دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

دیوار اتاقم ، دیوار قالبم

 

        East of Eden

 

این یه دیوارِ دیگۀ اتاقمه ،

از این قالب خوشم اومده بود به خاطرِ همین شباهتش ،

اما اگه نظرِ دهه پنجاهیا بر عوض شدن باشه

چــــــــــــــــــــــشــــــــــــــــــــم  ...

 

 

قالب نو مبارکم باشه


امیدوارم ظاهرِ جدیدِ اینجا رو بپسندین . ..

اگه به نظرتون سایزِ فونت رو این

صفحه کوچیکه و خوندنش سخته ،

بگین تا از این به بعد یه سایز درشتش کنم . ..


 

 

سالِ نو ، حسِ کهنه

 

 

 

 

 

 

یه هفته دیگه عیدِ ،

اما اصلاً هیجان و ذوقِ تحویلِ سال و

عیدُ ندارم . ..

البته برام جدید نیست ،

الان چند سالِ اینطوریه ،

هر سال کمتر میشه . ..

 

اما بینِ مردم هم جنب و جوشی نمیبینم ،

سالهای پیش فرق نمیکرد یه

برنامۀ رادیویی موضوعش دربارۀ عید باشه یا نباشه ،

خود مردم توی تماسهاشون شعر با مزمون عید میخوندن ،

یا به هر شکلی از عید میگفتن . ..

اما امسال الان نزدیکِ دو هفته اس دائم برنامه ها از عید میگن ،

اما به زحمت به یه برنامه پنج تا تلفن با مزمون عید میزنن ،

خودِ مجریها هم هر کاری میکنن نمیتونن شور و نشاط و

حال و هوای سالِ نو رو به وجود بیارن .. .

 

من فقط اینطوریم یا بقیه هم همین حسُ دارن ؟

 

 

 

 

 

خانمها ، آقایان و عواطف






همیشه میگن مردها هیچ اهل ابراز احساسات نیستن ،

میگن مردها جونشون در میاد تا یه جملۀ دوست دارم بگن . ..


من خودم از همه طبقه و قشری

از همه جای تهران و تقریباً ایران دوستهای دختری داشتم . ..


هرگز یادم نمیاد قبل از اینکه من به طرفم بگم دوسش دارم ،

اون توی گفتنش پیش دستی کرده باشه . ..

تازه اگه نگم همه ، 99%شون وقتی چند بار

قربون صدقشون می رفتم و سعی می کردم

توی ابراز احساسات براشون چیزی کم نذارم ،

بعد از یه مدت فکر می کردن که ؛

موجودات خیلی دوست داشتنی و ایده آلی هستن ،

و عمر و وقت و احساساتشون داره توی رابطه تلف میشه ،

و مستحق رابطه خیلی بهتر ، با شخص خیلی بالاتری هستن ،

در حالی که ( خداشاهدِ که عینِ حقیقتِ ) از خیلی هاشون

اوایل رابطه میشنیدم که فکر نمی کردن

من بخوام باهاشون ارتباط داشته باشم . ..


از این عجیبتر اینه که از خیلی هاشون توی

گپ و گفتهای گردشهامون که بحث از ظاهر میشد ،

( من خودم لاغرم ، با یه صورتِ از معمولی یه کوچولو بهتر )

میشنیدم که میگفتن از این جوونهایی که

هیکلهای بدن سازی دارن و عضلاتشون پف کرده ،

متنفرن و بدشون میاد ( حتی به گفتنِ خوششون نمیاد

رضایت نمیدادن و میگفتن بدشون میاد ) ،

اما همین آدمها رو بعد از پایان ارتباطمون و

در ارتباط بعدیشون وقتی میدیدم ،

میدیدم که با یکی از همون هیکل پف کرده ها دارن راه میرن . ..


اما اینم بگم که در مورد ابراز احساسات ،

اینا فقط حرف خودم نیست و تجربیات خیلی از

پسرهایی رو هم که به شکلی میشناختم

در بر میگیره .. .

به نظر من که فقط اسم خانمها به عنوان جنس لطیف

در رفته و اگه در کل بخوایم منصفانه مقایسه کنیم ،

آقایون جلوترن ...

  

  

  

  

  

صدا کن مرا






اسم خودمو که تکرار می کنم یه حسی غریبی بهم میده ...






آبی ، خاکستری ، سیاه






پیش در آمدِ شعرِ آبی خاکستری سیاه هستا ،

همون که میگه :

تو به من خندیدی و نمیدانستی

من به چه دلهره از باغجۀ همسـ....

آره ، خودشه ،

همش داره تو سرم میچرخه ...


اینم یه لینکِ بی ربط ،

آمارِ ثابتِ کتابُ نسبت

به تلویزیون و موبایل ببینین ...






کبوتری در آسمانِ خیال

 

 

 

 

 

 

چون تو ابعاد عکس دست میبرم لینک عکس رو برای کسایی که میخوان تو سایز اصلی ببیننش میذارم . 

 

 

در آسمانِ خیال  

تو چون کبوتری سپید 

بر فراز سرم بال گستردی ، 

دو بالت که دنیایم را پوشاند ، 

فضله ای به همۀ زندگیم رها کردی و رفتی ... 

 

 

 

 

 

مورد عجیبِ اشکان

 

 

 

 

 

یه جورِ عجیبی احساسِ شادی میکنم و خوشحالم . .. 

 

دلم بعد از مدتها میخواد از خونه برم بیرون و 

تفریح کنم و یه کم خوش بگذرونم ، 

اما کسی نیست که همرام بیاد ، 

هیچکس . .. 

 

 

 

از تنها بیرون رفتن بدم میاد ، 

چون دوست ندارم عادت کنم از همه تفریح هایی 

که هست تنها لذت ببرم . .. 

عادت کنم و یاد بگیرم که تنها برم سینما ، 

تنها برم پارک و خلاصه هر گردش و تفریحی رو 

تنهایی انجام بدم ، چون این کار به مرور باعث میشه 

نیازِ بودن یه جنس متفاوت توی زندگیم کم کم از بین بره ، 

کمااینکه همین الانم وقتی توی شرایطی قرار می گیرم 

که احتمال میره کسی بخواد تنهاییمو پر کنه ، 

ناخواسته نسبت بهش گارد می گیرم و 

هر جور شده تقلا می کنم ازش فرار کنم . .. 

( خودمم نمیخوام اینطور باشه اما واقعاً ناخواسته است ) 

 

دوستهای پسرم هم که دوست دان اگه جایی میخوان برن  

با دوست دخترشون برن و نهایتاً گاهی میان دم در همو می بینیم ، 

اونم برای اینه که یا جایی تو کامپیوتر گیر کردن ، 

یا میخوان فیلم write کنن ( واسه همین کاراشونم هست 

که ازشون بدم اومده ) 

دوستهای دخترمم که اینجور جاها رو یا با همسرشون میرن 

یا دوس پسرهاشون و اصلاً رابطمون 

در حد و شکلی نیست که همچین روابطی با هم داشته باشیم .. . 

 

خودمونیم اما چقدر وراج شدم این روزاها  . . . 

 

 

 

 

 

روز بعد از فردا

 

 

 

 

 

دقت کردین که چقدر ساده و بی دغدغه  

همین وبلاگی که به مرور می نویسیم ، 

داره جزئی از تاریخ میشه ؟ 

داره ابزاری میشه که هزار سالِ دیگه ( البته اگه 

سرویسی که از وبلاگمون پشتیبانی میکنه 

تا اونموقع دوام بیاره ) ما رو از روی اون بشناسن . .. 

 

فکر میکنین کیا بخوننش ؟ فقط دانشمندهایی که  

دارن درباره گذشته تحقیق میکنن ؟ یا مردم عادی هم 

جزوشون هستن ؟ 

وقتی آیندگان بخوننش در موردمون چی فکر میکنن ؟ 

آدمهای شادی بودیم یا غمگین ؟ 

احساس آزادی و لدت بردن از زندگی رو داشتیم یا نه ؟ 

میخندن بمون یا تحسینمون میکنن ؟ 

 

اصلاً با فرض اینکه وبلاگهامون تا اون موقع هم 

بمونن کسی میخونتشون ؟ 

از طرف دیگه این سوال هست که  

غیر از اینکه الان وب مینویسیم تا حرفهایی ( توی هر زمینه ای 

و به هر دلیلی ) که دوست داریم رو بزنیم ، 

اینکه نیاز داریم به جاودانه شدن و اینکه 

اثری از خودمون باقی بذاریم هم جزء دلایلمون 

برای نوشتن میشه ؟ 

 

 

 

 

 

دارم از .. .

 

 

 

 

 

                           

 

                                    دارم از دمای بدنم خیلی لذت می برم ...