احساسِ کلافه گی دارم ، از گرما ، از پیش نرفتن کارها ، از همکاری نکردنها ، از خیلی چیزا ، دارم دیوانه میشم ، از تنهایی ، از این حسِ بی کسی ، از زمین و زمان ، خلاصه بخوام بگم باید بگم از هر چیزی که امکان داره بشه بهش فکر کرد . ..
دلم میخواد حداقل یه پاچه بگیرم ، غر بزنم ، داد بزنم ( هیچکسُ ندارم ) ، در بکوبم به هم ( عادت ندارم به این کار ) ، انقدر سرمو بکوبم زمین تا جمجمه ام تیکه تیکه بشه ، دوست دارم فحش بدم ، حرفایِ رکیک به خدا و پیامبرهاش بزنم . ..
(درضمن از خیر نمایشگاه رفتن گذشتم، نمیخواد کسی همرام بیاد)
ای بابا چرا آخه؟چی شده ؟منم اینجوری شدم...تو چرا ؟ تو که آروم بودی عزیزم!...اگه خواستی با من درد دل کن.
منظورت از درد دل کردن اینه که بشینیم با مونیتور کامپیوترهامون حرف بزنیم ؟ اینکارو که توی همون پست کردم ...
دیگه خیلی بد شد که
برای گرما می تونی از پنکه استفاده کنی
برای پیش نرفتن کارها می تونی نذر کنی
برای همکاری نکردنها می تونی رشوه بدی
برای پاچه گرفتن می تونی عضو بسیج بشی
برای غر زدن می تونی مادر بشی
برای داد زدن می تونی پدر باشی
در کوبیدن هم که عادت نداری می تونی تمرین کنی
سرت اگه بکوبی تا جمجمه تیکه تیکه بشی راحت می شی
و بعدش دیگه نمی تونی فحش بدی:))
من نظرم اینه اول فحش بده بعد خودشون میان جمجمه ات رو می کوبند
رافونه خیلی عالی بود ، همینطور که میخوندم برای هر کدومشون مصداقش میومد جلوی چشمم ، سر آخری هم کلی خندیدم ، واقعاً زاست گفتی . ..
عاشق انرژیی هستم که توی نظراتت بهم میدی ...
قابلی نداشت
ممنون .. .