دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

خیلی سال پیش ...







خیلی سال پیش فقط بلد بودم نماز بخونم ،

یه شب نصفه شب از خواب بیدار شدم و دلم هوای نماز خوندن کرد ،

بلند شدم و نیت کردم دو رکعت عشق و یه نماز باحال خوندم ،

با صدای بلند هق هق می کردم و در همون حال خوندن حس میکردم توی ستاره ها دارم میرم بالا ،

صبح هیچکس صدامو نشنیده بود ،

بعد سالها نماز خوندم ،

مهم نبود توی پارکم یا مهمونی ، قبل از تمام شدن اذان قامت بسته بودم ،

همیشه هم توی رکعت آخر از تمام شدنش دلم میگرفت ،

خیلی وقتها وسط نماز روبرومو که نگاه می کردم کعبه رو می دیدم ،

شفاف شدنمو توی اون سالها حس می کردم و همه کاری می کردم که غرور نگیرتم ،

همیشه دلم دنبال حال اون شب میگشت ،

اون موقع ها خدا که بیدار بود هیچ ، مهربون و دوست داشتنی و لطیف و نزدیک هم بود ،

بعد زد و ورداشت یه شبه بَم رو شخم زد ،

دیگه همو ندیدیم ...






نظرات 1 + ارسال نظر
رافونه شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:48 ق.ظ

طبق معمول خوب نوشتی

تو طبق معمول زیبا بینی که اینطوری می بینی ...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد