از خدا ،
از روزگار ،
از خونه ،
اصلاً یه کلام از همه و همه ،
دلم نشکسته که ،
به F.u.c.k رفته ...
( با عرض پوزش از همه خواننده های
با ادب و اخلاق این وبلاگ )
نمی دونم واقعاً برای کسی مهمه
که این پیام رو بذارم یا نه . ..
فقط اومدم بگم حالم خوبه ،
البته خوب یعنی فقط اتفاق قیزیکی بود که رخ نداد ،
اما امروز واقعا روز انرژی بری بود و
الان سر سوزنی جون تو تنم نیست . ..
تازه ماجرا شروع شده ،
جبهه گیری ها شروع شده ،
و تازه همه شمشیرهاشون رو از رو بستن . ..
خلاصه ، اگه کسی نگرانمه ،
نگران نباشه ، ظاهراً هنوز زنده ام ...
راستی از اونهایی که باهام همصدا شدن و
ون یکاد خوندن هم بی نهایت ممنونم .. .
این دیوار غربیه اتاقمه ،
پایینترین طبقه یه سری از کتابهامه ،
بقیه طبقات هم قسمت اصلی آرشیو فیلممه* . ..
باورتون نمیشه اگه بگم خودمم
نمیدونم شب که برسه ، هنوز اینجا
این شکلی هست یا نه** .. .
* یه مقدار دیگه اش طرف دیگۀ اتاقِ .
** بارها قاب فیلمها رو عوض کردم ،
چون تو روزهای شبیه امروز شکستن .
قراره که همه خونواده جمع بشن تا در مورد
مشکلی که پیش اومده صحبت کنن ( تا مثلا راه حلی براش
پیدا کنن ) ، اما به نظر من اگه شرایط رو به حال خودش رها کنن
تا چند وقت دیگه درست میشه . ..
مسئله اینه که همۀ آدمای این جلسه توی شرایط سخت منطقشون
کور میشه و کاملاً ( حتی افراطی ) احساسی برخورد می کنن . ..
و از همین الان پیداس چون تو این جمع دیوار من از همه کوتاهتره ،
من از همین الان و قبل از هر صحبتی محکوم جلسه ام و ...
خونواده امو خوب میشناسم . ..
ازم نخواین بگم وقتی محکوم میشم چه نتایجی داره ،
کاش میتونستم بگم . ..
شاید بعده ها گفتم ،
حتی شاید اگه بعد از این قضایا باز دستم به اینجا رسید بگم . ..
فقط میخوام از شما
صمیمانه ،
خالصانه ،
و دردمندانه خواهش کنم که
شما هم همراه من ون یکاد بخونین ...
میگم این بـد نیست که من خـودمـو انقدر بـدون نـقـاب گـذاشتـم وسـط این وبـلاگ !؟
بد تر از همه اینه که
بدونی تقاص چی رو داری پس میدی ،
و نتونی اعتراضی بکنی . ..
انقدر میترسم و نگرانم که از
حد عکس العملهای عادیِ اینجور شرایط رد شدم .. .
خدایا فردا از اون روزاس که ،
اگه تو پشتمو نگیری و هوامو نداشتخ باشی ،
به شب نمیرسم . ..
خیلی بده که آدم تو خونه خودش ،
احساس غریبی و تنهایی بکنه ،
خیلی بدِ ،
خیلی ...
کوچیک که بودیم ،
دوست داشتیم زودتر بزرگ بشیم ،
تا کارهامون رو خودمون انجام بدیم ،
تا در انجام کارهامون به کسی نیاز نداشته باشیم . ..
حالا که بزرگ شدیم ،
روزی صد بار ،
یا خودمون خودمونو کوچیک می کنیم ،
یا کوچیک میشیم ،
تا کارهامون پیش برن .. .