دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

آن مرد






آن  مرد  آمد  .

آن  مرد  در باران  آمد  .

آن  مرد  با  اسب  آمد  .


آن مرد با اسب آمد ،

و عشق مرا برد ،

من باریدم . ..

و در ده دیگری گفتند :


آن  مرد  با  عروسش آمد   .  .  .






نظرات 2 + ارسال نظر
ماهی سیاه کوچولو یکشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:14 ق.ظ

نصفه شبی به سرم زد بیام به پست ظاهرا کفر آمیزم یه پی نوشت اضافه کنم که دیدم از مزه اش کم می شه، بی خیال شدم.. انگاری منم مازوخیسم دارم که صدای خواننده های متعصبمو در بیارم. البته من یه راه کار اندیشیده ام. قسمت نظراتو می بندم تا با عینک سیاه تعصبشون یهویی نیوفتن رو سر من ;) آها یادم اومد چی می خواستم بگم. دیدم آپ کردی. گفتم یه بار ببینم این دفتر سیب توش چه خبره. دیدم تغییر دکوراسیون دادی. چقدر توضیحات..

منکه می گم اگه عشقی با دیگری رفت، اصلا عشق نبوده که رفته. تو هم بگذر از این عاشقانه های تنهایی. همش خوابه. همش سرابه.. بر خلاف تصور، هیچ دختری با دیگری فرق نداره و به همچنین هیچ پسری با دیگری. همه عین هم اند با عشقهایی شبیه هم..

منم میگم در مورد چیزی که اطلاعات نداری قید نظر دادن و قضاوت کردن رو بزن ...

لطفاً روی مسنجر بهم پیام بده ، میخوام چیزی رو بهت بگم که خیلی شخصیه .

رافونه دوشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 05:23 ق.ظ

چه افتضاح! نوشتت خوبه اون مرد رو می گم:))

مــــــمــــــنـــــــو نـــــــــم . . .

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد