این یه دیوارِ دیگۀ اتاقمه ،
از این قالب خوشم اومده بود به خاطرِ همین شباهتش ،
اما اگه نظرِ دهه پنجاهیا بر عوض شدن باشه
چــــــــــــــــــــــشــــــــــــــــــــم ...
امیدوارم ظاهرِ جدیدِ اینجا رو بپسندین . ..
اگه به نظرتون سایزِ فونت رو این
صفحه کوچیکه و خوندنش سخته ،
بگین تا از این به بعد یه سایز درشتش کنم . ..
یه هفته دیگه عیدِ ،
اما اصلاً هیجان و ذوقِ تحویلِ سال و
عیدُ ندارم . ..
البته برام جدید نیست ،
الان چند سالِ اینطوریه ،
هر سال کمتر میشه . ..
اما بینِ مردم هم جنب و جوشی نمیبینم ،
سالهای پیش فرق نمیکرد یه
برنامۀ رادیویی موضوعش دربارۀ عید باشه یا نباشه ،
خود مردم توی تماسهاشون شعر با مزمون عید میخوندن ،
یا به هر شکلی از عید میگفتن . ..
اما امسال الان نزدیکِ دو هفته اس دائم برنامه ها از عید میگن ،
اما به زحمت به یه برنامه پنج تا تلفن با مزمون عید میزنن ،
خودِ مجریها هم هر کاری میکنن نمیتونن شور و نشاط و
حال و هوای سالِ نو رو به وجود بیارن .. .
من فقط اینطوریم یا بقیه هم همین حسُ دارن ؟
همیشه میگن مردها هیچ اهل ابراز احساسات نیستن ،
میگن مردها جونشون در میاد تا یه جملۀ دوست دارم بگن . ..
من خودم از همه طبقه و قشری
از همه جای تهران و تقریباً ایران دوستهای دختری داشتم . ..
هرگز یادم نمیاد قبل از اینکه من به طرفم بگم دوسش دارم ،
اون توی گفتنش پیش دستی کرده باشه . ..
تازه اگه نگم همه ، 99%شون وقتی چند بار
قربون صدقشون می رفتم و سعی می کردم
توی ابراز احساسات براشون چیزی کم نذارم ،
بعد از یه مدت فکر می کردن که ؛
موجودات خیلی دوست داشتنی و ایده آلی هستن ،
و عمر و وقت و احساساتشون داره توی رابطه تلف میشه ،
و مستحق رابطه خیلی بهتر ، با شخص خیلی بالاتری هستن ،
در حالی که ( خداشاهدِ که عینِ حقیقتِ ) از خیلی هاشون
اوایل رابطه میشنیدم که فکر نمی کردن
من بخوام باهاشون ارتباط داشته باشم . ..
از این عجیبتر اینه که از خیلی هاشون توی
گپ و گفتهای گردشهامون که بحث از ظاهر میشد ،
( من خودم لاغرم ، با یه صورتِ از معمولی یه کوچولو بهتر )
میشنیدم که میگفتن از این جوونهایی که
هیکلهای بدن سازی دارن و عضلاتشون پف کرده ،
متنفرن و بدشون میاد ( حتی به گفتنِ خوششون نمیاد
رضایت نمیدادن و میگفتن بدشون میاد ) ،
اما همین آدمها رو بعد از پایان ارتباطمون و
در ارتباط بعدیشون وقتی میدیدم ،
میدیدم که با یکی از همون هیکل پف کرده ها دارن راه میرن . ..
اما اینم بگم که در مورد ابراز احساسات ،
اینا فقط حرف خودم نیست و تجربیات خیلی از
پسرهایی رو هم که به شکلی میشناختم
در بر میگیره .. .
به نظر من که فقط اسم خانمها به عنوان جنس لطیف
در رفته و اگه در کل بخوایم منصفانه مقایسه کنیم ،
آقایون جلوترن ...
