نداره ، 

همه صداش میزنند خدا ، 

و دنیا این شکلی شده که می بینیم .. . 

 

 

 

 

 

مرگه اندیشی یا اندیشه مردن ؟

 

 

 

 

 

چقدر به این که خود ما هم یه روز می میریم فکر کردین ؟ 

اصلا به مرگ فکر کردین تا حالا ؟ 

منظورم فلسفه بافی های رایج تو این زمینه یا مرگ دیگران نیست . 

منظورم فکر به اینه که یه روز همه چیز این بدن از کار میفته ، 

 

ما با همه آرزو ها ، 

خاطره ها ، 

خواسته ها ، 

داشته ها ، 

علاقه ها و 

بود و نبودمون به آخر می رسیم . ..

حتی پلک هم نمی تونیم بزنیم .. . 

 

روی دست بلندمون می کنن و اینبار نه برای کس دیگه ای ، 

برای ما لا اله الا الله میگن . .. 

رو یه سنگ سرد ( که دیگه حتی سرمای اونم نمی تونیم حس کنیم ) می شورنمون ، 

میذارنمون تو یه سوراخ کوچیک 

و انقدر خاک میریزن رومون تا همسطح زمین بشه .. . 

 

دیدین فکر و تصورش چقدر حس ویژه ای داره و 

چقدر منحصر به فرده ؟ 

 

برای من گاهی ترسناکه و 

گاهی شیزین و خواستنی ، 

گاهی خیلی دور و 

گاهی چند ثانیه بعد ، 

گاهی عجیب و گاهی آشنا .. . 

 

اما واقعیت اینه که هر جور ببینیمش بالاخره یه روز یا شبی میرسه که 

هممون مـــــی مـــــیـــــریـــــم ، 

 

تــــــــــک تــــــــــکــــــــــمــــــــــون   .   .   .