از مکر ثانیه ها خسته ام ،
از خیالِ خامی که تو را نوید می دهد ،
از سیالِ ذهنم که تو را پیش می رود ،
از تکرار تو در بی تکرار عمرم . ..
و تو ،
هر روز ،
هر ساعت ،
هر لــحــظــه ،
نمی آیــــــــــــــــــــــــــی .. .
خورشید اما هر صبح به بهانۀ تو ،
نور بارانم میکند ،
می شویدم . ..
و من اما ،
هر شب خسته از نبردِ با تاریکی ،
به بستری می روم که سالهاست بهانۀ عطر تو را در گوشم زمزمه میکند ...