پیش در آمدِ شعرِ آبی خاکستری سیاه هستا ،
همون که میگه :
تو به من خندیدی و نمیدانستی
من به چه دلهره از باغجۀ همسـ....
آره ، خودشه ،
همش داره تو سرم میچرخه ...
اینم یه لینکِ بی ربط ،
آمارِ ثابتِ کتابُ نسبت
به تلویزیون و موبایل ببینین ...
چون تو ابعاد عکس دست میبرم لینک عکس رو برای کسایی که میخوان تو سایز اصلی ببیننش میذارم .
در آسمانِ خیال
تو چون کبوتری سپید
بر فراز سرم بال گستردی ،
دو بالت که دنیایم را پوشاند ،
فضله ای به همۀ زندگیم رها کردی و رفتی ...
یه جورِ عجیبی احساسِ شادی میکنم و خوشحالم . ..
دلم بعد از مدتها میخواد از خونه برم بیرون و
تفریح کنم و یه کم خوش بگذرونم ،
اما کسی نیست که همرام بیاد ،
هیچکس . ..
از تنها بیرون رفتن بدم میاد ،
چون دوست ندارم عادت کنم از همه تفریح هایی
که هست تنها لذت ببرم . ..
عادت کنم و یاد بگیرم که تنها برم سینما ،
تنها برم پارک و خلاصه هر گردش و تفریحی رو
تنهایی انجام بدم ، چون این کار به مرور باعث میشه
نیازِ بودن یه جنس متفاوت توی زندگیم کم کم از بین بره ،
کمااینکه همین الانم وقتی توی شرایطی قرار می گیرم
که احتمال میره کسی بخواد تنهاییمو پر کنه ،
ناخواسته نسبت بهش گارد می گیرم و
هر جور شده تقلا می کنم ازش فرار کنم . ..
( خودمم نمیخوام اینطور باشه اما واقعاً ناخواسته است )
دوستهای پسرم هم که دوست دان اگه جایی میخوان برن
با دوست دخترشون برن و نهایتاً گاهی میان دم در همو می بینیم ،
اونم برای اینه که یا جایی تو کامپیوتر گیر کردن ،
یا میخوان فیلم write کنن ( واسه همین کاراشونم هست
که ازشون بدم اومده )
دوستهای دخترمم که اینجور جاها رو یا با همسرشون میرن
یا دوس پسرهاشون و اصلاً رابطمون
در حد و شکلی نیست که همچین روابطی با هم داشته باشیم .. .
خودمونیم اما چقدر وراج شدم این روزاها . . .
دقت کردین که چقدر ساده و بی دغدغه
همین وبلاگی که به مرور می نویسیم ،
داره جزئی از تاریخ میشه ؟
داره ابزاری میشه که هزار سالِ دیگه ( البته اگه
سرویسی که از وبلاگمون پشتیبانی میکنه
تا اونموقع دوام بیاره ) ما رو از روی اون بشناسن . ..
فکر میکنین کیا بخوننش ؟ فقط دانشمندهایی که
دارن درباره گذشته تحقیق میکنن ؟ یا مردم عادی هم
جزوشون هستن ؟
وقتی آیندگان بخوننش در موردمون چی فکر میکنن ؟
آدمهای شادی بودیم یا غمگین ؟
احساس آزادی و لدت بردن از زندگی رو داشتیم یا نه ؟
میخندن بمون یا تحسینمون میکنن ؟
اصلاً با فرض اینکه وبلاگهامون تا اون موقع هم
بمونن کسی میخونتشون ؟
از طرف دیگه این سوال هست که
غیر از اینکه الان وب مینویسیم تا حرفهایی ( توی هر زمینه ای
و به هر دلیلی ) که دوست داریم رو بزنیم ،
اینکه نیاز داریم به جاودانه شدن و اینکه
اثری از خودمون باقی بذاریم هم جزء دلایلمون
برای نوشتن میشه ؟